جدول جو
جدول جو

معنی متخزع - جستجوی لغت در جدول جو

متخزع(مُ تَ خَزْ زِ)
تخلف کننده از قوم خود. (آنندراج). تخلف کرده. (ناظم الاطباء) ، مهجورمانده از دوستان. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، گیرندۀ بهرۀ خود. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تخزع شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ تَ نَزْ زِ)
شتابان. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تنزع شود
لغت نامه دهخدا
(مُتْ تَ زِ)
سنگدل. (منتهی الارب) (آنندراج). شدیدالنفس و سخت دل. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، درشت اندام. (منتهی الارب) (آنندراج) ، بازایستنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اتزاع شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
واپس استیدن. (تاج المصادر بیهقی). تخلف کردن از قوم خود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، پاره گوشت جدا کردن از جزور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، بخش بخش کردن مردم چیزی را وگرفتن آن را میان خود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قطعه قطعه کردن و میان خود قسمت کردن چیزی را، گرفتن چیزی را. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَ زِ)
بریده گردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). بریده شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خمیده گشته از بسیاری عمر و یا از ضعف. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انخزاع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَزْ زِ)
به نیم رس رسیده (خرما). تمر متجزع، بلغ الارطاب نصفه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَزِ)
آنکه کسی را از قومی ببرد و جداکند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که از قوم خود می برد. (ناظم الاطباء). رجوع به اختزاع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَزْ زِ)
اسپی که مهیای دویدن شود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اسب آمادۀ دویدن. (ناظم الاطباء). و رجوع به تقزع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ زْ زِ)
شتابنده. (آنندراج) (از اقرب الموارد). زود و جلد و شتابان. (ناظم الاطباء) ، زشت و ترشروی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تهزع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَزْ زِ)
پاره پاره و بخش بخش. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شکافنده. (ناظم الاطباء) ، درنده از خشم. (ناظم الاطباء). پاره پاره از خشم. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَزْ زِ)
پراکنده و پریشان. (غیاث) (آنندراج) : خاطر عاطر پادشاه از آن هاجم ناگاه و ناجم نااندیشیده متشوش و متوزع شد. (المضاف الی بدایع الازمان ص 38) ، تقسیم کننده و مقسم. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تقسیم شده و مقسوم. (ناظم الاطباء). و رجوع به توزع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَزْ زِ)
آماس کرده و تهبج کرده. (آنندراج). آماسیده و متورم و فربه. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخزب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَزْ زِ)
منع کننده و باز دارنده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، ترک کننده کار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، ابر متراکم شده بعض از آن به روی بعضی، رونده به گرانباری و سستی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تخزل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَشْ شِ)
تضرع کننده و فروتنی نماینده. (آنندراج). فروتن و متواضع. (ناظم الاطباء) ، مغلوب و زیردست. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تخشع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَخَضْ ضِ)
فروتن. (آنندراج). فروتنی کرده. (ناظم الاطباء) ، مغلوب و زیردست شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تخضع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَلْ لِ)
به معنی جدا. (آنندراج). جدا و متفرق و پراکنده و پاشیده. (ناظم الاطباء) ، باده پرست و مشغول به باده نوشی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، پاها را از هم جدا نهنده در رفتار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تخلع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَوْ وِ)
کم و اندک. (آنندراج) ، کم کننده و کاهنده. (ناظم الاطباء) ، آن که آب بینی می اندازد و یا قی می کند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تخوع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَزْ زِ)
کسی و یا چیزی که می برد و قطع می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تخزیع شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متخزب
تصویر متخزب
آماسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متزع
تصویر متزع
متزایل در فارسی: جدا شونده سنگدل، درشت اندام، باز ایستنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمزع
تصویر متمزع
پاره پاره بخش بخش
فرهنگ لغت هوشیار