توبه کننده از گناه. (آنندراج). کسی که از گناه توبه کند. (ناظم الاطباء) ، کسی که مال رفته بازیابد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فقیری که مال دار شود. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، مالداری که فقیر شود. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
توبه کننده از گناه. (آنندراج). کسی که از گناه توبه کند. (ناظم الاطباء) ، کسی که مال رفته بازیابد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فقیری که مال دار شود. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، مالداری که فقیر شود. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
آسان فرا گیرنده کاری را. (آنندراج). کسی که کاری را به سهل انگاری می کند. (ناظم الاطباء) ، آن که در نماز گزاردن تغافل و تکاهل می کند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، آن که سخن به مجاز می گوید. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، اغماض کننده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تجوز شود
آسان فرا گیرنده کاری را. (آنندراج). کسی که کاری را به سهل انگاری می کند. (ناظم الاطباء) ، آن که در نماز گزاردن تغافل و تکاهل می کند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، آن که سخن به مجاز می گوید. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، اغماض کننده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تجوز شود
نوعی از شاهسپرم و آنرا مروماحوز نیز گویند، (آنندراج)، نوعی از شاهسپرم و آنرا مروماحوزی و مروماحوز نیزگویند، (از منتهی الارب)، خرنباش، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، ریحانی است با گل اغبر مایل به سبزی و مروماحوزی و مرماحوز نیز گویند، (از اقرب الموارد)
نوعی از شاهسپرم و آنرا مروماحوز نیز گویند، (آنندراج)، نوعی از شاهسپرم و آنرا مروماحوزی و مروماحوز نیزگویند، (از منتهی الارب)، خرنباش، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، ریحانی است با گل اغبر مایل به سبزی و مروماحوزی و مرماحوز نیز گویند، (از اقرب الموارد)
محل تحول. مکان انتقال. (فرهنگ فارسی معین) : آن انتقال فرخ بود، این نزول مبارک باد... زمین این متحول منبت لاّلی دولتی تازه و مسقط سلالۀ سعادتی نو باشد. (مرزبان نامه، از فرهنگ فارسی ایضاً). و رجوع به تحول شود
محل تحول. مکان انتقال. (فرهنگ فارسی معین) : آن انتقال فرخ بود، این نزول مبارک باد... زمین این متحول منبت لاَّلی دولتی تازه و مسقط سلالۀ سعادتی نو باشد. (مرزبان نامه، از فرهنگ فارسی ایضاً). و رجوع به تحول شود
گوشه گیر و دور. (آنندراج). کسی که گوشه گیرد و دور شود و غایب و مهجور و جدا. (ناظم الاطباء) : ، خجل و شرمسار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تحوش شود
گوشه گیر و دور. (آنندراج). کسی که گوشه گیرد و دور شود و غایب و مهجور و جدا. (ناظم الاطباء) : ، خجل و شرمسار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تحوش شود
جمع کرده و فراهم آورده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از فرهنگ جانسون) ، شامل شده و مشمول. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، حلقه شده و مدور. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تحوی شود
جمع کرده و فراهم آورده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از فرهنگ جانسون) ، شامل شده و مشمول. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، حلقه شده و مدور. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تحوی شود
جمع شده و مجتمع گشته. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، کسی که در مکانی محصور باشد. (از اقرب الموارد). - متحیز کردن، محصور کردن:... با آن یار کنند تا آن را متحیز کند و بر یک جای بدارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، از یادداشت بخطمرحوم دهخدا) ، فرارکرده از دشمن. (ناظم الاطباء) ، (در اصطلاح فلسفه) آنچه در حیز حاصل شود و به عبارت دیگر هرچه قابل اشارۀ حسیه باشد و نزد متکلمان هیچ یک از جواهر جوهر نیست مگر آن که متحیز بالذات باشد یعنی قابل باشد اشارۀ بالذات را. عرض متحیز بالتبع است. در نزد حکما جوهر گاهی متحیز بالذات است و گاهی اصلا متحیز نیست مانند جواهر مجرده. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 300)
جمع شده و مجتمع گشته. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، کسی که در مکانی محصور باشد. (از اقرب الموارد). - متحیز کردن، محصور کردن:... با آن یار کنند تا آن را متحیز کند و بر یک جای بدارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، از یادداشت بخطمرحوم دهخدا) ، فرارکرده از دشمن. (ناظم الاطباء) ، (در اصطلاح فلسفه) آنچه در حیز حاصل شود و به عبارت دیگر هرچه قابل اشارۀ حسیه باشد و نزد متکلمان هیچ یک از جواهر جوهر نیست مگر آن که متحیز بالذات باشد یعنی قابل باشد اشارۀ بالذات را. عرض متحیز بالتبع است. در نزد حکما جوهر گاهی متحیز بالذات است و گاهی اصلا متحیز نیست مانند جواهر مجرده. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 300)
ور تشنیک ورتنیده دگر گشته ور تنده دگر کننده، دگر جای تازه جای محل تحول مکان انتقال: ... آن انتقال فرخ بود این نزول مبارک باد خ... زمین این متحول منبت لالی دولتی تازه و مسقط سلاله سعادتی نو باشد، گردنده، دیگر گون شونده متبدل، جابجا شونده
ور تشنیک ورتنیده دگر گشته ور تنده دگر کننده، دگر جای تازه جای محل تحول مکان انتقال: ... آن انتقال فرخ بود این نزول مبارک باد خ... زمین این متحول منبت لالی دولتی تازه و مسقط سلاله سعادتی نو باشد، گردنده، دیگر گون شونده متبدل، جابجا شونده