جدول جو
جدول جو

معنی متحکک - جستجوی لغت در جدول جو

متحکک
(مُ تَ حَکْ کِ)
بدی قصد شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تحکک شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متحکم
تصویر متحکم
حکم کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متحرک
تصویر متحرک
دارای حرکت، حرکت کننده، جنبنده، در علوم ادبی مقابل ساکن، ویژگی حرفی که با مصوت ادا شود
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ حَکْ کِ)
کسی که غله را گردآورده نگاه دارد تا به گرانی فروشد. (ناظم الاطباء). محتکر
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَکْ کِ)
حکم کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پادشاه و حکم کننده. (ناظم الاطباء). بی دلیل حکم کننده. کسی که به زور حکم می کند. (از اقرب الموارد) ، فرمان بردار. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سوفسطائی. (مفاتیح العلوم) ، آن که ’لاحکم الا ﷲ’ گوید. خارجی. حروری. و رجوع به خوارج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَنْ نِ)
آن که عمامه از زیر زنخ برآورده. (آنندراج). کسی که تحت الحنک می بندد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحنک شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَرْ رِ)
جنبنده. (آنندراج). مأخوذ ازتازی، کسی و یا چیزی که بجنبد و در حالت حرکت باشد و جنبان وحرکت کنان و جنبنده و حرکت کرده. (ناظم الاطباء). حرکت کننده و جنبنده: چون ایشان را آلت... ناقص بود اندر این باب گوش متحرک داد. (قراضۀ طبیعیات ص 8). حاسۀ بصر سپید و سیاه را و بزرگ و خرد را و متحرک و ساکن را یابد. (مصنفات باباافضل ج 2 ص 426).
- غیر متحرک، ساکن و بی حرکت. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحرک شود.
- متحرک بودن، جنبیدن و حرکت کردن. (ناظم الاطباء) : آسیا سنگ زیرین متحرک نیست لاجرم تحمل بار گران همی کند. (گلستان).
- متحرک شدن، جنبیدن. (ناظم الاطباء). حرکت کردن. جنبیدن. از جائی بجائی دیگرشدن:
درخت اگر متحرک شدی ز جای به جای
نه جور اره کشیدی و نه جفای تبر.
سعدی.
- متحرک کردن، جنباندن و حرکت دادن. (ناظم الاطباء) :
چو شیر رایت او را کند صبا متحرک
مجال حمله نماند ز هول شیر عرین را.
سعدی.
- متحرک گرداندن، (گردانیدن) ، به حرکت در آوردن. جنباندن.
- ، (اصطلاح علم قرائت) حرفی را حرکت دادن: چون در وقف خواهند که یاء متکلم را چون ’مالی’ و ’سلطانی’ متحرک گردانند ’ها’یی بدان الحاق کنند. (از المعجم چ دانشگاه ص 30).
- متحرک گردیدن (گشتن) ، حرکت کردن. جنبیدن: تا آن جسم متحرک گردد اندر ذات خویش. (قراضۀ طبیعیات).
، فعال با جنب و جوش و حرکت، به اصطلاح صرف و نحو، هر حرفی که دارای حرکت باشد. ضد ساکن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متحکم
تصویر متحکم
حکم کننده، فرمانبردار
فرهنگ لغت هوشیار
جنبنده، حرکت کننده جمبشنیک اور زیک وز شنیک لانا (بر گرفته از لان در برهان قاطع برابر با بجنبان) نوان جنبنده پس یقین در عقل هر داننده هست این که با جنبنده جنباننده هست (مثنوی) پر جنب و جوش وزنده حرکت کننده جنبنده: حاسه بصر سپید و سیاه را و بزرگ و خرد را و متحرک و ساکن را یابد، جمع (برای اشخاص) متحرکین: چون ایشانرا آلت ذب ناقص بود اندرین باب گوش متحرک داد، فعال با جنب و جوش، هر حرفی که دارای حرکت باشد و بتعبیر بهتر حرفی صامت که پس از آن حرفی مصوت باشد مقابل ساکن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشکک
تصویر متشکک
گمان برنده دو دل گشته گمان کننده شک کننده جمع متشککین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحرک
تصویر متحرک
((مُ تَ حَ رِّ))
حرکت کننده، در حال حرکت و تکان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متشکک
تصویر متشکک
((مُ تَ شَ کِّ))
گمان کننده، شک کننده، جمع متشککین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متحرک
تصویر متحرک
متحرّكٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از متحرک
تصویر متحرک
Ambulant, Ambulatory, Animated, Mobile, Motivated, Moving
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از متحرک
تصویر متحرک
ambulant, ambulatoire, animé, mobile, motivé, en mouvement
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از متحرک
تصویر متحرک
流动的 , 动画的 , 移动的 , 激励的
دیکشنری فارسی به چینی
فعّال، پویا، تحریک پذیر، تحریکی، متحرّک
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از متحرک
تصویر متحرک
চলন্ত , অ্যানিমেটেড , মোবাইল , অনুপ্রাণিত , চলন্ত
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از متحرک
تصویر متحرک
متحرک , متحرک , موبائل
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از متحرک
تصویر متحرک
เคลื่อนที่ , แอนิเมชั่น , มือถือ , มีแรงจูงใจ , เคลื่อนไหว
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از متحرک
تصویر متحرک
mtandaaji, animated, rununu, motisha, inayoendelea
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از متحرک
تصویر متحرک
移動する , 移動の , アニメの , 携帯の , やる気のある , 動いている
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از متحرک
تصویر متحرک
이동하는 , 이동의 , 애니메이션의 , 모바일 , 동기가 있는 , 움직이는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از متحرک
تصویر متحرک
נייד , מונפש , נַיָּד , מונע , נע
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از متحرک
تصویر متحرک
gezici, animasyonlu, mobil, motive olmuş, hareket eden
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از متحرک
تصویر متحرک
berkeliling, animasi, bergerak, termotivasi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از متحرک
تصویر متحرک
भ्रमणशील , एनिमेटेड , मोबाइल , प्रेरित , चलित
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از متحرک
تصویر متحرک
ambulante, ambulatorio, animado, móvil, motivado, en movimiento
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از متحرک
تصویر متحرک
ambulant, geanimeerd, mobiel, gemotiveerd, in beweging
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از متحرک
تصویر متحرک
амбулаторний , анімований , мобільний , мотивований , рухомий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از متحرک
تصویر متحرک
амбулаторный , анимационный , мобильный , мотивированный , движущийся
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از متحرک
تصویر متحرک
ambulatoryjny, animowany, mobilny, zmotywowany, poruszający się
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از متحرک
تصویر متحرک
ambulant, animiert, mobil, motiviert, in Bewegung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از متحرک
تصویر متحرک
ambulante, ambulatorial, animado, móvel, motivado, em movimento
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از متحرک
تصویر متحرک
ambulante, ambulatorio, animato, mobile, motivato, in movimento
دیکشنری فارسی به ایتالیایی