جدول جو
جدول جو

معنی متبرص - جستجوی لغت در جدول جو

متبرص
(مُ تَ بَرْ رِ)
زمین پاک چریده. (آنندراج). دشت پاک چرانیده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متربص
تصویر متربص
کسی که چشمداشت و انتظار دارد، منتظر، کسی که غله و سایر کالاها را برای گران شدن در انبار نگه می دارد، محتکر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متبرع
تصویر متبرع
بخشش کننده و نیکویی کننده برای رضای خدا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متبرک
تصویر متبرک
دارای خیر و برکت، با برکت، خجسته و مبارک، دارای قداست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متبرم
تصویر متبرم
ملول، آزرده، به ستوه آمده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ بَرْ رِ)
به ستوه آمده و ملول. (آنندراج). آزرده و به ستوه آینده و ملول. (ناظم الاطباء). دلگیر: دل از جان شیرین سیر آمده و جان از زندگانی مستلذ متبرم شده. (المعجم چ مدرس رضوی ص 8)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَعْ عِ)
اضطراب کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). مضطرب و بخود در پیچیده مانند مار زخم خورده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبعص شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَصْ صِ)
شناسا و نیک نگرنده وتأمل کننده. (آنندراج). بصیر و دانا و دقیق. ج، متبصرین. (فرهنگ فارسی معین). کسی که از روی آگاهی و بصیرت اندیشه می کند. و هوشمند و باتدبیر و با بصیرت. (ناظم الاطباء) ، آن که طلب ماه نو می کند تا ببیند آنرا. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبصر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَرْ ری)
بمعنی متعرض. (آنندراج). متعرض شونده، آزاد و بی گناه، واسطه و میانجی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبری و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَرْ را)
آزاد شده و خلاص شده و معفو گشته. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبرا شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَرْ رِ)
رجل متبرک، مرد اعتمادکرده به چیزی، الحاح کننده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به تبرک شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَرْ رَ)
محکم. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَبَرْ رَ)
میمون و مبارک. (آنندراج). میمنت گرفته و خجسته و مبارک. (ناظم الاطباء). بابرکت. و با میمنت و خجسته و با سعادت و مبارک. (ناظم الاطباء) : و چون بار آید شهر را خوازه بندند به سبب آمدن از آنجای متبرک و این نور را در ولایتهای دیگر نور بخارا خوانند. (تاریخ بخارا) ، مقدس وپاک. (ناظم الاطباء) : و روز جمعه سیوم مزار متبرک جام را فخیم اقبال ساخت. (ظفرنامۀ یزدی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَرْ رِ)
بازشونده و جدا شونده از چیزی، چون پوست از جو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَرْ رِ)
نیکویی کننده برای رضای خدا. (فرهنگ فارسی معین). دهش کننده چیزی که بر وی واجب نبود. (آنندراج). دهشی که بر شخص واجب نباشد. یقال فعله متبرعاً، کرد آن کار را برای ثواب. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) ، به معنی فائق آمده باشد در فضل و شجاعت. (آنندراج). و رجوع به تبرع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَبَرْ رِ)
آن که به اندک معیشت روزگار گذراند. (آنندراج). کسی که چیز اندکی می یابد و به آن روزگارمی گذراند. (ناظم الاطباء) ، اندک اندک گیرنده چیزی را. (آنندراج). گیرنده چیزی را اندک اندک و بطور اقساط. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبرض شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَرْ رِ)
آن که برآید به سوی صحرا برای قضای حاجت. (آنندراج). کسی که به سوی صحرا برای قضای حاجت می رود. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبرز شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ بَرْ رِ)
فرمان برداری کننده. (آنندراج). مطیع و فرمان بردار، اهل تقوی و دیندار و پارسا و خداپرست، راست و صادق، عادل. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبرر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَلْ لِ)
آن که پنهان طلب کند چیزی را. (آنندراج). آن که پرسش می کند هر چیزی را به پنهانی. (ناظم الاطباء) ، میل کننده به دل و جوینده. (آنندراج). حریص و آرزومند و مشتاق. (ناظم الاطباء) ، گوسفند که پاک چرد گیاه جائی را. (آنندراج). ستوری که بچرد همه زراعت را، کسی که بچراند همه زراعت را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبلص شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَرْ رَ)
بخشیده شده، عدالت کرده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَرْ رِ)
افترا کننده. (آنندراج). افتراگوینده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخرص شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَبْ بِ)
چشم دارنده و انتظار چیزی نماینده. (آنندراج). چشم دارنده و انتظاردارنده و منتظر، بند کننده غله به انتظار گرانی. (ناظم الاطباء). محتکر. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). و رجوع به تربص شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متعرص
تصویر متعرص
ماندگار
فرهنگ لغت هوشیار
پیوسا (پیوس انتظار باشد) چشم به راه آنکه انتظار و توقع دارد چشم دارنده منتظر جمع متربصین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبصر
تصویر متبصر
نیک نگرنده شناسا بصیر و دانا دقیق جمع متبصرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبرج
تصویر متبرج
خود نما خود آرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبرر
تصویر متبرر
فرمانبردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبرع
تصویر متبرع
دهشمند، سر آمد نیکویی کننده برای رضای خدا
فرهنگ لغت هوشیار
اشوند فریسته فرخنده مبارک میمون: و چون باز آید شهر را خوازه بندند بسبب آمدن از آنجای متبرک و این نور را در ولایتهای دیگر نور بخارا خوانند، مقدس و روز جمعه سیوم مزار متبرک جام را مخیم اقبال ساخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبرم
تصویر متبرم
دل آزرده بستوه آمده ملول آزرده جمع متبرمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبرک
تصویر متبرک
((مُ تَ بَ رِّ))
خجسته، فرخنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متبرم
تصویر متبرم
((مُ تِ بَ رِّ))
ملول، آزرده دل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متبصر
تصویر متبصر
((مَ تَ بَ صِّ))
بصیر و دانا، دقیق، جمع متبصرین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متربص
تصویر متربص
((مُ تَ رَ بِّ))
منتظر، متوقع، چشم دارنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متبرع
تصویر متبرع
((مُ تَ بَ رِّ))
نیکویی کننده برای رضای خدا
فرهنگ فارسی معین