جدول جو
جدول جو

معنی متبصبص - جستجوی لغت در جدول جو

متبصبص
(مُ تَ بَ بِ)
چاپلوسی کننده. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، سگ دم جنباننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تبصبص شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

کسی که بدون داشتن منطق و از روی احساسات از کسی یا چیزی طرف داری کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبصبص
تصویر تبصبص
تملق، چاپلوسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متربص
تصویر متربص
کسی که چشمداشت و انتظار دارد، منتظر، کسی که غله و سایر کالاها را برای گران شدن در انبار نگه می دارد، محتکر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متخصص
تصویر متخصص
کسی که در کاری به خصوص مهارت و بصیرت دارد، در پزشکی پزشکی که در رشته ای خاص تخصص یافته است، مختص، مخصوص
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
تبصبص فلان، تملق کردن وی. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). تبصبص سگ، دم جنبانیدن آن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). دم جنبانیدن سگ و چاپلوسی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دم بزمین زدن و چاپلوسی کردن. (فرهنگ نظام). چاپلوسی کردن. (ترجمان علامۀ جرجانی) : تبصبصی میکرد و تملقی مینمود. (سندبادنامه ص 152). ایشان راه تبصبص و حداقت پیش گرفتند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 205)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صَ صِ)
شبی که بیشتر آن رفته باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، تلف شده و نیست شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پریشان و پراکنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). (از اقرب الموارد). و رجوع به تصبصب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَ بِ)
نعت فاعلی از ’تبحبح’. جای گیرنده و فرود آینده. و رجوع به تبحبح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَ بِ)
شادمان و تازه روی. (آنندراج) (از منتهی الارب). شاد و شادمان و خرم. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبشبش شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متعصب
تصویر متعصب
آنکه عصیبت میکند، کسی که در کاری حیمت و تعصب بخرج بدهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متصبب
تصویر متصبب
شارآب آب فرو ریزنده
فرهنگ لغت هوشیار
گرد گشتن، دم جنباندن سگوارگی گرد گشتن، دم جنبانیدن، چاپلوسی تملق، جمع تبصبصات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متصبر
تصویر متصبر
شکیبا شکیب پیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متصبح
تصویر متصبح
پگاه آینده
فرهنگ لغت هوشیار
پیوسا (پیوس انتظار باشد) چشم به راه آنکه انتظار و توقع دارد چشم دارنده منتظر جمع متربصین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبصر
تصویر متبصر
نیک نگرنده شناسا بصیر و دانا دقیق جمع متبصرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخصص
تصویر متخصص
خاص گردیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متربص
تصویر متربص
((مُ تَ رَ بِّ))
منتظر، متوقع، چشم دارنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متخصص
تصویر متخصص
((مُ تَ خَ صِّ))
کارشناس، دارای تخصص، خاص شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متعصب
تصویر متعصب
((مُ تَ عَ صِّ))
کسی که دارای تعصب باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متبصر
تصویر متبصر
((مَ تَ بَ صِّ))
بصیر و دانا، دقیق، جمع متبصرین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبصبص
تصویر تبصبص
((تَ بَ صْ بُ))
دم جنبانیدن، چاپلوسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متخصص
تصویر متخصص
کار آزموده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متعصب
تصویر متعصب
ستیهنده، خشک سر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متعصب
تصویر متعصب
Fanatical
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از متخصص
تصویر متخصص
Expert, Specialized, Specialist, Connoisseur, Specialist
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از متخصص
تصویر متخصص
conhecedor, especialista, especializado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از متعصب
تصویر متعصب
fanático
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از متعصب
تصویر متعصب
fanatisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از متخصص
تصویر متخصص
Kenner, Experte, Spezialist, spezialisiert
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از متخصص
تصویر متخصص
znawca, ekspert, specjalista, specjalistyczny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از متعصب
تصویر متعصب
fanatyczny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از متعصب
تصویر متعصب
фанатичный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از متخصص
تصویر متخصص
знаток , эксперт , специалист , специализированный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از متعصب
تصویر متعصب
фанатичний
دیکشنری فارسی به اوکراینی