جدول جو
جدول جو

معنی متبقل - جستجوی لغت در جدول جو

متبقل(مُ تَ بَقْ قِ)
آن که به طلب بقل برآید. (آنندراج). کسی که بیرون می رودبرای فراهم کردن سبزه. (ناظم الاطباء) ، کسی که چراند سبزه، ستوران خود را. (آنندراج). آن که ستوران وی می چرانند سبزه را، خری که می چرد سبزه را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبقل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متبتل
تصویر متبتل
آنکه از دنیا بریده، زاهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متقبل
تصویر متقبل
کسی که کاری را قبول می کند، قبول کننده، پذیرنده، عهده دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متبدل
تصویر متبدل
تبدیل شونده، عوض شونده
فرهنگ فارسی عمید
(مُتَ بَطْ طِ)
شجاع و دلیر. (ناظم الاطباء). نعت است از تبطل. (منتهی الارب). و رجوع به تبطل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَکْ کِ)
فروگیرنده کسی را به زدن و دشنام و قهر. (آنندراج). کسی که غلبه می کند به واسطۀ زدن و یا دشنام دادن. (ناظم الاطباء) ، آمیزنده سخن را. (آنندراج). کسی که به طور آشفته و درهم سخن می گوید. (ناظم الاطباء) ، خرامنده به ناز. (آنندراج). آن که متکبرانه می رود و به ناز خرامنده، غارتگر، مخالف و متعرض و مانع. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبکل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَقْ قِ)
فراخ در مال و علم. (آنندراج). متبحر در علم و دانای متبحر، فراخ و گشاد. (ناظم الاطباء) ، کسی که اهل خود را در بادیه گذاشته و در شهر یا قریه مسکن می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبقر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَغْ غِ)
بر استر نشسته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). از مصدر تبغل و رجوع به تبغل و منتهی الاّمال ص 171 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَعْ عِ)
زن فرمان بردار شوهر خود. (آنندراج) زن فرمان بردارشوهر خود را، زنی که بیاراید خود را برای شوهر خود. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبعل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَذْ ذِ)
بذله پوش و کسی که عمل نفس خود کند و بادروزه دارد خود را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به مبتذل (م ت ذ) و تبذل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَصْ صِ)
قشر متبصل، پوست تو بر تو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به تبصل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَزْ زِ)
شکافته شده. (آنندراج). شکاف و چاک. منشق و شکافته، کسی که سوراخ می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبزل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَدْ دِ)
بدل چیزی گیرنده. (آنندراج). کسی که می گیرد چیزی را عوض چیزی، دگرگون شده. تبدیل شونده، آن که واژگون می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبدل شود.
- متبدل شدن، دگرگون گردیدن. تبدیل شدن:
بسیار برنیاید شهوت پرست را
کین دوستی شود متبدل به دشمنی.
سعدی.
بر دوستی پادشاهان اعتماد نتوان کرد و بر آواز خوش کودکان غره نباید بود که آن به خیالی متبدل شود و این به خوابی متغیر گردد. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گیاه خوردن. (تاج المصادربیهقی) (زوزنی) (دهار). تبقل ماشیه، چریدن سبزه را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج). چریدن ستور سبزه را. (از ناظم الاطباء) ، بطلب بقل برآمدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ بِ)
دوستی که تباه کند و بیمار سازد دل کسی را. (آنندراج). کسی و یا چیزی که تباه می کند دوستی را. (ناظم الاطباء). نعت است از اتبال. (منتهی الارب) ، هر آنچه ضعیف می کند و بیمار می نماید و آزرده می کند. (ناظم الاطباء) ، کسی که توابل و دیگ افزار در دیگ می ریزد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ)
لذیذشده به واسطۀ توابل و دیگ افزار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
قلب متبول، دل بیمار شدۀ از دوستی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَتْ تِ)
برنده از ماسوای خدا. (آنندراج) (منتهی الارب). کسی که به خدا بگرود و از ماسوای آن ببرد. (ناظم الاطباء) ، آن که از زنان ببرد و بی مهری کندبا آنان. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، گوشه نشین. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبتل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَوْ وِ)
آن که بول کند. (آنندراج). کسی که کمیز می اندازد. (ناظم الاطباء) ، کسی که به واسطۀ کتک و دشنام غالب می آید. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبول شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
حمار مبتقل، خر چرندۀ سبزه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَقْ قِ)
هوش بخود آورنده. (آنندراج). عاقل و هوشمند و خردمند و دانا. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، قابل تعقل و شایستۀ دریافت. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعقل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَبْ بِ)
پذیرنده. برگردن گرفته. پذیرفتار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). قبول کننده. آن که کاری را قبول کند: فتوت ایشان بجبر کسیر و فک هر اسیر متقبل و متکفل گشته. (ترجمه تاریخ یمینی). و رجوع به تقبل شود.
- متقبل شدن، پذیرفتن. بپذیرفتن. متعهد شدن. برعهده گرفتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ قْ قِ)
آن که مانند گرانبار و با گرانی قدم می نهد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تهقل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَقْ قِ)
آن که چیزی را نقل شراب گرداند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که تنقل میکند و پس از جام شراب جهت مزه چیزی میخورد. (ناظم الاطباء) ، بسیار برگردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) ، ترجمه شده و از زبانی به زبانی دیگرنقل شده، نقل کرده شده، قابل حمل و نقل. (ناظم الاطباء). رجوع به تنقل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَقْ قِ)
برآینده بر کوه. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). برآمده بر کوه و قرارداده شده بر کوه. (ناظم الاطباء). بر کوه بر شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به توقل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قِ)
نعت فاعلی مذکر از ابقال. ج، مباقل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متعقل
تصویر متعقل
بهوش و عقل آینده خردمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقبل
تصویر متقبل
قبول کننده
فرهنگ لغت هوشیار
خدایوار دلکنده از زمین دلبسته به خدا برنده و منقطع از ما سوای خدا جمع متبتلین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبدل
تصویر متبدل
ور تنده، ور تپذیر بدل گیرنده چیزی را، تبدیل شونده جمع مبتدلین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبتل
تصویر متبتل
((مُ تَ بَ تِّ))
برنده و منقطع از ماسوای خدا، جمع متبتلین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متبدل
تصویر متبدل
((مُ تَ بَ دِّ))
بدل گیرنده چیزی را، تبدیل شونده، جمع متبدلین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متقبل
تصویر متقبل
((مُ تَ قَ بِّ))
برعهده گیرنده
فرهنگ فارسی معین
پذیرا، ذمه دار، عهده دار، پذیرنده، قبول کننده
فرهنگ واژه مترادف متضاد