جدول جو
جدول جو

معنی متبرض - جستجوی لغت در جدول جو

متبرض
(مُ تَبَرْ رِ)
آن که به اندک معیشت روزگار گذراند. (آنندراج). کسی که چیز اندکی می یابد و به آن روزگارمی گذراند. (ناظم الاطباء) ، اندک اندک گیرنده چیزی را. (آنندراج). گیرنده چیزی را اندک اندک و بطور اقساط. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبرض شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متبرع
تصویر متبرع
بخشش کننده و نیکویی کننده برای رضای خدا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متبرک
تصویر متبرک
دارای خیر و برکت، با برکت، خجسته و مبارک، دارای قداست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعرض
تصویر متعرض
کسی که به دیگری اعتراض می کند، اعتراض کننده، یادآوری کننده، متذکر، کسی که موجب آزار دیگری است، مزاحم، کسی که بخواهد جایی را اشغال کند، حمله کننده، خواهان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متبرم
تصویر متبرم
ملول، آزرده، به ستوه آمده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَبَرْ رَ)
میمون و مبارک. (آنندراج). میمنت گرفته و خجسته و مبارک. (ناظم الاطباء). بابرکت. و با میمنت و خجسته و با سعادت و مبارک. (ناظم الاطباء) : و چون بار آید شهر را خوازه بندند به سبب آمدن از آنجای متبرک و این نور را در ولایتهای دیگر نور بخارا خوانند. (تاریخ بخارا) ، مقدس وپاک. (ناظم الاطباء) : و روز جمعه سیوم مزار متبرک جام را فخیم اقبال ساخت. (ظفرنامۀ یزدی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَرْ ری)
بمعنی متعرض. (آنندراج). متعرض شونده، آزاد و بی گناه، واسطه و میانجی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبری و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَرْ را)
آزاد شده و خلاص شده و معفو گشته. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبرا شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَرْ رِ)
به ستوه آمده و ملول. (آنندراج). آزرده و به ستوه آینده و ملول. (ناظم الاطباء). دلگیر: دل از جان شیرین سیر آمده و جان از زندگانی مستلذ متبرم شده. (المعجم چ مدرس رضوی ص 8)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَرْ رَ)
محکم. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَرْ رِ)
زمین پاک چریده. (آنندراج). دشت پاک چرانیده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَرْ رِ)
رجل متبرک، مرد اعتمادکرده به چیزی، الحاح کننده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به تبرک شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَرْ رِ)
نیکویی کننده برای رضای خدا. (فرهنگ فارسی معین). دهش کننده چیزی که بر وی واجب نبود. (آنندراج). دهشی که بر شخص واجب نباشد. یقال فعله متبرعاً، کرد آن کار را برای ثواب. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) ، به معنی فائق آمده باشد در فضل و شجاعت. (آنندراج). و رجوع به تبرع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَعْ عِ)
بهره بهره. (آنندراج). بهره بهره گردیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تبعض شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَرْ رِ)
آن که برآید به سوی صحرا برای قضای حاجت. (آنندراج). کسی که به سوی صحرا برای قضای حاجت می رود. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبرز شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ بَرْ رِ)
فرمان برداری کننده. (آنندراج). مطیع و فرمان بردار، اهل تقوی و دیندار و پارسا و خداپرست، راست و صادق، عادل. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبرر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَرْ رَ)
بخشیده شده، عدالت کرده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَرْ رِ / ر رَ)
غسل کرده با آب سرد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَضْ ضِ)
آن که گیرد حق خود را اندک اندک. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آن که حق خود را از کسی اندک اندک می گیرد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبضض شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَرْ رِ)
سست در کاری. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سست و ناتوان و کودن و بیدل. (ناظم الاطباء). رجوع به تمرض شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَغْ غِ)
دشمنی نماینده. (آنندراج). دشمن و بدخواه و مخالف. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبغض شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَرْ رِ)
اقامت نماینده به جائی. (آنندراج). متمکن و ساکن و مقیم. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعرض شود، پیش آینده و سائل. (آنندراج) (غیاث). پیش آینده و درپی شونده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). پیش آینده و طلب کننده. (از اقرب الموارد) : گفتم عمل پادشاه ای برادر دو طرف دارد امید و بیم یعنی امیدنان و بیم جان و خلاف رای خردمندان باشد بدان امید متعرض این بیم شدن. (گلستان، کلیات چ مظاهر مصفا ص 22) ، مخالف و مزاحم و مانع و آن که سبب می شود زحمت و اذیت را و مانع از پیشرفت کار می گردد. (ناظم الاطباء) : این مرد راکه دعوی پیغامبری می کند، هیچ متعرض مباش. (مجمل التواریخ و القصص، ص 252). متعرضان مملکت و متمردان دولت سر در گریبان عزلت کشیدند. (سندبادنامه ص 9). و رجوع به تعرض شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَبْ بِ)
بر زمین افتاده. (ناظم الاطباء). بر جای مانده و بی حرکت. (از اقرب الموارد) ، کسی که نان را خرد خرد می کند و در اشکنه می ریزد. (ناظم الاطباء). اشکنه سازنده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَرْ رِ)
آب فراهم آورده شده و جمع شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تبرد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متعرض
تصویر متعرض
کسی که بدیگری اعتراض یا دست درازی کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبرج
تصویر متبرج
خود نما خود آرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبرر
تصویر متبرر
فرمانبردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبرع
تصویر متبرع
دهشمند، سر آمد نیکویی کننده برای رضای خدا
فرهنگ لغت هوشیار
اشوند فریسته فرخنده مبارک میمون: و چون باز آید شهر را خوازه بندند بسبب آمدن از آنجای متبرک و این نور را در ولایتهای دیگر نور بخارا خوانند، مقدس و روز جمعه سیوم مزار متبرک جام را مخیم اقبال ساخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبرم
تصویر متبرم
دل آزرده بستوه آمده ملول آزرده جمع متبرمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متارض
تصویر متارض
متصدی و معترض، لازم گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبرع
تصویر متبرع
((مُ تَ بَ رِّ))
نیکویی کننده برای رضای خدا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متبرک
تصویر متبرک
((مُ تَ بَ رِّ))
خجسته، فرخنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متبرم
تصویر متبرم
((مُ تِ بَ رِّ))
ملول، آزرده دل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متعرض
تصویر متعرض
((مُ تَ عَ رِّ))
اقدام کننده به کاری، اعتراض کننده
فرهنگ فارسی معین