جدول جو
جدول جو

معنی متحطم - جستجوی لغت در جدول جو

متحطم
(مُ تَ حَطْ طِ)
شکسته. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، گرم شدۀ از خشم. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحطم شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متحزم
تصویر متحزم
مسلح، آنکه سلاح جنگ با خود دارد، سلاح دار، سلاح پوشیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متحکم
تصویر متحکم
حکم کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متحتم
تصویر متحتم
واجب، لازم، واضح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متحرم
تصویر متحرم
دارای حرمت، حرمت داشته، بی دین
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ حَرْ رِ)
بازداشته شده و منع کرده شده، غیرجایز و خلاف شرع و حرام، محترم و حرمت داشته شده، پناه گیرنده، دزد، خارجی و بیدین. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تحرم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حَطْ طِ)
نعت فاعلی از تحطیم. درهم شکننده توانا. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ طَ)
شیر. اسد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شکسته شدن. (زوزنی). شکسته گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، بسوختن از خشم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَطْ طِ)
روی تیره و خاکسترگون. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تلطم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَتْ تَ)
واجب. (منتهی الارب) (آنندراج). واجب و لازم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَتْ تِ)
خورندۀ نان ریزه و جز آن از خوان. (آنندراج). خورندۀ باقیماندۀ طعام در خوان، آن که خوان را پاک میکند، کسی که درخواست می کند نیکوئی و سعادتمندی را برای دیگری، آن که فال نیک میزند برای دیگری. (ناظم الاطباء) ، واجب کننده. (آنندراج). واجب و لازم و ناگزیر و حتمی. (ناظم الاطباء). واجب و لازم. (غیاث) ، شادمان و سبک حال. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تحتم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَطْ طِ)
آن که بازدارد پلیدی را. (آنندراج). کسی که خودداری می کند در دفع پلیدی و غایط خود. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترطم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَکْ کِ)
حکم کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پادشاه و حکم کننده. (ناظم الاطباء). بی دلیل حکم کننده. کسی که به زور حکم می کند. (از اقرب الموارد) ، فرمان بردار. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سوفسطائی. (مفاتیح العلوم) ، آن که ’لاحکم الا ﷲ’ گوید. خارجی. حروری. و رجوع به خوارج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَزْ زِ)
نعت است از تحزم. (منتهی الارب). کمربسته و تنگ بربسته. (از اقرب الموارد). و رجوع به تحزم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَشْ شِ)
ننگ دارنده. (آنندراج). ننگ داشته شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحشم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَلْ لِ)
به تکلف بردباری نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که به تکلف بردباری و شکیبائی کند. (ناظم الاطباء) ، کودک پیه ناک. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شتر و کودک و ملخ و سوسمار فربه و پیه ناک. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، خواب بیننده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَحْ حَ)
فرس متحم اللون، اسپی که رنگش مایل به سرخی و سپیدی باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ریزه خوار، بایا کننده بایا بایسته واجب شده لازم ضرور. واجب کننده لازم کننده جمع متحتمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحشم
تصویر متحشم
ننگ دارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحطم
تصویر تحطم
شکستگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحطی
تصویر متحطی
بهره ور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحکم
تصویر متحکم
حکم کننده، فرمانبردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحلم
تصویر متحلم
بر انگیزنده به برد باری، کودک پیه ناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحتم
تصویر متحتم
((مُ تِ حَ تِّ))
واجب کننده، لازم کننده، جمع متحتمین
فرهنگ فارسی معین