جدول جو
جدول جو

معنی متئر - جستجوی لغت در جدول جو

متئر
(مُ ءِ)
نگرنده به چیزی. (آنندراج). تیزنگرنده. (ناظم الاطباء) ، زننده به چوب دستی. (آنندراج). زننده به چوب دستی و عصا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متجر
تصویر متجر
مکان تجارت، تجارت خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متر
تصویر متر
واحد اندازه گیری طول برابر با ۱۰۰ سانتی متر، کنایه از ابزاری درجه بندی شده و نواری شکل و باریک برای اندازه گیری طول که انواع مختلف دارد
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
نوعی از اندازۀ طول که عبارت است ازیک چهل میلیون جزء از دایرۀ نصف النهار و مساوی است به پانزده گره و سه ربع گره یعنی یک ربع گره از گزشاه که اندازۀ معمولی این زمان است کوتاه تر می باشد. (ناظم الاطباء). واحد طول در دستگاه متری است که به تخمین برابر با ’یک چهل میلیونیم’ نصف النهار زمین است. این واحد به سال 1889 میلادی در کنفرانس اوزان و مقادیر در پاریس اختیار شد. در اکتبر سال 1960 میلادی در کنفرانس دیگر تجدیدنظر شد و اندازۀ آن 1650763/73 برابر طول موج تابش حاصل از تغییر سطح انرژی بین 2p10، 5d5 ایزتوب کریپتون 8636Kr در خلأ انتخاب شد. هر 39/37 اینج یک متر است. (از فرهنگ اصطلاحات علمی). واحد اساسی اندازه گیری طول و معادل است با 1650763/73 طول موج تابش حاصل از تغییر میان سطوح 2p10 ،5d5 اتم کریپتون در خلأ. (از لاروس). متر در ابتدا به صورت یک ده میلیونیم ربع دایرۀ نصف النهار زمین مار بر پاریس تعریف می شد. به علت تردیدهایی که در اندازه گیری محیط زمین پیدا شد، متر را بعد از آن با فاصله موجود میان دو خط موازی حک شدۀبر روی میله ای از آلیاژ پلاتین و ایریدیوم مضبوط دردفتر بین المللی اوزان و مقادیر پاریس تعریف کردند که در درجۀ حرارت یخ در حال ذوب شدن نگاه داشته شده باشد. از روی این نمونه های دیگری ساخته و به کشورهای مختلف برده اند. در 1961 میلادی متر را چنین تعریف کردند: 1650763/73 برابر طول موج نور به رنگ نارنجی مایل به سرخ صادر شده از کریپتون 86. با این تعریف، اگر متررسمی گم شود، یافتن و ساختن دوبارۀ آن آسان است.
- دسیمتر، یکدهم متر. دسیمتر مربع، یکصدم متر مربع و دسیمتر مکعب، یکهزارم متر مکعب.
- دکامتر، ده متر.
- سانتی متر، یکصدم متر. سانتی متر مربع، یک ده هزارم متر مربع و سانتی متر مکعب، برابر است با یک میلیونیم متر مکعب.
- کیلومتر، هزار متر.
- متر مربع، واحد سطح، و آن مساحت مربعی است که هر ضلعآن برابر با یک متر باشد.
- متر مکعب، واحد حجم و آن برابر با گنجایش مکعبی است که هر ضلع آن مساوی با یک متر باشد.
- میلیمتر، یک هزارم متر. میلیمتر مربع، یک میلیونیم متر مربع و میلیمتر مکعب برابر است با یک بیلیونیم متر مکعب.
- هکتومتر، صد متر
لغت نامه دهخدا
(تِ ءَ)
جمع واژۀ تاره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به تاره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَبْ بَ)
هلاک شده. (آنندراج). ویران کرده و خراب کرده و شکسته. (ناظم الاطباء). قوله تعالی: هؤلاء متبر ما هم فیه، ای مکسر مهلک مدمر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
آن کس که طعمه سازد سی سال خون مردم
نه آخرش به طاعون صورت شود متبر.
خاقانی.
و رجوع به تتبیر و مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَبْ بِ)
شکننده و هلاک کننده. (آنندراج). خراب کننده و ویران کننده و پاره کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ جَ)
سوداگری و تجارت و داد و ستد. (ناظم الاطباء). تجارت. بازرگانی. (از فرهنگ جانسون) ، مال التجاره. کالا. (فرهنگ فارسی معین) ، در بیت زیر بمعنی متجره یعنی تجارتخانه و سوداجای و محل داد و ستد آمده است:
شد دربار محمد غازی
در دورۀاحمدی یکی متجر.
بهار (دیوان ج 1 ص 324)
لغت نامه دهخدا
(مُ جِ)
تجارت کننده. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی از اتجار. و رجوع به اتجار شود
لغت نامه دهخدا
(مُتْ تَ جَ)
جای معامله و داد و ستد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُتْ تَ جِ)
از ’ت ج ر’، تجارت کننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، (از ’و ج ر’) دارو گیرنده بر جور. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءِ)
شیر غران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زائر. زئر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَفْ فِ)
افزون شونده. (آنندراج). بسیار و فراوان و افزون شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ)
کشتزاری که گیاه آن نابالیده چریده شود. (ناظم الاطباء) (آنندراج). متفره. (محیطالمحیط). و رجوع به متفره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءِ)
در خشم آورنده و ترساننده. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از اذئار. رجوع به اذئار شود، حریص و دلیرگرداننده و برآغالنده. (از ناظم الاطباء). رجوع به اذئار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَمْ مِ)
رطب که بحد خرما رسد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رطب خرما شده. (ناظم الاطباء). رجوع به تتمیر شود، خرمابن که دارای خرما باشد، پرورش یافته با خرما. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ مِ)
خداوند بسیار خرما. (منتهی الارب) (آنندراج). خداوند خرمای بسیار. (از ذیل اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُتْ تَ شِ)
از ’وش ر’، زنی که درخواست می نماید این که دندانهای وی را روشن و تیز نمایند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اتشار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ ءِرر)
از ’ت م ر’، نره. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازمحیطالمحیط). نرۀ سخت و نرۀ سخت نعوظ. (ناظم الاطباء) ، کلاکموش سخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد) (ازمحیطالمحیط) ، نیزۀ سخت. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
خواربارآور. ج، میار، میاره. (از اقرب الموارد) ، سهم مائر، تیر سبک درگذرنده و درآینده در اجسام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءِ)
نعت فاعلی از مصدر اسآر. کسی که طعام یا شرابی می خورد و از آن چیزی باقی می گذارد. پس خورده گذارنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و رجوع به اسآر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تِرر)
برنده. (از منتهی الارب). قطع کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُتْ تَ زِ)
از ’وزر’، گناه کننده. (آنندراج). مجرم و گناهکار. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اتزار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءِ)
از ’ت ٔم’، زن دوگانه زاینده. (آنندراج). زنی که پیوسته دوگان می زاید. (ناظم الاطباء). اتأمت المراءه، دوگانه زاد زن، امراءه متئم نعت است از آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به متآم و متأم شود
لغت نامه دهخدا
(مُتْ تَ ءِ)
ناامید و مأیوس. (ناظم الاطباء). افسرده و ناامید. (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُتْ تَ ءِ)
کسی که به آهستگی کار می کند. (ناظم الاطباء) (از اشتنگاس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متئور
تصویر متئور
فرانسوی شخانک
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی از اندازه طول که عبارت است از یک چهل میلیون جز از دایره نصف النهار و مساوی است به پانزده گره و سه ریع گره، یعنی یک ربع گره از گز شاه که اندازه معمولی این زمان است کوتاهتر میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
بازرگانی، کالا تجارت بازرگانی، مال التجاره کالا: شد دربار محمد غازی در دوره احمدی یکی متجر. (بهار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبر
تصویر متبر
سیژیده (هلاک شده) سیز شمند، شکننده هلاک شده. شکننده، هلاک کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبر
تصویر متبر
((مُ تَ بَّ))
هلاک شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متجر
تصویر متجر
((مَ جَ))
تجارت، بازرگانی، کالا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متر
تصویر متر
((مِ))
نواری باریک و درجه بندی شده از فلز، پارچه یا جنس دیگر که برای اندازه گیری طول و عرض اشیاء استفاده می شود، واحد طول که تقریباً برابر است با یک چهل میلیونیم نصف النهار زمین، مربع واحد سطح و آن مربعی است به ضلع یک متر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متبر
تصویر متبر
((مُ تَ بِّ))
شکننده، هلاک کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متر
تصویر متر
گز
فرهنگ واژه فارسی سره