آن که به طلب بقل برآید. (آنندراج). کسی که بیرون می رودبرای فراهم کردن سبزه. (ناظم الاطباء) ، کسی که چراند سبزه، ستوران خود را. (آنندراج). آن که ستوران وی می چرانند سبزه را، خری که می چرد سبزه را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبقل شود
آن که به طلب بقل برآید. (آنندراج). کسی که بیرون می رودبرای فراهم کردن سبزه. (ناظم الاطباء) ، کسی که چراند سبزه، ستوران خود را. (آنندراج). آن که ستوران وی می چرانند سبزه را، خری که می چرد سبزه را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبقل شود
فروگیرنده کسی را به زدن و دشنام و قهر. (آنندراج). کسی که غلبه می کند به واسطۀ زدن و یا دشنام دادن. (ناظم الاطباء) ، آمیزنده سخن را. (آنندراج). کسی که به طور آشفته و درهم سخن می گوید. (ناظم الاطباء) ، خرامنده به ناز. (آنندراج). آن که متکبرانه می رود و به ناز خرامنده، غارتگر، مخالف و متعرض و مانع. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبکل شود
فروگیرنده کسی را به زدن و دشنام و قهر. (آنندراج). کسی که غلبه می کند به واسطۀ زدن و یا دشنام دادن. (ناظم الاطباء) ، آمیزنده سخن را. (آنندراج). کسی که به طور آشفته و درهم سخن می گوید. (ناظم الاطباء) ، خرامنده به ناز. (آنندراج). آن که متکبرانه می رود و به ناز خرامنده، غارتگر، مخالف و متعرض و مانع. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبکل شود
فراخ در مال و علم. (آنندراج). متبحر در علم و دانای متبحر، فراخ و گشاد. (ناظم الاطباء) ، کسی که اهل خود را در بادیه گذاشته و در شهر یا قریه مسکن می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبقر شود
فراخ در مال و علم. (آنندراج). متبحر در علم و دانای متبحر، فراخ و گشاد. (ناظم الاطباء) ، کسی که اهل خود را در بادیه گذاشته و در شهر یا قریه مسکن می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبقر شود
بدل چیزی گیرنده. (آنندراج). کسی که می گیرد چیزی را عوض چیزی، دگرگون شده. تبدیل شونده، آن که واژگون می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبدل شود. - متبدل شدن، دگرگون گردیدن. تبدیل شدن: بسیار برنیاید شهوت پرست را کین دوستی شود متبدل به دشمنی. سعدی. بر دوستی پادشاهان اعتماد نتوان کرد و بر آواز خوش کودکان غره نباید بود که آن به خیالی متبدل شود و این به خوابی متغیر گردد. (گلستان)
بدل چیزی گیرنده. (آنندراج). کسی که می گیرد چیزی را عوض چیزی، دگرگون شده. تبدیل شونده، آن که واژگون می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبدل شود. - متبدل شدن، دگرگون گردیدن. تبدیل شدن: بسیار برنیاید شهوت پرست را کین دوستی شود متبدل به دشمنی. سعدی. بر دوستی پادشاهان اعتماد نتوان کرد و بر آواز خوش کودکان غره نباید بود که آن به خیالی متبدل شود و این به خوابی متغیر گردد. (گلستان)
دوستی که تباه کند و بیمار سازد دل کسی را. (آنندراج). کسی و یا چیزی که تباه می کند دوستی را. (ناظم الاطباء). نعت است از اتبال. (منتهی الارب) ، هر آنچه ضعیف می کند و بیمار می نماید و آزرده می کند. (ناظم الاطباء) ، کسی که توابل و دیگ افزار در دیگ می ریزد. (ناظم الاطباء)
دوستی که تباه کند و بیمار سازد دل کسی را. (آنندراج). کسی و یا چیزی که تباه می کند دوستی را. (ناظم الاطباء). نعت است از اتبال. (منتهی الارب) ، هر آنچه ضعیف می کند و بیمار می نماید و آزرده می کند. (ناظم الاطباء) ، کسی که توابل و دیگ افزار در دیگ می ریزد. (ناظم الاطباء)
برنده از ماسوای خدا. (آنندراج) (منتهی الارب). کسی که به خدا بگرود و از ماسوای آن ببرد. (ناظم الاطباء) ، آن که از زنان ببرد و بی مهری کندبا آنان. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، گوشه نشین. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبتل شود
برنده از ماسوای خدا. (آنندراج) (منتهی الارب). کسی که به خدا بگرود و از ماسوای آن ببرد. (ناظم الاطباء) ، آن که از زنان ببرد و بی مهری کندبا آنان. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، گوشه نشین. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبتل شود
هوش بخود آورنده. (آنندراج). عاقل و هوشمند و خردمند و دانا. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، قابل تعقل و شایستۀ دریافت. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعقل شود
هوش بخود آورنده. (آنندراج). عاقل و هوشمند و خردمند و دانا. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، قابل تعقل و شایستۀ دریافت. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعقل شود
پذیرنده. برگردن گرفته. پذیرفتار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). قبول کننده. آن که کاری را قبول کند: فتوت ایشان بجبر کسیر و فک هر اسیر متقبل و متکفل گشته. (ترجمه تاریخ یمینی). و رجوع به تقبل شود. - متقبل شدن، پذیرفتن. بپذیرفتن. متعهد شدن. برعهده گرفتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
پذیرنده. برگردن گرفته. پذیرفتار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). قبول کننده. آن که کاری را قبول کند: فتوت ایشان بجبر کسیر و فک هر اسیر متقبل و متکفل گشته. (ترجمه تاریخ یمینی). و رجوع به تقبل شود. - متقبل شدن، پذیرفتن. بپذیرفتن. متعهد شدن. برعهده گرفتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
آن که چیزی را نقل شراب گرداند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که تنقل میکند و پس از جام شراب جهت مزه چیزی میخورد. (ناظم الاطباء) ، بسیار برگردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) ، ترجمه شده و از زبانی به زبانی دیگرنقل شده، نقل کرده شده، قابل حمل و نقل. (ناظم الاطباء). رجوع به تنقل شود
آن که چیزی را نقل شراب گرداند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که تنقل میکند و پس از جام شراب جهت مزه چیزی میخورد. (ناظم الاطباء) ، بسیار برگردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) ، ترجمه شده و از زبانی به زبانی دیگرنقل شده، نقل کرده شده، قابل حمل و نقل. (ناظم الاطباء). رجوع به تنقل شود
برآینده بر کوه. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). برآمده بر کوه و قرارداده شده بر کوه. (ناظم الاطباء). بر کوه بر شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به توقل شود
برآینده بر کوه. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). برآمده بر کوه و قرارداده شده بر کوه. (ناظم الاطباء). بر کوه بر شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به توقل شود