بکرها، کنایه از تازه، بدیع، جمع واژۀ بکر کشت و زرع، کشاورزی، برای مثال چو ورزه به ابکار بیرون شود / یکی نان بگیرد به زیر بغل (ناصرخسرو۱ - ۳۲۱)، مزرعه، برای مثال دریغ سی و سه باره زر و دروازه ده / دریغ حایط و قصرم زمین و ابکارم (سوزنی - ۶۴)
بِکرها، کنایه از تازه، بدیع، جمعِ واژۀ بِکر کشت و زرع، کشاورزی، برای مِثال چو ورزه به ابکار بیرون شود / یکی نان بگیرد به زیر بغل (ناصرخسرو۱ - ۳۲۱)، مزرعه، برای مِثال دریغ سی و سه باره زر و دروازه ده / دریغ حایط و قصرم زمین و ابکارم (سوزنی - ۶۴)
سقاء، آبکش: در تتق بارگهش گاه بار مائده کش عیسی و خضر آبکار، امیرخسرو، ابر را گفتم که چندین دور امساکت ببود گفت کزبهر رکاب شه بدم در انتظار کآن زمان کآید شه عالم بدارالملک خویش گوهر خود را کنم در راه میمونش نثار تا درافشانی من در شهر هر کو بنگرد دست شه خواند مرا باری نه ابر آبکار، امیرخسرو، ، آبیار کشت و زرع، شرابخوار، و رجوع به کارآب شود، آنکه فلزات را آب دهد، میفروش، باده فروش، شیره کش: بانگ آمد از قنینه کآباد بر خرابی هان آبکار عشرت گر مرد کار آبی، خاقانی، ، کاریزکنی، تنقیۀ قنات، لای روبی، لاروبی: دربن چاه بلا افتاده هم بر آب کار هرکه در کوی تو یک بار از سر جاه آمده، اثیر اخسیکتی
سقاء، آبکش: در تتق بارگهش گاه بار مائده کش عیسی و خضر آبکار، امیرخسرو، ابر را گفتم که چندین دور امساکت ببود گفت کزبهر رکاب شه بدم در انتظار کآن زمان کآید شه عالم بدارالملک خویش گوهر خود را کنم در راه میمونش نثار تا درافشانی من در شهر هر کو بنگرد دست شه خواند مرا باری نه ابر آبکار، امیرخسرو، ، آبیار کشت و زرع، شرابخوار، و رجوع به کارآب شود، آنکه فلزات را آب دهد، میفروش، باده فروش، شیره کش: بانگ آمد از قنینه کآباد بر خرابی هان آبکار عشرت گر مرد کار آبی، خاقانی، ، کاریزکنی، تنقیۀ قنات، لای روبی، لاروبی: دربن چاه بلا افتاده هم بر آب کار هرکه در کوی تو یک بار از سر جاه آمده، اثیر اخسیکتی
آن زن که همه بچۀ نر زاید. (مهذب الاسماء). نرزاینده. (دستورالاخوان). زن که همه پسر زاید و عادتش پسر زادن باشد. (منتهی الارب) (از متن اللغه). و کذلک الرجل. (از اقرب الموارد). مرد و زنی که همیشه از او پسر حاصل شود. (فرهنگ خطی). مقابل مئناث. (یادداشت مؤلف). ج، مذاکیر. (مهذب الاسماء) ، زمینی که گیاه درشت و غلیظ و خشن رویاند یا در آن گیاه نروید و معنی نخستین غالب است. (از متن اللغه) : ارض مذکار، تنبت ذکورالبقل. (اقرب الموارد) ، فلات مذکار، دشت هولناک که در آن جز مردان دلاور نروند. (منتهی الارب). فلات هولناکی که آن را جز مردان نتوانند پیمود. گفته اند: و انفض الارض انها مذکار. (از اقرب الموارد)
آن زن که همه بچۀ نر زاید. (مهذب الاسماء). نرزاینده. (دستورالاخوان). زن که همه پسر زاید و عادتش پسر زادن باشد. (منتهی الارب) (از متن اللغه). و کذلک الرجل. (از اقرب الموارد). مرد و زنی که همیشه از او پسر حاصل شود. (فرهنگ خطی). مقابل مئناث. (یادداشت مؤلف). ج، مذاکیر. (مهذب الاسماء) ، زمینی که گیاه درشت و غلیظ و خشن رویاند یا در آن گیاه نروید و معنی نخستین غالب است. (از متن اللغه) : ارض مذکار، تنبت ذکورالبقل. (اقرب الموارد) ، فلات مذکار، دشت هولناک که در آن جز مردان دلاور نروند. (منتهی الارب). فلات هولناکی که آن را جز مردان نتوانند پیمود. گفته اند: و انفض الارض انها مذکار. (از اقرب الموارد)
ابکاره. کشت و زرع. کشاورزی. حرث: چوورزه به ابکار بیرون شود یکی نان بگیرد بزیر بغل. ناصرخسرو. توسعاً، مزرع: دزدیست آشکاره (روزگار) که نستاند جز باغ و حائط و رز و ابکاره. ناصرخسرو، گنگ شدن. (از کنزاللغات)، بازایستادن از نکاح
اَبکاره. کشت و زرع. کشاورزی. حَرْث: چوورزه به ابکار بیرون شود یکی نان بگیرد بزیر بغل. ناصرخسرو. توسعاً، مزرع: دزدیست آشکاره (روزگار) که نستاند جز باغ و حائط و رز و ابکاره. ناصرخسرو، گنگ شدن. (از کنزاللغات)، بازایستادن از نکاح
جمع مبره، بخشش ها چرب روده چرغند جگر آکند عصیب: تا هفته و سال باشد و لیل و نهار ده چیز بخانه تو بادا بسیار: نان و عسل و روغن و دوشاب و برنج مخسیر و قدید و دنبه و پیه و مبار. (بسحاق اطعمه) جمع مبرت عطایا بخششها: و از جانب سلطان بانواع مبار و انعامات بسیار اختصاص یافت
جمع مبره، بخشش ها چرب روده چرغند جگر آکند عصیب: تا هفته و سال باشد و لیل و نهار ده چیز بخانه تو بادا بسیار: نان و عسل و روغن و دوشاب و برنج مخسیر و قدید و دنبه و پیه و مبار. (بسحاق اطعمه) جمع مبرت عطایا بخششها: و از جانب سلطان بانواع مبار و انعامات بسیار اختصاص یافت