جدول جو
جدول جو

معنی متخافت - جستجوی لغت در جدول جو

متخافت(مُتَ فِ)
پنهانی گوینده. (آنندراج). خوانندۀ به آواز پست. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخافت شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متخاصم
تصویر متخاصم
دارای دشمنی و جنگ با یکدیگر، دشمن، در علم حقوق یک طرف دعوا در محاکمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخافت
تصویر مخافت
بیمناک شدن، ترسیدن، ترس، خوف
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
پنهانی گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پنهانی و آرام سخن گفتن. (از قطر المحیط) (اقرب الموارد) : فانطلقوا و هم یتخافتون. (قرآن 23/68)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ)
هر یک از طرفین که راضی به حکومت حکم و یا قاضی شده باشند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به ترافع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ)
هم دیگر همراه شونده در سفر. (آنندراج). رفیق و همراه سفر. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترافق شود
لغت نامه دهخدا
(شَ عَ)
خوف و ترسیدن، و این مصدر میمی است از ثلاثی مجرد. در اصل مخوفت بود واو متحرک ماقبل آن حرف صحیح ساکن، حرکت واو نقل کرده به ماقبل دادند واو در اصل متحرک بود، ماقبل آن اکنون مفتوح گردید آن واو را به الف بدل کردند مخافت شد. (غیاث) (آنندراج) : و هر که علم بداندو بدان کار نکند به منزلت کسی باشد که مخافت راهی را می شناسد اما ارتکاب کند تا به قطع و غارت مبتلا گردد. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 40). پس من دنیا را بدان چاه پرآفت و مخافت مانند کردم. (کلیله و دمنه ایضاً ص 57). حالی ذات او از مشقت فاقه و مخافت بوار مسلم ماند. (کلیله و دمنه ایضاً ص 108). و مرا به مهمانی دعوت کرد و من متردد که گوئیا ضیافتی است یا آفتی و مخافتی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 طهران ص 96). پدر اگر در غیبت من وصایتی کرده است سبب بعد مسافت و قرب آفت و مخافت تفرق جمع و تشتت حال بود. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 189). گفتم حکایت آن روباه مناسب حال تست که دیدندش گریزان و بی خویشتن افتان و خیزان، کسی گفتش چه آفت است که موجب چندین مخافت است. (گلستان).
آنرا که دلارام دهد وعده بکشتن
باید که ز مرگش نبود هیچ مخافت.
سعدی.
و رجوع به مخافه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَخاف ف)
سبک شونده. (آنندراج). چست و چالاک و سبک. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخافف و متخافف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ)
همدیگر را یاری دهنده. (آنندراج). یکدیگر رایاری دهنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترافد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ)
سبک شونده. نقیض متثاقل. (آنندراج). سبک و چالاک و شتاب و متخاف. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخاف و تخافف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ)
گیاه بیاره و به اصطلاح گیاه شناسی هر گیاهی که به اجسام مجاور، خود را متصل کرده و بلند میگردد مانند لبلاب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ)
پیاپی آینده. (آنندراج) (از منتهی الارب). گروه به سرعت و پیاپی ازدحام کننده. (ناظم الاطباء) ، به خطا و شر درافتاده:
مضی علم العلم الذی کان مقنعاً
فلم یبق الا کاذب متهافت.
یحیی بن علی منجم در رثاء ثابت بن قره (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، کهنه و فرسوده گردیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، پاره پاره افتاده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهافت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متخلفات
تصویر متخلفات
جمع متخلفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخالج
تصویر متخالج
خلنده
فرهنگ لغت هوشیار
این واژه در فرهنگنامه های تازی نیامده جفت پذیرنده جفت پذیرنده. توضیح صیغه تشافع در قوامیس معتبر عربی نیامده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترافق
تصویر مترافق
رفیق و همراه سفر
فرهنگ لغت هوشیار
گولخورده نما فریب خورده نما کسی که خود را فریب خورده وا نماید جمع متخادعین
فرهنگ لغت هوشیار
مردمیار کسی است که همیشه بخدمت بندگان خدا قیام کند و خدمت او خالی از هوا ها و شوایب نفسانی باشد و لیکن هنوز بحقیقت زهد نرسیده باشد، گاه بسبب غلبه ایمان بعضی از خدمات او در محل قبول افتد و گاه بواسطه غلبه هوا خدمت او قبول نشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخافت
تصویر مخافت
خوف و ترسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخاصم
تصویر متخاصم
دشمن کینگر آنکه با دیگری دشمنی کند جمع متخاصمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخالس
تصویر متخالس
رباینده از یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخالف
تصویر متخالف
ناموافق و مغایر
فرهنگ لغت هوشیار
جمع متخذه، گرفتگان بر گرفتگان، جمع متخذه، گیرندگان جمع متخذه، جمع متخذه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متهافت
تصویر متهافت
پیاپی آینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخلفه
تصویر متخلفه
متخلفه در فارسی مونث متخلف: ناسزا گر مونث متخلف جمع متخلفات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متدافع
تصویر متدافع
یکدیگر را دفع کننده در کارزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخافت
تصویر تخافت
پنهانی گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشافع
تصویر متشافع
((مُ تَ فِ))
جفت پذیرنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متدافع
تصویر متدافع
((مُ تَ فِ))
دفع کننده یکدیگر در کارزار، جمع متدافعین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متخاصم
تصویر متخاصم
((مُ تَ صِ))
دشمن، خصم
فرهنگ فارسی معین
((مُ تَ دِ))
کسی است که همیشه به خدمت بندگان خدا قیام کند و خدمت او خالی از هواها و شوایب نفسانی باشد ولیکن هنوز به حقیقت زهد نرسیده باشد. گاه به سبب غلبه ایمان بعضی از خدمات او در محل قبول افتد و گاه به واسطه غلبه هوا خدمت او قبول نشود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متخادع
تصویر متخادع
((مُ تَ دِ))
کسی که خود را فریب خورده وانماید، جمع متخادعین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متهافت
تصویر متهافت
((مُ تَ فِ))
لغزنده، لغزش کننده، پیاپی آینده، جمع متهافتین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخافت
تصویر مخافت
((مَ فَ))
ترس، هراس
فرهنگ فارسی معین
بیم، ترس، خطر، خوف، مخاطره، ترسیدن، خوف داشتن، هراسیدن، بیمناک شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد