جدول جو
جدول جو

معنی متالون - جستجوی لغت در جدول جو

متالون
نهری که از رودخانه ی تالار جدا شود
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متهاون
تصویر متهاون
کسی که در کاری سستی و تهاون کند، آنکه امری را حقیر و سبک انگارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متلون
تصویر متلون
رنگ به رنگ، کنایه از کسی که مرتباً به رنگی درمی آید و تغییر فکر و عقیده می دهد، کنایه از گوناگون، مختلف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعاون
تصویر متعاون
یار و مددکار یکدیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دژالون
تصویر دژالون
دریغ، افسوس، حسرت، دژوان، دژواخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متبلور
تصویر متبلور
چیزی که شبیه بلور شده باشد، بلوری شده، کنایه از روشن، آشکار، نمایان
فرهنگ فارسی عمید
(بَطْ طا)
ج بطال در حالت رفع. رجوع به بطال و قفطی ص 183 شود، در اصطلاح قراء، اماله را گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به اماله شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
جمع واژۀ موالی (در حالت رفعی). (ناظم الاطباء). رجوع به موالی شود
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ مال، (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)، رجوع به مال شود
لغت نامه دهخدا
یکی از شش دیهی بود که ’عرب اشعریان’ سر او مقامها ساختند و منزل گرفتند و آن شش دیه عبارت از ممجان و مالون و قزدان و سکن و جمرو کمیدان بود، (از تاریخ قم ص 32)، و رجوع به کمیدان شود
از طسوج لنجرود است، (تاریخ قم ص 113)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَوْ وِ)
آن که بر یک روش و یک خوی نپاید و قرار نگیرد. (منتهی الارب). کسی که بر یک خلق نپاید و عباره الاساس: ’رجل متلون یعنی مرد مختلف الاخلاق’. (از اقرب الموارد). آن که بر یک روش و خوی نپاید و قرار نگیرد. (ناظم الاطباء). آن که بر یک خو نباشد. بلهوس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : علامت کژی باطن او آن است که متلون و متغیر پیش آید. (کلیله و دمنه) ، رنگ به رنگ شونده. (غیاث) (آنندراج). رنگارنگ. گوناگون. (ناظم الاطباء).
- متلون شدن، مبدل شدن و تغییر رنگ دادن. (ناظم الاطباء).
، مأخوذ ازتازی. تغییرپذیر و ناپایدار و بی قرار و بی ثبات. (ناظم الاطباء).
- متلون المزاج، متلون مزاج. بی قرار و بی ثبات و ناپایدار. (ناظم الاطباء). آن که هر لحظه خلق و خوی دیگر دارد از نرمی و درشتی و جز آن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، (اصطلاح فن عروض) شعری که در دو وزن از اوزان عروضی خوانده شود. شعری که در دو بحر یا بیشترخوانده میشود. وطواط آرد: این صنعت چنان باشد که شاعر بیتی گوید که آن را به دو وزن یا بیشتر بتوان خواند، مثال از تازی:
انما الدنیا فداء داره
وبنو الدنیا فداء اسرته.
اگر لفظ ’فدا’ بفتح فاخوانی مقصور در هر دو مصراع بیت از بحر مدید باشد. و تقطیعش چنین بود: فاعلاتن فاعلن فاعلن. و اگر لفظفدا را بکسر فاخوانی ممدود بیت از بحر رمل بود و تقطیعش چنین باشد: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن. مثال ازپارسی:
ای بت سنگین دل سیمین قفا
ای لب تو رحمت و غمزه بلا.
در این بیت اگر ’س’ سنگین و ’س’ سیمین و ’ت’ تو و ’غ’ غمزه را مخفف خوانی بیت از بحر سریع باشد، و تقطیعش چنین بود: مفتعلن مفتعلن فاعلن. و اگر این چهار را مشدد خوانی بیت از بحر رمل باشد، و تقطیعش چنین بود: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن. و احمد منشوری مختصری ساخته است و آن را خورشیدی شرح کرده ونامش ’کنزالغرائب’، جملۀ آن از این ابیات متلون است. در آنجا بیتی آورده است که به سی و اند وزن بتوان خواند اما این موضع را این قدر تمامست. (حدائق السحر فی دقائق الشعر ص 54- 55)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متعاون
تصویر متعاون
همیاور یاری کننده یکدیگر مددکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلاوم
تصویر متلاوم
همنکوهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلاعن
تصویر متلاعن
نفرین گوینده، همنفرینگو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متهاون
تصویر متهاون
سستکار سستی کننده در کار سهل انگار جمع متهاونین
فرهنگ لغت هوشیار
تثنیه متصل، دو چیز باشند که دو طرف ایشان متلازم باشد چون دو خط که محیط باشند به زاویه. گاه باشد که اتصال را اطلاق کنند بر معانی دیگر مقابل انفصال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلونه
تصویر متلونه
مونث متلون
فرهنگ لغت هوشیار
متالمه در فارسی مونث متالم: دردمند درد کشیده مونث متالم جمع متالمات
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مشا، سخن چینان گامبرداران جمع مشا در حالت رفعی (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) پیروان حکمت مشا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبلور
تصویر متبلور
بلور شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متالهان
تصویر متالهان
جمع متاله، خدا شناسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متالمین
تصویر متالمین
جمع متالم، دردمندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متالوژی
تصویر متالوژی
فرانسوی تو پالشناسی آسن شناسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متالین
تصویر متالین
فرانسوی آسنی توپالی رنگ آسنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متالهه
تصویر متالهه
متالهه در فارسی مونث متاله: خدا شناس، خدا پرست
فرهنگ لغت هوشیار
پرستش کنندگان و عبادت کنندگان، الهیون، جمع متاله، خدا شناسان جمع متاله در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع متامل، درنگ کنندگان فرجام اندیشان جمع متامل در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع متاهل، یالمندان جمع متاهل در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلون
تصویر متلون
رنگ برنگ شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلون
تصویر متلون
گوناگون، کسی که پی درپی تغییر عقیده بدهد، رنگارنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متهاون
تصویر متهاون
((مُ تَ وِ))
کسی که در کاری سستی کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متعاون
تصویر متعاون
((مُ تَ وِ))
یاری کننده و مددکار یکدیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متبلور
تصویر متبلور
((مُ تَ بَ وِ))
بلور شده، چیزی که شبیه بلور شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متالیک
تصویر متالیک
((مِ))
دارای جلا و درخششی مانند فلز
فرهنگ فارسی معین
رنگارنگ، رنگین، مختلف، گوناگون، متغیر، دمدمی، سست رای
متضاد: یکرنگ، همرنگ
فرهنگ واژه مترادف متضاد