رساننده. (غیاث). رساننده و کسی که حکم و امر را بدیگران می رساند و ابلاغ می کند. (ناظم الاطباء). رساننده و کسی که پیام یا نامه با درود و جز آن را به دیگری می رساند. (از ذیل اقرب الموارد). رساننده، آن که به دینی و مسلکی خواند. داعی. تبلیغ کننده. آن که دینی را به مردم آموختن و باورانیدن خواند. ج، مبلغین. - مبلغ رسالت، پیام گزار. پیغام گزار. رسانندۀ پیام. آن که مردمان را به دینی و طریقی گرداند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
رساننده. (غیاث). رساننده و کسی که حکم و امر را بدیگران می رساند و ابلاغ می کند. (ناظم الاطباء). رساننده و کسی که پیام یا نامه با درود و جز آن را به دیگری می رساند. (از ذیل اقرب الموارد). رساننده، آن که به دینی و مسلکی خواند. داعی. تبلیغ کننده. آن که دینی را به مردم آموختن و باورانیدن خواند. ج، مبلغین. - مبلغ رسالت، پیام گزار. پیغام گزار. رسانندۀ پیام. آن که مردمان را به دینی و طریقی گرداند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
رسانیده شده. صیغۀ اسم مفعول از ابلاغ است و متفرع از ابلاغ که به معنی رسیدن و کامل شدن است. چنانکه گویند این کودک بالغ شده و در فارسی نیز ترجمه بلوغ که رسیدن است به معنی کامل شدن بسیار می آید چنانکه گویند که این میوه رسیده است، یعنی پخته و کامل شده است. (از غیاث)
رسانیده شده. صیغۀ اسم مفعول از ابلاغ است و متفرع از ابلاغ که به معنی رسیدن و کامل شدن است. چنانکه گویند این کودک بالغ شده و در فارسی نیز ترجمه بلوغ که رسیدن است به معنی کامل شدن بسیار می آید چنانکه گویند که این میوه رسیده است، یعنی پخته و کامل شده است. (از غیاث)
بلغمی. آن که بر مزاج او بلغم غلبه دارد. ج، مبلغمون و مبلغمین: فاما المبردون و المبلغمون فلا یسلمون من ضرره (ضررجبن = پنیر) . (ابن بیطار، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و هو (ضراه) نافع الاصحاب الریاح الغلیظ و المبلغمین و اصحاب الجشاءالحامض. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
بلغمی. آن که بر مزاج او بلغم غلبه دارد. ج، مبلغمون و مبلغمین: فاما المبردون و المبلغمون فلا یسلمون من ضرره (ضررجبن = پنیر) . (ابن بیطار، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و هو (ضراه) نافع الاصحاب الریاح الغلیظ و المبلغمین و اصحاب الجشاءالحامض. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)