جدول جو
جدول جو

معنی مبلول - جستجوی لغت در جدول جو

مبلول
نم دار، نمناک
تصویری از مبلول
تصویر مبلول
فرهنگ فارسی عمید
مبلول
(مَ)
ترکرده. (از مهذب الاسماء). تر. سرد و نمناک. (از آنندراج). نمدار و نمناک. (ناظم الاطباء). مرطوب. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
مبلول
نمناک نمدار نمناک مرطوب
تصویری از مبلول
تصویر مبلول
فرهنگ لغت هوشیار
مبلول
((مَ))
نمدار، نمناک، مرطوب
تصویری از مبلول
تصویر مبلول
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معلول
تصویر معلول
علیل، مقابل علت، در فلسفه آنچه چیز دیگر سبب آن باشد، نتیجه، بیمار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محلول
تصویر محلول
ماده ای که از حل شدن ماده ای دیگر در مایع به وجود می آید، حل شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسلول
تصویر مسلول
مبتلا به بیماری سل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبذول
تصویر مبذول
بذل شده، بخشیده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدلول
تصویر مدلول
مفاد، معنی، در علم منطق دلالت شده، رهنمونی شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغلول
تصویر مغلول
ویژگی کسی که غل و زنجیر به گردنش انداخته شده، بسته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدلول
تصویر مدلول
مراد، مقصود، مفهوم، مقتضی
فرهنگ لغت هوشیار
بندی به زنجیر کشیده، تشنه کسی که غل و زنجیر بگردن دستش بسته شده، سخت تشنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معلول
تصویر معلول
بیمار و علیل و ناخوش و آزرده، رنجور
فرهنگ لغت هوشیار
آزار جگر (گویش هراتی) باریک بیمار، اخته بر کشیده شده برآورده شده (شمشیر و جزآن)، یا سیف مسلول. شمشیر بر کشیده از غلاف شمشیر برهنه، کسی که بمرض سل گرفتار باشد، جمع مسلولین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محلول
تصویر محلول
گداخته شده، حل و ذوب شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبزول
تصویر مبزول
شکافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبذول
تصویر مبذول
بخشیده شده، خرج شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معلول
تصویر معلول
((مَ))
بیمار، علیل، هر چیزی که آن را به علت وسبب ثابت کرده باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغلول
تصویر مغلول
((مَ))
کسی که غل و زنجیر به گردنش انداخته شده، به زنجیر کشیده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسلول
تصویر مسلول
((مَ))
کسی که مرض سل دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبذول
تصویر مبذول
((مَ))
خرج شده، مصرف شده، بذل شده، بخشیده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدلول
تصویر مدلول
((مَ))
دلالت کرده شده، رهنمون شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محلول
تصویر محلول
((مَ))
حل شده، چیزی که در مایعی حل شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محلول
تصویر محلول
گمیزه، آبگونه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معلول
تصویر معلول
Disabled
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از معلول
تصویر معلول
handicapé
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از معلول
تصویر معلول
deficiente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از معلول
تصویر معلول
behindert
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از معلول
تصویر معلول
niepełnosprawny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از معلول
تصویر معلول
инвалид
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از معلول
تصویر معلول
інвалід
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از معلول
تصویر معلول
gehandicapt
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از معلول
تصویر معلول
discapacitado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از معلول
تصویر معلول
disabile
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از معلول
تصویر معلول
विकलांग
دیکشنری فارسی به هندی