جدول جو
جدول جو

معنی متبلح - جستجوی لغت در جدول جو

متبلح(مُ تَبَلْ لِ)
مانده و افگار و عاجز و خسته. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تبلح شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متبلد
تصویر متبلد
گول و نادان، حیران، سرگردان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متسلح
تصویر متسلح
سلاح پوشیده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ بَ)
لذیذشده به واسطۀ توابل و دیگ افزار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ بِ)
دوستی که تباه کند و بیمار سازد دل کسی را. (آنندراج). کسی و یا چیزی که تباه می کند دوستی را. (ناظم الاطباء). نعت است از اتبال. (منتهی الارب) ، هر آنچه ضعیف می کند و بیمار می نماید و آزرده می کند. (ناظم الاطباء) ، کسی که توابل و دیگ افزار در دیگ می ریزد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ کِ)
ماندن و ناتوان شدن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). مانده گردیدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَطْ طِ)
میدان وسیع و گشاد، آب پراکنده و پهن شده در دشت. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبطح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَلْ لِ)
صبح روشن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، خندان و شاد. (آنندراج). خنده کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبلج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَلْ لِ)
آن که بزرگ منشی کند. (آنندراج). متکبر و بزرگ منش. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تبلخ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَلْ لِ)
دست بر دست زننده. (آنندراج). دست بر هم زننده. (ناظم الاطباء) ، افتاده به سوی زمین. (آنندراج). افتاده شده بر زمین. (ناظم الاطباء) ، فروکش به زمینی که در آن کسی نباشد. (آنندراج). رسنده به زمینی که در آن کسی نباشد. (ناظم الاطباء) ، بلید و کندذهن. (آنندراج). کندذهن و احمق. (غیاث). گول و نادان و ابله و کودن. (ناظم الاطباء) ، افسرده دل. (آنندراج). آشفته و حیران و سرگردان و مضطرب و آزرده شده، مسلط شده بر ملک و ولایت دیگری. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبلد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَلْ لِ)
آن که پنهان طلب کند چیزی را. (آنندراج). آن که پرسش می کند هر چیزی را به پنهانی. (ناظم الاطباء) ، میل کننده به دل و جوینده. (آنندراج). حریص و آرزومند و مشتاق. (ناظم الاطباء) ، گوسفند که پاک چرد گیاه جائی را. (آنندراج). ستوری که بچرد همه زراعت را، کسی که بچراند همه زراعت را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبلص شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَلْ لِهْ)
ابله. (آنندراج). نادان و گول و احمق. (ناظم الاطباء) ، بی راه رونده بدون رهنما و استفسار از کسی. (آنندراج). آن که از بیراهه رود بدون آن که راهنما داشته باشد و یا از کسی استفسار کند. (ناظم الاطباء) ، کسی که ابله نباشد و خود را گول و ابله بنمایاند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبله شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَلْ لِ)
اکتفا و بسنده نماینده به چیزی. (آنندراج). کسی که راضی باشد به هر چه که دارد. (ناظم الاطباء) ، بیماری سخت. (آنندراج). هر بیماری که هذیان آورد. (ناظم الاطباء) ، کسی که به تکلف به منزل می رسد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبلغ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَجْ جِ)
شادمان: شاه از استماع این مقدمات متبجح گشت و در باغ مشاهدت، گلزار مسرتش بشکفت. (سندبادنامه ص 273). و رجوع به تبجح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَحْ حِ)
این کلمه در فرهنگ جانسون و ناظم الاطباء بمعنی ’جای گیرنده در میان خانه آمده’ و چنین می نماید که ’متبحبح’ تصحیف خوانی شده است. و رجوع به متبحبح و تبحبح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَلْ لِ)
آسمان پیاپی درخشنده از برق. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) ، ترشروی و کسی که در ترشرویی دندانها را بهم می نمایاند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تکلح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَلْ لِ)
خداوند نمک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فروشندۀنمک. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کسی که فریاد میکند که فلان چیز نیک کرده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زَلْ لِ)
چشنده و چشیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تزلح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَلْ لِ)
سلاح پوشنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سلاح پوشیده. (ناظم الاطباء) :... تا به مجالحان و متسلحان تشبهی کرده. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 طهران ص 105). و رجوع به تسلح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
خرمابن بلح برآورده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به بلح شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متسلح
تصویر متسلح
زینه پوشنده (زینه سلاح) سلاح پوشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متسلح
تصویر متسلح
((مُ تَ سَ لِّ))
سلاح پوشنده
فرهنگ فارسی معین