جدول جو
جدول جو

معنی متخلفاف - جستجوی لغت در جدول جو

متخلفاف
جمع متخلفه، ناسزا گران
تصویری از متخلفاف
تصویر متخلفاف
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متخلفات
تصویر متخلفات
جمع متخلفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخلقات
تصویر متخلقات
جمع متخلقه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع متخلف، ناسزا گران جمع متخلف در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخلصات
تصویر متخلصات
جمع متخلصه، نامیدگان جمع متخلصه
فرهنگ لغت هوشیار
تثنیه متخالف در حالت رفعی (در فارسی مراعات نکنند) : دو تن با هم خلاف کننده، دو امر متغایر در تمام ماهیت متغایران. توضیح تخالف مقسم تقابل است و بعضی متخالفان را یکی از اقسام تقابل دانند
فرهنگ لغت هوشیار
جمع متکلف، دلناپسندان سخت انجامان جمع متکلفه (متکلف) : ... از بهر آنک جمله مصنوعات شعر و مستبدعات نظم که در فصول متقدم بر شمردیم و آنرا از مستحسنات صنعت نهاد از قبیل متکلفات اشعارست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مختلفات
تصویر مختلفات
جمع مختلفه (مختلف)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخلفات
تصویر تخلفات
لغزش ها سر پیچی ها جمع تخلف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخلفات
تصویر مخلفات
اشیا و اموالی که از کسی باقی مانده، اشیا و لوازم خانه، خوردنی هایی که به عنوان چاشنی به غذای اصلی اضافه شده یا همراه آن خورده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متخلفه
تصویر متخلفه
متخلفه در فارسی مونث متخلف: ناسزا گر مونث متخلف جمع متخلفات
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مخلفه، مانداک ها مردری ها رخن ها، مانه ها جمع مخلفه. آنچه که از میت بمیراث مانده متروکات، اشیا و لوازم خانه: اثاثه ومخلفات خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخلفات
تصویر مخلفات
((مُخَ لَ فّ))
خوردنی هایی که با غذای اصلی مصرف می شود، وسیله های جانبی یا فرعی یک دستگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلفاف
تصویر تلفاف
خس دشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخلف
تصویر متخلف
خلاف کننده، لغزش کار، کسی که در عقب مانده است، واپس مانده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متخلف
تصویر متخلف
عهد شکننده، خلاف کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلفف
تصویر متلفف
در نیام شونده، جامه پیچنده: برخود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخلاف
تصویر مخلاف
دهستان، کد خدا بخشدار، بباز و ببر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخلف
تصویر متخلف
((مُ تَ خَ لِّ))
خلاف کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخلاف
تصویر مخلاف
((مِ))
روستا، ده
فرهنگ فارسی معین