جدول جو
جدول جو

معنی متبلور - جستجوی لغت در جدول جو

متبلور
چیزی که شبیه بلور شده باشد، بلوری شده، کنایه از روشن، آشکار، نمایان
تصویری از متبلور
تصویر متبلور
فرهنگ فارسی عمید
متبلور
(مُ تَ بَلْ وِ)
آنچه که بلوری شده باشد. بلور شده. و رجوع به بلور و تبلور شود
لغت نامه دهخدا
متبلور
بلور شده
تصویری از متبلور
تصویر متبلور
فرهنگ لغت هوشیار
متبلور
((مُ تَ بَ وِ))
بلور شده، چیزی که شبیه بلور شده باشد
تصویری از متبلور
تصویر متبلور
فرهنگ فارسی معین
متبلور
بلورشده، بلورین، تبلوریافته
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متبادر
تصویر متبادر
پیشی گیرنده
متبادر به ذهن: وارد شده به ذهن، چیزی که ناگهان به خاطر می آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبلور
تصویر تبلور
به شکل بلور شدن، درآمدن یک ماده به صورت بلور در اثر ذوب یا انحلال و جامد شدن آن، کنایه از نمایان شدن مثلاً تبلور احساسات
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ بَ تِ)
خرامنده به ناز. (ناظم الاطباء). کسی که از روی ناز و تکبر و تفرعن می خرامد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبختر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِ)
دست به دست گردانندۀ چیزی را. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بنوبت گیرنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تعاور شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِ)
بر همدیگر غارت آورنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مشغول به هجوم بریکدیگر و غارت همدیگر. (ناظم الاطباء). و رجوع به تغاور شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِ)
با یکدیگر سخن گوینده. (آنندراج). با هم سخن گوینده. (از اقرب الموارد). و رجوع به تحاور شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِ)
کسی که می نمایاند خود را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، ظاهر و هویدا شده. (ناظم الاطباء). ظاهر شونده. خود را بلند نماینده. (از منتهی الارب). و رجوع به تساور شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِ)
همدیگر را زیارت کننده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، برگشته از چیزی و مایل شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تزاور شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِ)
کنکاش کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مشغول به کنکاش و مشاورت. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشاور شود
لغت نامه دهخدا
یا اتتپور. نام قلعه ای بهندوستان و آن به سال 628 هجری قمری بدست سلطان شمس الدین ایلتمش فتح شد. رجوع به حبط1 ص 416 شود
لغت نامه دهخدا
موضعی است در میان رود، از فرح آباد مازندران. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 120 قسمت انگلیسی چ 1342 هجری قمری قاهره)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شِ)
مژده دهنده مر یکدیگر را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تباشر شود
لغت نامه دهخدا
(اِ لِوْ وا)
بلور شدن یا شبیه به بلور شدن چیزی. (از قطر المحیط). شبیه بلور شدن. (المنجد). بلوری شدن جسمی. (ناظم الاطباء). جامد براق شدن جسم مایع... این لفظ فارسی است که بشکل مصدر عربی ساخته شده. (فرهنگ نظام) ، (اصطلاح شیمی) اگر اجسام مختلف را در اثر حرارت ذوب کرده بگذاریم بتأنی سرد شود و یا محلولهای اشباع شده از آنها تهیه کنیم و بحال خود بگذاریم دو حالت اتفاق می افتد: یا دانه هایی بدست می آید که از صفحات صیقلی مستور است و یا قطعاتی بدست می آید که هیچ شکل هندسی ندارند. در حالت اول جسم را متبلور و در حالت دوم جسم را بی شکل گویند. زاج سبز و کات کبود نمونۀ اجسام متبلور می باشند، در صورتی که شیشه و موم نمونۀ اجسام بی شکل است... اجسام متبلور آبدار مانند اسید اگزالیک و کات کبود و کربنات سود در اثر حرارت آب تبلور و شکل بلورین خود را از دست میدهند و پس از سرد شدن بی شکل می مانند، بدیهی است که حالت تبلور و شکل هندسی بلور مربوط بوضع قرار گرفتن اتمها در مولکول است. (دورۀ شیمی نوین رضا قلی زاده و هیئت مؤلفین ص 46).
تبلور - هرگاه در مخلوط همگن مایعی شکل جسم قابل بلور شدنی وجود داشته باشد، بیشتر اتفاق می افتد که بر اثر تبخیر و بیرون راندن حلال بلورهای جسم در ظرف عمل باقی میماند. این طریقه که نسبهً آسان است، متأسفانه برای غالب ترکیبات آلی قابل اجرا نمیباشد و در بسیاری از موارد حلال جدیدی باید بکار برند تا آنکه حلاّل اولیه را در خود حل و جسم مورد نظر را باقی گذارد. اگر با یک مخلوط همگن دوتائی سر و کار داشته باشند میتوان مخلوط را بشدت سرد کرد تا آنکه یکی از دو جسم متبلور جدا گردد. البته همراه بلورهای یک جسم بلورهای جسم دیگر پدید می آید و مقدار بلورهای جسم دوم و بنابراین درجۀ خلوص بلورهای جسم اول کاملاً با شرایط عمل تبلور بستگی دارد. بدنبال هر تبلور و بمنظور جدا کردن بلورها از ’پساب’ باید متوالیاً به عمل صاف کردن، شستشو و خشک کردن مبادرت کرد. سرعت تبلور برای ترکیبات آلی دارای حدودنسبهً وسیعی بوده و پدیدۀ ’فوق اشباع’ بخصوص در شیمی آلی فراوان دیده میشود. برای خارج ساختن محلولهای فوق اشباع از حالت ناپایدار خود مقدار کمی از بلورهای جسم مورد نظر را اضافه نموده تا بدین طریق عمل تبلور تحریک و آغاز گردد. یک عمل تبلور صحیح هیچگاه سریع انجام نمیگیرد و همواره وقت و حوصلۀ زیادی لازم دارد.
عوامل چندی از قبیل: غلظت محلول از جسم مورد تبلور، درجۀ حرارت عمل و از همه مهمتر انتخاب مناسبترین حلال، روی کم و کیف عمل تبلور و حتی در شکل و اندازۀ بلورهای حاصله تأثیر فراوانی دارند. عمل تبلور، گو اینکه بظاهر ساده بنظر میرسد ولی بدلیل آنکه شرائط و محیط عمل برای هر اجراکننده ای تغییر مینماید تا اندازه ای مشکل میباشد. برای تعیین شرائط یک عمل تبلور و میزان کردن آن به ’عملیات مکرر’ دست زده و با استفاده از نتایج تجربه و بکار بستن آنها بهترین شرایط تبلور را معین میسازند. (از شیمی آلی رحیم عابدی صص 17- 18). و رجوع به کتاب اصول علم کانها تألیف عبدالکریم قریب و روش تهیۀ مواد آلی تألیف رضا صفوی گلپایگانی صص 4- 10 و شیمی آلی تألیف ابوالحسن شیخ صص 7- 8 شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
هلاک شده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دوبلور
تصویر دوبلور
فرانسوی دگر گر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبختر
تصویر متبختر
خرامنده به ناز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبلوره
تصویر متبلوره
متبلوره در فارسی مونث متبلور مهالایه مونث متبلور جمع متبلورات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبلورات
تصویر متبلورات
جمع متبلوره، مهالایگان جمع متبلوره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبلور
تصویر تبلور
جامد براق شدن جسم مایع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحاور
تصویر متحاور
هم سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشاور
تصویر متشاور
سگالنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متزاور
تصویر متزاور
همدیگر را زیارت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجاور
تصویر متجاور
همسایگی کننده با هم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبادر
تصویر متبادر
آنکه پیشی گیرد و بشتابد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متباشر
تصویر متباشر
مژده دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبختر
تصویر متبختر
((مُ تَ بَ تِ))
کسی که با تکبر و ناز راه می رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متبادر
تصویر متبادر
((مُ تَ دِ))
پیشی گیرنده، چیزی که ناگهان به خاطر آید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوبلور
تصویر دوبلور
((لُ))
آن که در برگردان فیلم به زبان دیگر به جای هنرپیشه اصلی حرف می زند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبلور
تصویر تبلور
((تَ بَ وُ))
بلوری شدن جسم
فرهنگ فارسی معین
بلورشدگی، بلورینگی، کریستالی، متبلور، بلورین شدن، متبلور شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد