جدول جو
جدول جو

معنی متبکل - جستجوی لغت در جدول جو

متبکل
(مُ تَ بَکْ کِ)
فروگیرنده کسی را به زدن و دشنام و قهر. (آنندراج). کسی که غلبه می کند به واسطۀ زدن و یا دشنام دادن. (ناظم الاطباء) ، آمیزنده سخن را. (آنندراج). کسی که به طور آشفته و درهم سخن می گوید. (ناظم الاطباء) ، خرامنده به ناز. (آنندراج). آن که متکبرانه می رود و به ناز خرامنده، غارتگر، مخالف و متعرض و مانع. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبکل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متبدل
تصویر متبدل
تبدیل شونده، عوض شونده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متبتل
تصویر متبتل
آنکه از دنیا بریده، زاهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متوکل
تصویر متوکل
کسی که به خدا توکل کند، توکل کننده، باتوکل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متشکل
تصویر متشکل
شکل گرفته، تشکیل شده، آنچه به شکل و صورت مخصوص درآمده باشد، شکل پذیر
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ بَغْ غِ)
بر استر نشسته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). از مصدر تبغل و رجوع به تبغل و منتهی الاّمال ص 171 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَوْ وِ)
آن که بول کند. (آنندراج). کسی که کمیز می اندازد. (ناظم الاطباء) ، کسی که به واسطۀ کتک و دشنام غالب می آید. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبول شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
قلب متبول، دل بیمار شدۀ از دوستی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَکْ کِ)
درمانده در سخن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به تبکم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَکْ کِ)
پیش شونده. (آنندراج). کسی که پیش می رود. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبکر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَقْ قِ)
آن که به طلب بقل برآید. (آنندراج). کسی که بیرون می رودبرای فراهم کردن سبزه. (ناظم الاطباء) ، کسی که چراند سبزه، ستوران خود را. (آنندراج). آن که ستوران وی می چرانند سبزه را، خری که می چرد سبزه را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبقل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَعْ عِ)
زن فرمان بردار شوهر خود. (آنندراج) زن فرمان بردارشوهر خود را، زنی که بیاراید خود را برای شوهر خود. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبعل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَتْ تِ)
برنده از ماسوای خدا. (آنندراج) (منتهی الارب). کسی که به خدا بگرود و از ماسوای آن ببرد. (ناظم الاطباء) ، آن که از زنان ببرد و بی مهری کندبا آنان. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، گوشه نشین. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبتل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَصْ صِ)
قشر متبصل، پوست تو بر تو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به تبصل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَزْ زِ)
شکافته شده. (آنندراج). شکاف و چاک. منشق و شکافته، کسی که سوراخ می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبزل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَذْ ذِ)
بذله پوش و کسی که عمل نفس خود کند و بادروزه دارد خود را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به مبتذل (م ت ذ) و تبذل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَدْ دِ)
بدل چیزی گیرنده. (آنندراج). کسی که می گیرد چیزی را عوض چیزی، دگرگون شده. تبدیل شونده، آن که واژگون می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبدل شود.
- متبدل شدن، دگرگون گردیدن. تبدیل شدن:
بسیار برنیاید شهوت پرست را
کین دوستی شود متبدل به دشمنی.
سعدی.
بر دوستی پادشاهان اعتماد نتوان کرد و بر آواز خوش کودکان غره نباید بود که آن به خیالی متبدل شود و این به خوابی متغیر گردد. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(مُتَ بَطْ طِ)
شجاع و دلیر. (ناظم الاطباء). نعت است از تبطل. (منتهی الارب). و رجوع به تبطل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَکْ کِ)
تکبرکننده و خود را بزرگ پندارنده و بردارنده. (آنندراج). متکبر و خودبین و گستاخ و مغرورو ناز کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تدکل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ کِ)
گردآورندۀ شتران پراکنده از اطراف. (آنندراج). رجوع به دبکله شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَکْ کِ)
تکیه کننده و اعتماد نماینده بر کسی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به توکل شود، امیدوار به خداوند عالم جل شأنه در انجام کاری. (ناظم الاطباء).
- متوکلا علی زادالحجیج، تعبیر مثلی بی زاد و توشه در سفر حج و غیر آن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ورجوع به توکل شود.
- متوکلاً علی اﷲ، در حال واگذاشتن کار بخدای تعالی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، اعتراف کننده به عجز خود. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). معترف به عجز و قصور رأی خود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَکْ کَ)
انگور به پختن در آمده و رسیده شده بعض آن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). انگور نیم رسیده. (ناظم الاطباء) ، صورت گرفته و ساخته شده و حاصل شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ قبل شود، مأخوذ از تازی، تغییر صورت داده و خوشگل شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَکْ کِ)
صورت گیرنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشکل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَکْ کِ)
کسی که پای خود را بر چیزی می نهد مانند آن که پای به روی بیل می گذارد تا آن را بزمین فروکند. (ناظم الاطباء). لگدزننده بر زمین تا بیل فرورود به زمین. (از منتهی الارب). و رجوع به ترکل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متوکل
تصویر متوکل
تکیه کننده و اعتماد نماینده بر کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشکل
تصویر متشکل
صورت گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متدکل
تصویر متدکل
خود بزرگ بین، بردارنده
فرهنگ لغت هوشیار
خدایوار دلکنده از زمین دلبسته به خدا برنده و منقطع از ما سوای خدا جمع متبتلین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبدل
تصویر متبدل
ور تنده، ور تپذیر بدل گیرنده چیزی را، تبدیل شونده جمع مبتدلین
فرهنگ لغت هوشیار
در هم سخنی، دشنامگویی، پروه گیری (پروه غنیمت چیزی را گویند که در تاخت و تاز از چنگ دشمن بیرون آورند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبتل
تصویر متبتل
((مُ تَ بَ تِّ))
برنده و منقطع از ماسوای خدا، جمع متبتلین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متبدل
تصویر متبدل
((مُ تَ بَ دِّ))
بدل گیرنده چیزی را، تبدیل شونده، جمع متبدلین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متشکل
تصویر متشکل
((مُ تَ شَ کِّ))
ساخته شده، صورت گرفته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متوکل
تصویر متوکل
((مُ تَ وَ کِّ))
آن که به خدا توکل کند
فرهنگ فارسی معین
شکل پذیر، صورت پذیر، سازمان یافته، شکل گرفته، تشکیل شده
فرهنگ واژه مترادف متضاد