جدول جو
جدول جو

معنی متحبب - جستجوی لغت در جدول جو

متحبب
(مُ تَ حَبْ بِ)
دوستی نماینده. (آنندراج). شایق و عاشق و بامحبت و مهربان. (ناظم الاطباء) ، حب شده و دانه دانه شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحبب شود
لغت نامه دهخدا
متحبب
دوستی نماینده
تصویری از متحبب
تصویر متحبب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متطبب
تصویر متطبب
کسی که علم طب خوانده و به امر طبابت مشغول باشد، طبیب، آنکه ادعای طبیب بودن می کند ولی در آن کار ماهر نیست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحبب
تصویر تحبب
دوستی نمودن، اظهار دوستی و محبت کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ حَبْ بِ)
کسی که دوست میگرداند. (ناظم الاطباء). دوست و حبیب خود گرداننده کسی را. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَدْ دِ)
مهربانی کننده بر کسی. (آنندراج). نیک خواه و مهربان. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحدب و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَبْ بَ)
جای قلاده. (از اقرب الموارد). و رجوع به لبب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَبْ بِ)
آن که دامن چیند و میان دربندد. (آنندراج). کسی که دامن بر می چیند و آماده و مهیا. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بسته شده گرداگرد کمر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضَبْ بِ)
کودک نیک فربه. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کودک نیک فربه و کوتاه گردن. (ناظم الاطباء). و رجوع به تضبب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طَبْ بِ)
علم طب خواننده و برکاردارنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). علم طب خواننده و بکار برندۀ علم طب. (ناظم الاطباء). پزشک. (مهذب الاسماء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : راجعوا حارث بن کلده فانه رجل متطبب. (حدیث نبوی) ، آن که طبابت کند و طب نیکو نداند. آن که بکار علاج پردازد و پزشکی نیک نداند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و همچنین برقی گوید که سرای فضلویه متطبب در آن از سرای فرعون بوده است. (تاریخ قم ص 81).
مرگ در این روزگار داروی آلام ماست
چون نشناسد کسی از متطبب طبیب.
وثوق الدوله
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَبْ بِ)
بر روی درافتنده. (آنندراج). بر روی افتاده. (ناظم الاطباء) ، مایل. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، ساقط شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَبْ بِ)
به قبه در آینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که به گنبد و قبه در می آید. (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تقبب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ بْ بِ)
جامۀ کهنه و دریده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تهبب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَبْ بِ)
آب روان شونده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آب روان شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تنبب شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ بِ)
سرپا نشسته و دستها به دو زانو گره کرده: حضرته یوماً و هو محتبب یحدثنا. (یادداشت مرحوم دهخدا) (از مجمعالامثال میدانی چ طهران ص 194 ج 1)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حاب ب)
یکدیگر را دوست گیرنده. (آنندراج). دوست گرفته مر یکدیگر را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحاب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَبْ بِ)
خود را دربند دارنده. (آنندراج). خودرا بازداشته. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحبس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَبْ بِ)
گردآینده. (آنندراج). جمع شده و گردآمده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحبش شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَرْ رِ)
شیر که اسد باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شیر بیشه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَسْ سِ)
تفحص اخبار کننده. (آنندراج). تفحص کننده. جویندۀ خبر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَلْ لِ)
روان مثل خوی بدن و آب دهن. (آنندراج). عرق جاری و خوی روان. (ناظم الاطباء). خوی روان. (از منتهی الارب) ، دوشیده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تحلب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَوْ وِ)
توبه کننده از گناه. (آنندراج). کسی که از گناه توبه کند. (ناظم الاطباء) ، کسی که مال رفته بازیابد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فقیری که مال دار شود. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، مالداری که فقیر شود. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَبْ بِ)
پرورنده. (آنندراج). تربیت کننده و پرورنده و مربی. (ناظم الاطباء) ، گرد آینده. (آنندراج). گرد آمده. (ناظم الاطباء) ، خواهانی چیزی کننده. (از منتهی الارب). کسی که ادعای ملکیت چیزی می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صَبْ بِ)
ریخته شونده و ریخته. (آنندراج). ریخته شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). افتاده و ساقط شونده. (ناظم الاطباء) ، آب فرودآینده از بالا به نشیب. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تصبب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متحبش
تصویر متحبش
گرد آینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحلب
تصویر متحلب
روان: چون خوی و آب دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحبب
تصویر تحبب
دوستی نمودن، سیراب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحسب
تصویر متحسب
تفحص اخبار کننده، جوینده خبر
فرهنگ لغت هوشیار
روان، روانه کسی که به جهت ضعف حال یا صلاح وقت در طلب رزق توسل با سباب کند. بعضی بکسب تسبب کنند و بعضی بحکم صلاح وقت گاه بکسب و گاه بسوال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحبس
تصویر متحبس
خود زندانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحاب
تصویر متحاب
همدوستار یکدیگر را دوست گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
پزشک نما، دانشجوی پزشکی کسی که علم طب آموخته و در آن ماهر نشده طبیب نما: کس نشناسد کنون از متطبب طبیب، پزشکان قدیم امثال ابن سینا برای تواضع از خود بدین کلمه تعبیر آورده اند جمع متطببین. توضیح متطبب یعنی کثیر العلم و العمل فی الطب فی الحدیث النبوی: راجعو احارث بن کلده فانه رجل متطبب. پیغمبر او را مدح نمود نه ذم چنانکه ظاهر مدلول باب تفعل است که بخود بستن بیجا باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متصبب
تصویر متصبب
شارآب آب فرو ریزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحاب
تصویر متحاب
((مُ تَ))
یکدیگر را دوست گیرنده، دوست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحبب
تصویر تحبب
((تَ حَ بُّ))
دوستی جستن، دوستی ورزیدن
فرهنگ فارسی معین