جدول جو
جدول جو

معنی متجعر - جستجوی لغت در جدول جو

متجعر(مُ تَ جَعْ عِ)
آن که بر میان بندد رسن جعار را و جعار رسنی است که آبکش یک سر آن به میخ استوار کرده سر دیگر را بر میان خود بندد دروقت فرو شدن در چاه. (آنندراج). آبکشی که وقت فرو شدن در چاه یک سر طناب را به میان خود می بندد و سر دیگر را به میخ. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجعر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متجر
تصویر متجر
مکان تجارت، تجارت خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متجبر
تصویر متجبر
متکبر، ستم کننده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ مَعْ عِ)
رنگ روی که برگردد از خشم. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). روی از خشم برگردیده رنگ. (ناظم الاطباء) ، موی افتاده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تمعر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ جَ)
سوداگری و تجارت و داد و ستد. (ناظم الاطباء). تجارت. بازرگانی. (از فرهنگ جانسون) ، مال التجاره. کالا. (فرهنگ فارسی معین) ، در بیت زیر بمعنی متجره یعنی تجارتخانه و سوداجای و محل داد و ستد آمده است:
شد دربار محمد غازی
در دورۀاحمدی یکی متجر.
بهار (دیوان ج 1 ص 324)
لغت نامه دهخدا
(مُ جِ)
تجارت کننده. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی از اتجار. و رجوع به اتجار شود
لغت نامه دهخدا
(مُتْ تَ جَ)
جای معامله و داد و ستد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُتْ تَ جِ)
از ’ت ج ر’، تجارت کننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، (از ’و ج ر’) دارو گیرنده بر جور. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
رسن در میان بستن در وقت بچاه فروشدن. (تاج المصادر بیهقی). برمیان بستن رسن جعار را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برمیان بستن بچاه رونده جعار را تا در چاه نیفتد. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). بر میان بستن رسن جعار را و جعار رسنی که آب کش یک سر آن بمیخ استوار کرده، دیگر آن رابر میان خود بندد وقت فرو شدن در چاه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَرْ رِ)
فروخورندۀ خشم، جرعه جرعه خورندۀ آب و مانند آن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تجرع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَعْ عِ)
اوفتاده. (آنندراج). به روی در افتاده. (ناظم الاطباء) ، مرده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به تجعب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَعْ عِ)
آن که دور شود در سخن. (محمود بن عمر، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). متعمق. (یادداشت ایضاً) ، از اقصای دهن سخن گوینده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، چاه عمیق. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صَعْ عِ)
کج کننده رخسار و روی. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کج روی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تصعر شود، گرد شده و گره مانند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَجْ جِ)
شکم که نوردگیرد از فربهی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که از فربهی شکم وی نورد گرفته و چین دار شده باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعجر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَعْ عِ)
سرگردان و پریشان و حیران. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، راه سخت و ناهموار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). و رجوع به توعر شود، (اصطلاح معانی بیان) نزد بلغاء کلمه ای است وحشی و غلیظ. (از کشاف اصطلاحات الفنون). لفظی که نامأنوس بود و معنی آن آشکار و روشن نباشد. و رجوع به وحشی در همین لغت نامه و کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 1475 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَعْ عِ)
موی پیچان. (آنندراج). ورکشیده شده و ترنجیده و موی در پیچان. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَعْ عِ)
روی زشت گون و پیسه. (از منتهی الارب). زشت گون و پیسه روی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تدعر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَعْ عِ)
آتش برافروخته شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آتش مشتعل و برافروخته. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسعر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ذَعْ عِ)
ترسناک. (آنندراج). رجل متذعر، مرد ترسناک. (منتهی الارب). مرد ترسناک و ترسانیده شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تذعر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَعْ عِ)
بچۀ موی ناک در شکم. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بچۀشکمی مویدار. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشعر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَوْ وِ)
افتاده. (آنندراج). به روی افتاده. (ناظم الاطباء) ، منهدم گردیده. (آنندراج). شکسته و منهدم گردیده. (ناظم الاطباء) ، بر پهلو خفته. (آنندراج). به پهلو خفته. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجور شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَمْ مِ)
فراهم آمده. (آنندراج). فراهم آمده و مجتمع شده، با هم دوچار شده. (ناظم الاطباء) ، خیمه زده و چادرزده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، مقیم گردیده در دارالحرب. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجمر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَفْ فِ)
بزغالۀ چهار ماه از شیر بازمانده. (آنندراج). بزغالۀ چهارماهه شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجفر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَعْ عِ)
طمع کننده. (آنندراج). آرزومند طعام و حریص. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، چنگ و عود آواز کننده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تجعم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ عَ)
کون مرغ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دبر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متجور
تصویر متجور
افتاده، نابود از میان رفته، بر پهلو خفته
فرهنگ لغت هوشیار
بازرگانی، کالا تجارت بازرگانی، مال التجاره کالا: شد دربار محمد غازی در دوره احمدی یکی متجر. (بهار)
فرهنگ لغت هوشیار
خشم فرو خورنده، هفت نوش جرعه جرعه خورنده آب و مانند آن، فرو خورنده خشم جمع متجرعین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجعد
تصویر متجعد
مرغول موی پیچان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجمر
تصویر متجمر
فراهم آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجر
تصویر متجر
((مَ جَ))
تجارت، بازرگانی، کالا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متجرع
تصویر متجرع
((مُ تَ جَ رِّ))
جرعه جرعه خورنده آب و مانند آن، فرو خورنده خشم، جمع متجرعین
فرهنگ فارسی معین