جدول جو
جدول جو

معنی متجشم - جستجوی لغت در جدول جو

متجشم
کسی که به تکلف کاری را می کند، رنج برنده
تصویری از متجشم
تصویر متجشم
فرهنگ فارسی عمید
متجشم(مُ تَ جَشْ شِ)
به تکلف کار کننده و رنج آن کشنده. (آنندراج). رنج کشنده و به تکلف کار کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجشم شود
لغت نامه دهخدا
متجشم
رنجبر بتکلف کاری کننده جمع متجشمین
تصویری از متجشم
تصویر متجشم
فرهنگ لغت هوشیار
متجشم((مُ تَ جَ شِّ))
به تکلف کاری کننده، جمع متجشمین
تصویری از متجشم
تصویر متجشم
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تجشم
تصویر تجشم
رنج کشیدن، در رنج افتادن، رنج بر خود نهادن، با مشقت کاری را به عهده گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ نَشْ شِ)
آغازکننده کاری را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آغاز کننده. (ناظم الاطباء) ، نرم و ملایم در پرسش علم. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تنشم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ شَ)
نشیمن باز. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَشْ شِ)
کسی که توجه می کند در هر چیزی، محنت کش. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
رنج چیزی بکشیدن. (تاج المصادر بیهقی). تکلف. (زوزنی). رنج کشیدن. (مقدمۀ لغت میر سید شریف جرجانی). بتکلف کار کردن و رنج آن کشیدن. (منتهی الارب). رنج بردن. (فرهنگ نظام). رنج و مشقت کشیدن. (غیاث اللغات) (آنندراج) : بی تجشمی زیادت بر زمین توان انداخت (سنگ را) . (کلیله و دمنه). چون برادر مهین را بدید پیاده شد و رکاب او بوسه داد و گفت امیر را این تجشم نبایست فرمود. (تاریخ بیهقی ص 68). خواست که اطراف آنکار فراهم گیرد و اولیاء حشم خویش را از تجشم اعیاء مکاوحات ترفیه دهد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 37). امیرالمؤمنین الطایع در حراقه در روی دجله بتعزیت او تجشم فرمود. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 311).
گفت روحم بهر تو خود روح چیست
هین بفرما کاین تجشم بهر کیست ؟
مولوی.
آتش نمرود را گر چشم نیست
با خلیلش چون تجشم کردنیست.
مولوی.
هر دو تجشم نمودند و به خبیص شدند و بیمن قدم و دم بزرگان، عباس را کاری رفت و آن فتح برآمد. (المضاف الی بدایعالازمان ص 18). خدم را حرکت و تجشم این پادشاه بزرگوار دریغ است. (ایضاً ص 37)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَرْ رَ)
متهم وتهمت داده شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَرْ رِ)
شب گذشته و تمام گردیده. (آنندراج). سال تمام و شب درگذشته و روز در گذشته. (ناظم الاطباء) ، دعوی گناه کننده بر کسی که نکرده است آن را. (آنندراج). اسناد گناه دهنده و تهمت زننده، فاسق و گناهکار. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجرم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَسْ سِ)
تناور. (آنندراج). کلان و جسیم و بزرگ و تناور و برگزیدۀ از میان قوم. (ناظم الاطباء) ، آن که بر کار بهین فرا پیش رود و بر کاری بزرگ شود. (آنندراج). کسی که کار بهین را از پیش می برد و پی کار بزرگ می رود. (ناظم الاطباء) آن که بر کاری و علمی بزرگ شود، آن که بر بلندی ریگ یا کوه بر شود. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آن که متوجه جائی می شود و ارادۀ آن می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجسم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَشْ شِ)
سخت حریص. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). و رجوع به تجشع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَضْ ضِ)
آن که به دهان گیرد چیزی را. (آنندراج). به دهان گیرنده چیزی را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجضم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَشْ شِ)
خشک شونده. (آنندراج). خشک شده و پژمرده شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). و رجوع به تعشم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ شْ شِ)
مهربان گردنده و مهربان شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). با میل و رغبت بطور دوستی و مهربانی. (ناظم الاطباء). شکسته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تهشم شود، سست و کاهل و ناتوان. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَعْ عِ)
طمع کننده. (آنندراج). آرزومند طعام و حریص. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، چنگ و عود آواز کننده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تجعم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَهَْ هَِ)
ترش روی. (آنندراج). درشت و سخت رو و ترشرو. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجهم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَشْ شِ)
گوشت بوی گرفته. (آنندراج). لحم متخشم، گوشت ماندۀ بوی گرفته. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخشم شود، بسیار مست. (اقرب الموارد). رجل متخشم، مرد مست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَشْ شِ)
ننگ دارنده. (آنندراج). ننگ داشته شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحشم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متجهم
تصویر متجهم
ترشروی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجشمه
تصویر متجشمه
مونث متجشم جمع متجشمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحشم
تصویر متحشم
ننگ دارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجشم
تصویر تجشم
رنج کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجشع
تصویر متجشع
آزور سخت حریص جمع متجشعین
فرهنگ لغت هوشیار
کرپمند (کرپ جسم)، مهین کار، بر شونده جسم گیرنده، تناور، آنکه بر کاری و عملی بزرگ شود جمع متجسمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجرم
تصویر متجرم
گناه بندنده
فرهنگ لغت هوشیار
جمع متجشم، رنجبران جمع متجشم در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجشم
تصویر تجشم
((تَ جَ شُّ))
رنج کشیدن، به رنج افتادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متجشع
تصویر متجشع
((مُ تَ جَ شِّ))
سخت حریص، جمع متجشعین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متجسم
تصویر متجسم
((مُ تَ جَ سِّ))
جسم گیرنده، تناور، آن که بر کاری و عملی بزرگ شود، جمع متجسمین
فرهنگ فارسی معین