جدول جو
جدول جو

معنی مبهمات - جستجوی لغت در جدول جو

مبهمات
(مُ هََ)
معضلات سخت. (از ذیل اقرب الموارد). کارهای دشوار. امور پیچیده و مشکل، (اصطلاح دستور زبان) کلماتی را گویند که کسی یا چیزی را بطور ابهام و پوشیده نشان دهد. مانند: هر، کس، اند، فلان، بهمان. دستورهای متداول فارسی کنایات را بخشی از مبهمات دانند. مبهمات کلماتی را گویند که جانشین اسم شوند و حالات اسم بر آنها جاری خواهد بود. مبهمات مشهور عبارتند از:
هر کس:
همی گفت و هر کس که لهراسب شاه...
فردوسی.
هر که:
هر که ناموخت از گذشت روزگار.
رودکی.
هر یک:
روی هر یک چون دو هفته گرد ماه.
رودکی.
هیچکس:
هیچکس را مباش عاشق غاش.
رودکی.
همه:
چون کلاژه همه دزدند و رباینده چو خاد...
معروفی.
یکی:
یکی بندۀ خویش پنداشتش.
سعدی.
کس:
گذشتیم بر خاک بسیار کس.
سعدی.
این و آن:
یک روز صرف بستن دل شد به این و آن
روز دگر به کندن دل زین و آن گذشت.
کلیم.
علاوه بر اینها ’اند’، ’دیگری’، ’هیچ’، ’چند’، ’یکچند’، ’فلان’، ’بهمان’، ’یکدیگر’ و جز اینها از مبهمات می باشند
لغت نامه دهخدا
مبهمات
کارهای دشوار، امور پیچیده و مشکل، معضلات سخت
تصویری از مبهمات
تصویر مبهمات
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهمات
تصویر مهمات
کارهای قابل توجه، در امور نظامی آلات و ادوات جنگ، نیازها
فرهنگ فارسی عمید
(مُ هَِ مْ ما)
جمع واژۀ مهمه، جمع واژۀ مهم، کارها. کارهای خطیر. امور مهم. کارهای سخت. امور بااهمیت. مسائل مهم. مسائل بااهمیت. کارهای پیش آمده. (لغت ابوالفضل بیهقی) : دیگر سال امیر به بلخ رفت که آنجامهمات بود. (تاریخ بیهقی ص 123). امیر (مسعود) وی رابنشاند و خالی کرد و گفت: خواجه چرا تن در این کارها نمی دهد و داند که ما را به جای پدر است و مهمات بسیار پیش داریم. (تاریخ بیهقی ص 145). در این رأی که دیده است و بندگان را نیز نیک آمد اما خداوند در رنج افتد و مهمات سخت بسیار است. (تاریخ بیهقی ص 146). عاجزتر ملوک آن است که... مهمات ملک را خوار دارد. (کلیله و دمنه). چنانکه در طبایع مرکب است هرکسی برای خویش در مهمات اسلام مداخلت کردی. (کلیله و دمنه). بردرگاه ملک مهمات حادث شود که به زیردستان در کفایت آن حاجت افتد. (کلیله و دمنه). ابوالعباس را بخواست تا به کفایت مهمات سلطان قیام نماید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 356). وزیر ابوالعباس در مهمات ملک از انوار کفایت او اقتباس کردی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 363).
گر نظر از راه عنایت کنی
جمله مهمات کفایت کنی.
نظامی.
بتی چون برآرد مهمات کس
که نتواند از خویش راندن مگس.
سعدی (بوستان).
نبردند پیشش مهمات کس
که مقصود حاصل نشد در نفس.
سعدی (بوستان).
، چیزهای واجب و ضروری. مهمات سفر. لوازم سفر، در اصطلاح نظامی، آلات و ادوات جنگ. آنچه از اسلحه و لوازم نظامی که در جنگ به کار است. انواع ابزار جنگ و تجهیزات و تدارکات نظامی که درجنگ به کار رود چون توپ و تفنگ و نارنجک و خمپاره وباروت و وسائل حمل آنها. قورخانه. ساز و برگ جنگی. عدّت و آلات جنگ و تجهیزات نظامی
لغت نامه دهخدا
(مُ بَهَْ هی یا)
ادویه که باه انگیزد. (آنندراج). داروهای مقوی باه که بر قوت جماع افزایند. (ناظم الاطباء). ج ، مبهیه. و رجوع به مبهّی و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
کارهای خطیر، امور با اهمیت، مسائل مهم، کارهای پیش آمده، افزار و ادوات جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفهمات
تصویر تفهمات
جمع تفهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متهمات
تصویر متهمات
جمع متهمه، پسماران چفته مندان جمع متهمه، جمع متهمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبهیات
تصویر مبهیات
جمع مبهیه، ور نفزا ها جمع مبهیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهمات
تصویر مهمات
((مُ هِ مّ))
کارهای بزرگ و دشوار، در فارسی به معنای ابزارآلات جنگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهمات
تصویر مهمات
بایسته ها، جنگ افزارها، راه افزارها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محرمات
تصویر محرمات
بازدارندگی
فرهنگ واژه فارسی سره
اسلحه، جنگ افزار، ملزومات، مهام، امور مهم، کارهای خطیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از مبهما
تصویر مبهما
بشكل غامض
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از مبهما
تصویر مبهما
Opaquely
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مبهما
تصویر مبهما
de manière opaque
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مبهما
تصویر مبهما
opacamente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مبهما
تصویر مبهما
kwa kutokuwa wazi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از مبهما
تصویر مبهما
opacamente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مبهما
تصویر مبهما
undurchsichtig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مبهما
تصویر مبهما
nieprzezroczysto
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مبهما
تصویر مبهما
непрозрачно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مبهما
تصویر مبهما
অস্বচ্ছভাবে
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از مبهما
تصویر مبهما
مبہم طور پر
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از مبهما
تصویر مبهما
อย่างไม่โปร่งใส
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از مبهما
تصویر مبهما
不透明に
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از مبهما
تصویر مبهما
ondoorzichtig
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مبهما
تصویر مبهما
不透明地
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از مبهما
تصویر مبهما
באופן אטום
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از مبهما
تصویر مبهما
불투명하게
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از مبهما
تصویر مبهما
непрозоро
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مبهما
تصویر مبهما
secara buram
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از مبهما
تصویر مبهما
अपारदर्शी रूप से
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مبهما
تصویر مبهما
opacamente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مبهما
تصویر مبهما
opak bir şekilde
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی