جدول جو
جدول جو

معنی متبدل

متبدل((مُ تَ بَ دِّ))
بدل گیرنده چیزی را، تبدیل شونده، جمع متبدلین
تصویری از متبدل
تصویر متبدل
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با متبدل

متبدل

متبدل
ور تنده، ور تپذیر بدل گیرنده چیزی را، تبدیل شونده جمع مبتدلین
متبدل
فرهنگ لغت هوشیار

متبدل

متبدل
بدل چیزی گیرنده. (آنندراج). کسی که می گیرد چیزی را عوض چیزی، دگرگون شده. تبدیل شونده، آن که واژگون می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبدل شود.
- متبدل شدن، دگرگون گردیدن. تبدیل شدن:
بسیار برنیاید شهوت پرست را
کین دوستی شود متبدل به دشمنی.
سعدی.
بر دوستی پادشاهان اعتماد نتوان کرد و بر آواز خوش کودکان غره نباید بود که آن به خیالی متبدل شود و این به خوابی متغیر گردد. (گلستان)
لغت نامه دهخدا

متبدله

متبدله
متبدله در فارسی مونث متبدل: ورتنده، ور تپذیر مونث متبدل جمع متبدلات
فرهنگ لغت هوشیار

متبدد

متبدد
پریشان پراکنده، بخش کننده تقسیم کننده بحصه ها، متفرق پریشان
متبدد
فرهنگ لغت هوشیار

متبتل

متبتل
خدایوار دلکنده از زمین دلبسته به خدا برنده و منقطع از ما سوای خدا جمع متبتلین
فرهنگ لغت هوشیار