جدول جو
جدول جو

معنی مبوبه - جستجوی لغت در جدول جو

مبوبه
(مُ بَوْ وَ بَ)
باب باب کرده شده، یقال ابواب مبوبه، کما یقال اصناف مصنفه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محبوبه
تصویر محبوبه
(دخترانه)
مؤنث محبوب، دوست داشتنی، مورد محبت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از محبوبه
تصویر محبوبه
زن محبوب، دوست داشته شده، آنکه یا آنچه مورد علاقه و محبت است، دوست، معشوق
فرهنگ فارسی عمید
(مَ بَ)
نامی مدینۀ رسول اﷲ را. (دمشقی)
لغت نامه دهخدا
(مَ بو بَ)
ارض مذبوبه،زمین مگس ناک. (منتهی الارب). کثیرهالذباب. (اقرب الموارد) (متن اللغه). مذبه. (متن اللغه) ، طعام مذبوبه، طعامی که در آن مگس بود. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مِذْ وَ بَ)
مغرفه. (اقرب الموارد) (متن اللغه). چمچه. کفلیز. (منتهی الارب). کفگیر. (ناظم الاطباء). ج، مذاوب
لغت نامه دهخدا
(مَ بو بَ)
کشور ویران شده به واسطۀ خرسها. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مِبْ وَ لَ)
مبوله: و هر گاه که آماه اندر مؤخر دماغ باشد بیمار هر چه بگوید و بخواهد در حال فراموش کند چنانکه گاه باشد که مبوله خواهد تا بول کند چون مبوله پیش آرند فرامشت کرده باشد که او خواسته است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، میل برای بیرون کردن بول. (شیخ الرئیس ابوعلی سینا، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مادۀ قبل شود
کمیزدان که در آن بول کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). قاثاطیر. (بحر الجواهر). کمیزدان و بول دان و مبول و گلدان. (ناظم الاطباء). ظرف شاش. شاشدانی. گلدان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَبْ وَ لَ)
سبب کمیز. یقال شراب مبوله. (منتهی الارب). هر چیز که سبب کمیز و بول گردد. یقال، الشراب مبوله. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
تأنیث محبوب. ج، محبوبات. (یادداشت مرحوم دهخدا)
محبوبه. رجوع به محبوبه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ / مَثْ وَ بَ)
پاداش نیکی. (دهار). پاداش به نیکی. (ترجمان القرآن). پاداش. (منتهی الارب) (آنندراج). پاداش و جزا. (ناظم الاطباء). ثواب. (اقرب الموارد). جزای نیکی و اجرت عبادت در آخرت. (غیاث). اجر و مزد. ج، مثوبات. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا) : ولو انهم آمنوا واتقوا لمثوبه من عنداﷲ خیر لوکانوا یعلمون. (قرآن 103/2). قل هل انبئکم بشر من ذلک مثوبه عنداﷲ من لعنه اﷲ و غضب علیه. (قرآن 60/5). و رجوع به مثوبت و مثوبات شود
لغت نامه دهخدا
(فَ زَ)
آماده به حمله شدن در جنگ. (منتهی الارب). آماده گردیدن برای حمله در جنگ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ بَ)
بادگردانگیز. (منتهی الارب) (معجم متن اللغه). بادی که گرد و خاک برانگیزد. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
مؤنث ملبوب. دابه ملبوبه، ستور پیش بند پالان بربسته. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ صَوْ وَ بَ)
تأنیث مصوب، مصوب. مصدق. تصویب شده. تصدیق شده: قوانین مصوبۀ مجلسین سنا و شورای ملی. و رجوع به مصوب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
مصیبت و سختی و بدبختی. ج، مصاوب. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). مصیبه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
سره مقبوبه، ناف لاغر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). باریک و لاغر. مقبوب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
توشه دانی که بعض آن رابا بعض دوخته باشند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَ و وَ بَ)
ارض مجوبه، زمینی که بر آن جابجا باران باریده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). مؤنث مجوب و گویند: ارض مجوبه، زمین جابجا باران رسیده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
پاسخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جواب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
آتش افروخته. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) : نار مشبوبه، آتش افروخته. (ناظم الاطباء) ، زنی که از سرانداز و موی حسن وی افزوده شده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَبو بَ)
به معنی شبوب. رجوع به شبوب شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
شب ماندن طعام. (تاج العروس) (المنجد) ، خواه فاسد شودیا نه، و بعضی به گوشت اختصاص داده اند. (تاج العروس) ، گندیدن طعام. (المنجد) ، به آخر رسیدن کار. (المنجد). رجوع به غبوب شود
لغت نامه دهخدا
(سَبْ بو بَ)
لقب عبدالرحمن بن عبدالعزیز محدث و محمد بن اسحاق بن سبوبه مجاور محدث است، و یا به شین معجمه است. (منتهی الارب). محدثان در تاریخ اسلام به عنوان پیشگامان علم حدیث شناخته می شوند که در زمینه تشخیص احادیث صحیح از غیرصحیح، به تبحر رسیدند. این افراد با دقت فراوان در مورد اسناد روایات، ویژگی های راویان و شرایط نقل حدیث تحقیق می کردند تا از تحریف و اشتباهات جلوگیری کنند. مهم ترین ویژگی یک محدث این است که توانایی تحلیل دقیق احادیث را داشته باشد و با رعایت معیارهای علمی، روایت های صحیح را از ضعیف تمییز دهد.
لغت نامه دهخدا
(اَ وِ بَ)
جمع واژۀ باب
لغت نامه دهخدا
(حَبْ بو بَ)
لقب جد ابونصر حسن بن محمد بن ابراهیم بن احمد بن علی یونارتی اصفهانی است که در 529 هجری قمری درگذشت. ابن نقطه نسب او را از خط خود وی نقل کرده است. (تاج العروس)
لقب اسماعیل بن اسحاق رازی است. و ذهبی گفته است: لقب اسحاق بن اسماعیل رازی باشد. (تاج العروس) 0

لقب جد ابومحمد عبدالله بن زکریای نیشابوری است. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
مصوبه در فارسی مونث مصوب پذرفته پسندیده روا گشته مونث مصوب: هر قسمتی از مقررات قانون تفتیش اسعار مصوبه 6 اسفند ... 1308 که منافی با مقررات این قانون باشد ملغی است، جمع مصوبات
فرهنگ لغت هوشیار
محبوبه در فارسی مونث محبوب بنگرید به محبوب مونث محبوب زنی که مورد محبت مردی واقع شده معشوقه: بگشوده گره ز زلف زر تار محبوبه نیلگون عماری. (دهخدا مجموعه اشعار) جمع محبوبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثوبه
تصویر مثوبه
پاداش نیکی، جزای نیکی و اجرت عبادت در آخرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربوبه
تصویر ربوبه
خدایی آفریدگاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذبوبه
تصویر ذبوبه
پر مگس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصوبه
تصویر مصوبه
((مُ صَ وَّ بِ یا بَ))
مؤنث مصوب، جمع مصوبات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محبوبه
تصویر محبوبه
((مَ بَ یا بِ))
معشوقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصوبه
تصویر مصوبه
برنهاده
فرهنگ واژه فارسی سره
جانانه، دلارام، دلبر، دلبند، دلدار، دلستان، دوست، سوگلی، معشوقه، یار، گل محبوبه، گل شب
فرهنگ واژه مترادف متضاد