جدول جو
جدول جو

معنی متخمر - جستجوی لغت در جدول جو

متخمر(مُ تَ خَمْ مِ)
زن معجر پوشیده. (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به تخمر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مخمر
تصویر مخمر
عاملی که سبب تخمیر شود، تخمیر کننده، خمیرمایه
مخمر آبجو: در علم شیمی، مایعی غلیظ به رنگ زرد روشن یا خرمایی دارای مواد معدنی، پتاس، آهک، منیزی، آهن، گوگرد، اسیدفسفریک و ویتامین های مختلف که که در کارخانه های آبجوسازی تهیه می شود و مصرف دارویی دارد، کفی که از آبجو در هنگام تخمیر گرفته شود، جاندار تک سلولی که قندها در مجاورت آن الکل تولید می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متنمر
تصویر متنمر
مانند پلنگ غرنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متشمر
تصویر متشمر
آماده شونده برای کاری، آماده و مهیا
فرهنگ فارسی عمید
(مُ دَ مِ)
پرکننده مشک. (آنندراج) (ناظم الاطباء) : دخمر القربه، ملأها. (اقرب الموارد) (متن اللغه). نعت فاعلی است از دخمره، پنهان کننده و پوشاننده. (آنندراج) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). رجوع به دخمره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِ)
خمیرشونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). تخمیرشده. (ناظم الاطباء) ، خمیرکننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) ، تخمیرشده. (ناظم الاطباء) ، می رسیده و جوش زننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شراب رسیدۀ جوشیده. (ناظم الاطباء) ، خمیر برآمده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به اختمار شود، گوسپند و یا اسب سرسپید. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَمْ مِ)
غالب آینده در قمار. (آنندراج). غالب شونده در قمار. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، به ماهتاب بیرون شونده. (آنندراج). سیرکننده و تفرج کننده در ماهتاب. (ناظم الاطباء). به ماهتاب بیرون آینده و صید جوینده در شب. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). رجوع به تقمر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صَمْ مِ)
در آفتاب ایستاده شونده. (منتهی الارب). متشمس. (از اقرب الموارد). کسی که خود را در آفتاب دارد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تصمر و تشمس و متشمس شود، مرد قوی. (منتهی الارب). سخت توانا. (ناظم الاطباء) ، سخت بخیل. (منتهی الارب). نیک بخیل. (ناظم الاطباء) ، خود را در بند دارنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بندی و محبوس و نگاه داشته شدۀ در زندان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضَمْ مِ)
پوست چفسیده و ترنجیده از لاغری. (آنندراج). روی لاغر شده و ضعیف شده و ترنجیده پوست از لاغری. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، میان باریک. (ناظم الاطباء). و رجوع به تضمر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَمْ مِ)
رنگ شدۀ با زعفران. (از تاج العروس) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَبْ بِ)
خبرپرسنده. (آنندراج). باخبر و آگاه از اخبار. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخبر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِ)
نیک شراب خوار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، به بندگی گیرنده کسی را به قهر. (منتهی الارب). مستعبد. (اقرب الموارد). رجوع به استخمار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَمْ مِ)
خشم ناک وزشت خو. (آنندراج) (از منتهی الارب). زشت خو و ترشرو. (ناظم الاطباء) ، متغیر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، غرش کنان و غرنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تنمر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَمْ مِ)
فراهم آمده. (آنندراج). فراهم آمده و مجتمع شده، با هم دوچار شده. (ناظم الاطباء) ، خیمه زده و چادرزده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، مقیم گردیده در دارالحرب. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجمر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زَمْ مِ)
شترمرغ مادۀ صدا کننده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَمْ مِ)
هلاک شونده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، غضبناک و خشمناک. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تدمر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ذَمْ مِ)
نکوهش کننده نفس خود را بر چیزی که فوت کند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نکوهش کننده خویشتن. (ناظم الاطباء) ، دیگرگون شده و متغیر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، غضبناک. (ناظم الاطباء). خشم گیرنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ترساننده. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و رجوع به تذمر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَمْ مِ)
آمادۀ کار. (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). آماده و مهیا و آماده شدۀ برای کاری. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) : چون... فضیحت خود بدید (شتربه) ... مستعد و متشمر روی بگرداند. (کلیله و دمنه). و مستعد و متشمر بایستاد ناگاه به آبی برسید (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 268). و سلطان مستعد کار شد و متشمر کارزار و جملۀ اعیان خانان را حاضر کرد. (جهانگشای جوینی). مستعد و متشمر کار گشتند و خواستند که آن عزیمت بامضا رسانند. (جهانگشای جوینی). و سلطان مستعد کار شد و متشمر کارزار. (جهانگشای جوینی ص 168 ج 2)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَمَخْ خِ)
کسی که برابر باد می ایستد، آن که پشت به باد میکند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تمخر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَتْ تِ)
پراکنده ذهن از خوردن شیر و مانند آن. (آنندراج). مست و بیهوش و مسترخی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تختر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَصْ صِ)
دست بر تهیگاه نهنده و مخصره بدست گیرنده، کسی که به شب نماز می خواند و چون مانده شود دست را بر تهیگاه می نهد. ج، متخصرون. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). فی الحدیث، المتخصرون یوم القیمه علی وجوههم النور، ای المصلون باللیل فاذا تعبوا وضعوا ایدیهم علی خواصرهم. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و رجوع به تخصر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَخَطْ طِ)
تیری که از نشانه گذرد و تجاوز کند. (آنندراج). تیر گذرنده و عبور کننده و یا از نشانه تجاوز کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخطر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَفْفِ)
سخت شرمگین. (آنندراج). خجل و شرمسار و شرمنده و بی نهایت شرمنده. (ناظم الاطباء) ، پناه گیرنده، آن که نگهبان می جوید و از آن پرسش می کند، نگهبان و حامی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تخفر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَمْ مِ)
قهار بسیارغلبه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). قهار. (ناظم الاطباء) ، توانای زبردست و غالب. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، سخت خشم که او را آواز باشد از شدت خشم وی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). با خشم. (از ناظم الاطباء) ، شیر. (از ذیل اقرب الموارد) ، مغرور و متکبر، دریای با موج، فحل بانگ کننده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تخمط شود
لغت نامه دهخدا
(مَ خَ مَ)
از ’وخ م’، طعامی که تخمه آرد. (منتهی الارب) طعام متخمه، طعامی که تخمه آرد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَمْ مِ)
کسی که می طلبد و می خواند خر را، خر طلبیده شده، کسی که به زبان حمیر سخنی می گوید. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَرْ رِ)
از بیخ برکنده و بریده. (آنندراج). از بیخ برکننده و برنده. (ناظم الاطباء) ، بی باک بدعمل، درز شکافته و بخیۀ شکافته و دریده وچاک شده، مرد معتقد به دین خرمی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تخرم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مختمر
تصویر مختمر
می جوش زده، خاز شونده، خاز کننده (خاز خمیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متنمر
تصویر متنمر
خشمناک، زشتخو بد خو بد خلق، خشمگین خشمناک غضبناک جمع متنمرین
فرهنگ لغت هوشیار
کار آماده دامن بکمر زده، آماده کننده خود برای کاری آماده مهیا: و سلطان مستعد کار شد و متشمر کار زار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متدمر
تصویر متدمر
نابود شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجمر
تصویر متجمر
فراهم آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخرم
تصویر متخرم
از بیخ کنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متنمر
تصویر متنمر
((مُ تَ نَ مِّ))
خشمگین، زشت خو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متشمر
تصویر متشمر
((مُ تَ شَ مِّ))
آماده، آماده برای انجام کار
فرهنگ فارسی معین