جدول جو
جدول جو

معنی متباهی - جستجوی لغت در جدول جو

متباهی
(مُ تَ)
تفاخرکننده یکی بر دیگری. (آنندراج). فخریه کننده مر دیگری را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تباهی شود
لغت نامه دهخدا
متباهی
خود ستای
تصویری از متباهی
تصویر متباهی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تباهی
تصویر تباهی
خرابی، فساد، نابودی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متناهی
تصویر متناهی
آنچه آخر داشته باشد و به انتها برسد، به پایان رسیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مباهی
تصویر مباهی
فخر کننده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ)
بغاوت کننده با هم. (آنندراج). یاغی و گردنکش و فتنه جوی بر ضد دیگری و یا به سوی کسی. (ناظم الاطباء) ، گستاخ و بی ادب. (ناظم الاطباء). و رجوع به تباغی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هَِ)
مرغزار بسیارشکوفه. (آنندراج). مرغزار بسیار باشکوفه و باشکوه. (ناظم الاطباء). و رجوع به تباهج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
معارضه کننده با هم یکدیگر را. (آنندراج). با هم خصومت کننده و با هم مقابلی کننده، حریف جاه و منصب. (ناظم الاطباء). و رجوع به تباری شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
آن که گام فراخ نهد. (آنندراج). گام فراخ نهنده. (ناظم الاطباء) ، بسیاری نماینده به چیزی که نیست نزد او. (آنندراج). و آن که فخریه می کند به چیزی که دارا نیست. (ناظم الاطباء) ، کسی که سرین خود را در راه رفتن می جنباند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبازی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
باقی مانده و باقی و تتمه. (ناظم الاطباء). و رجوع به تباقی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
گریۀ دروغ نماینده. (آنندراج). کسی که خود را وامی دارد و یا واداشته می شود به ریختن اشک و آن که به حیله و مکرگریه می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تباکی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
آزماینده. (آنندراج). آزماینده و امتحان کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبالی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
از ’ل ه و’، با هم بازی کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مشغول به بازی و مشغول کرده مر دیگری را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هَِ)
مباهله کننده یکی مر دیگری را. (آنندراج). یکدیگر رانفرین کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تباهل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
با هم برابر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
به پایان رسنده و بمنتها رسنده. (غیاث) (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بپایان رسیده. و تمام کرده. (ناظم الاطباء) ، محدود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنچه حد و نهایتش معلوم شده باشد. و رجوع به تناهی شود.
- متناهی بودن، محدود بودن: پیدا کردن حال متناهی بودن هر چه در پیشی و سپسی هست و متناهی بودن علتهای خاص... (دانشنامه ص 58).
- نامتناهی، بی انتها. بی پایان. نامحدود. مقابل متناهی:
آنجا که بحر نامتناهی است موج زن
شاید که شبنمی نکند قصد آشنا.
عطار.
و رجوع به همین کلمه شود.
، پرداخته شده. (ناظم الاطباء) ، رسانندۀ خبر. (آنندراج) (منتهی الارب) ، خبر رسیده. (ناظم الاطباء) ، آب که در حوض بازایستد و آرمد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آب ایستاده و آرمیده، دوراندیش و زیرک و هوشیار و بافرست. (ناظم الاطباء) ، بازداشته شده از منکر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، یکدیگر را بازدارنده و منعکننده. (ناظم الاطباء). یکدیگر را بازدارنده. (آنندراج). و رجوع به تناهی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از ’ب ه و’، بایکدیگر فخر نمودن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (دهار) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، با یکدیگر معارضه نمودن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مباهات کننده و فخرکننده و نازکننده. (ناظم الاطباء). فخرکننده و نازنماینده. (آنندراج). نازکننده و فخرکننده. مفتخر. سربلند. سرفراز. سرافراز. نازنده. فاخر. بالنده. آنکه تفاخر کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، مغرور و خودستاینده، سرافراز کرده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
بادیه نشین. (آنندراج). روستائی و دهاتی و بیابانی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تباهی
تصویر تباهی
فساد، خراب بودن و با یکدیگر فخر نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
ناز کننده، سر افراز سر بلند افتخار کننده مفتخر مباهات کننده: بموجب صدور این فرمان مبارک سوسیته آنونیم مزبور را بسمت فورنیتری مخصوص خودمان مباهی و سر بلند فرمودیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتباهی
تصویر اشتباهی
بد گمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلاهی
تصویر متلاهی
همبازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متناهی
تصویر متناهی
بپایان رسنده، تمام کرده، آنچه حد و نهایتش معلوم شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبازی
تصویر متبازی
گام فراخ نهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبالی
تصویر متبالی
آزما ینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متباهج
تصویر متباهج
شکوفه بار شکوفه زار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روباهی
تصویر روباهی
مانند روباه بودن، حیله گری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متناهی
تصویر متناهی
((مُ تَ))
به پایان رسیده، آنچه انتها و پایان داشته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تباهی
تصویر تباهی
فساد، نابودی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مباهی
تصویر مباهی
((مُ))
مباهات کننده، فخر کننده، مغرور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تباهی
تصویر تباهی
ضایعه، فساد
فرهنگ واژه فارسی سره
محدود، متناهیه، نهایت دار
متضاد: نامتناهی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بدی، ردائت، فتنه، فساد، خرابی، ویرانی، انهدام، خسار، عنت، نابودی، نیستی، هدم، آشفتگی، پریشانی، نابسامانی
متضاد: نیکی، آبادی، عمران،
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سرافراز، سربلند، مفتخر، مفخر
فرهنگ واژه مترادف متضاد