جدول جو
جدول جو

معنی متباعد - جستجوی لغت در جدول جو

متباعد
دور از یکدیگر، دور
تصویری از متباعد
تصویر متباعد
فرهنگ فارسی عمید
متباعد
(مُ تَعِ)
دور. (آنندراج). دور و بعید. (ناظم الاطباء). مؤنث آن متباعده: و حرکات متقاربه ومتباعده و مراتب اوتار و مدارج و تراکیب اوزان و الحان نشان کرد. (سندبادنامه. ص 65) ، غایب و غیر حاضر. (ناظم الاطباء). و رجوع به تباعد شود
لغت نامه دهخدا
متباعد
وا گرا دور شونده از هم دور: پس گوییم که همچنین که کارهاء دنیا وی را دو طرف متباعدست
فرهنگ لغت هوشیار
متباعد
((مُ تَ ع))
دور شونده از هم، دور
تصویری از متباعد
تصویر متباعد
فرهنگ فارسی معین
متباعد
بعید، دور، واگرا
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متباین
تصویر متباین
جدا از یکدیگر، آنچه با دیگری دوری و تفاوت دارد، ضد یکدیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متداعی
تصویر متداعی
ویژگی کسی که با دیگری طرف دعوی باشد، در علم روانشناسی چیزی که چیز دیگر را به خاطر بیاورد، فراخواننده، داعی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متابعت
تصویر متابعت
پیروی، از پی کسی رفتن، دنبال کسی روان شدن، متابعت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متقاعد
تصویر متقاعد
کسی که مجاب شده است، مجاب، بازنشسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متصاعد
تصویر متصاعد
بالارونده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تباعد
تصویر تباعد
دوری کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ بادد)
آن که حریف و همتای خود را گیرد در حرب و غیر آن. (آنندراج). کسی که در جنگ حریف و همتای خود را بگیرد، آن که بگیرد مثل هر چیز را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عِ)
فرهنگستان ایران ’بازنشسته’ را بجای این کلمه پذیرفته است. رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران و بازنشسته و بازنشستگی شود.
- متقاعد شدن، بازنشسته شدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، آن که پذیرفت گفته ای را که از پیش نمی پذیرفت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- متقاعد گشتن، متقاعد شدن. پذیرفتن. قبول کردن سخنی را. قبول و باور کردن آنچه را که در اول نمی پذیرفت. پذیرفتن گفته ای را که قبلاً نمی پذیرفت به دلیلی که شنید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- ، از کار کناره گرفتن. (فرهنگ فارسی معین).
- متقاعد گردیدن، متقاعد گشتن. متقاعدشدن. از کار کناره گرفتن: و در آخر کار از این سپاهیگری متقاعد گشته و به گوشه ای... نشسته. (ترجمه مجالس النفایس ص 240، از فرهنگ فارسی معین). آنها به سخنان آن خان مروت نشان متقاعد نگردیده زیاداصرار نمودند. (مجمل التواریخ گلستانه ص 249). و رجوع به تقاعد و دیگر ترکیبهای آن شود.
، ساکن و بیحرکت و برقرار، هر آن که باز ایستد و دست بردارد و توقف کند و واماند، بازداشته شده و باز ایستاده شده، سپاهی معاف شده از پیوستن به سپاه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عِ)
یکدیگر را نوید دهنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). همدیگر را نوید دهنده در خیر و نیکویی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عِ)
چیزی دشوار. (آنندراج). دشوار و با مشقت. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بالابرآینده. (غیاث) (آنندراج). فرهنگستان ایران معادل این کلمه را ’فرایاز’ انتخاب کرده است. و رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران و تصاعد شود: همواره در مدارج علو و معارج سموّ متصاعد و مترقی باد. (سند بادنامه ص 216) ، بلند و بالا و بالا برآمده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، بربلندی رونده. (آنندراج) (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(اِ دَ)
از یکدیگر دور شدن. (زوزنی). دور شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). از همدیگر دور شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج) (فرهنگ نظام). ضد تقارب. (اقرب الموارد). دوری. (ناظم الاطباء) ، دور از حقیقت. دوراز واقع. دروغ گونه: نظم این آیات پیش از استنباط رویت چون تباعدی می نماید. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
دور کردن: و اگر عیار مباعدت و مساعدت این عجول درنگی نمای... نبودی... در اندک روزگاری از آن فراغت روی نمودی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متابعه
تصویر متابعه
متابعت در فارسی: پیروی، همگویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متابعت
تصویر متابعت
پیروی کردن، تبعیت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
دشمن پیش آینده، دیوارشکسته، هما ویز، همچم، خواهان هم را خواننده، آنکه با دیگری دعوی و مرافعه دارد، معنیی که معنی دیگر را بخاطر آورد
فرهنگ لغت هوشیار
گولخورده نما فریب خورده نما کسی که خود را فریب خورده وا نماید جمع متخادعین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبائن
تصویر متبائن
متباین درفارسی: جدا، نا ساز، نا برابر
فرهنگ لغت هوشیار
در فارسی: مباعده و مباعدت: دور کردن، دور شدن، دوری دور کردن: و اگر عیار مباعدت و مساعدت این عجول درنگی نمای... نبودی... در اندک روزگاری از آن فراغت روی نمودی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبائع
تصویر متبائع
داد و ستد کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تباعد
تصویر تباعد
از یکدیگر دور شدن، دور از حقیقت
فرهنگ لغت هوشیار
بالا رونده فرا یاز بالا رونده بر بلندی رونده جمع متصاعدین، فرایاز. توضیح در هر تصاعد عددی یا هندسی هر جمله را متصاعد یا فرایاز نامند
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که بجای خود بنشیند و بحق خود قانع باشد، آنکه از کاری دست بردارد و توقف کند، بازنشسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متباعده
تصویر متباعده
مونث متباعد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تباعد
تصویر تباعد
((تَ عُ))
از یکدیگر دوری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متقاعد
تصویر متقاعد
((مُ تَ عِ))
قانع، بازنشسته، آماده پذیرش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متصاعد
تصویر متصاعد
((مُ تَ ع))
بالارونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متصاعد
تصویر متصاعد
فرایاز
فرهنگ واژه فارسی سره
دوری، واگرایی
متضاد: هم گرایی، از هم دور شدن، دوری جستن، دوری گزیدن، دوری ورزیدن، دوری کردن
متضاد: تقارب، تقارن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بازنشسته، خانه نشین، وظیفه بگیر، وظیفه خور
متضاد: شاغل، نامتقاعد، راضی، قانع، مجاب
متضاد: ناراضی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بالارونده، فرایاز، صعودکننده
فرهنگ واژه مترادف متضاد