مرتبه، درجه، یک دسته یا صنف از مردم، هر یک از قسمت های ساختمان که دارای یک سقف و یک کف است، در علم زمین شناسی چینه، دسته، گروه، رسته، در علم جامعه شناسی مردمی که از نظر وضع اجتماعی و اقتصادی با هم تفاوت دارند مثلاً طبقۀ روحانیان، طبقۀ کارمندان دولت، طبقۀ بازرگانان، طبقۀ پیشه وران
مرتبه، درجه، یک دسته یا صنف از مردم، هر یک از قسمت های ساختمان که دارای یک سقف و یک کف است، در علم زمین شناسی چینه، دسته، گروه، رسته، در علم جامعه شناسی مردمی که از نظر وضع اجتماعی و اقتصادی با هم تفاوت دارند مثلاً طبقۀ روحانیان، طبقۀ کارمندان دولت، طبقۀ بازرگانان، طبقۀ پیشه وران
بالفتح و سکون الموحده، لغه لقوم متشابهون، و فی اصطلاح المحدثین، عبارهٌ عن جماعه اشترکوا فی السن و لقاء المشایخ و الاخذ عنهم. فاما ان یکون شیوخ هذا الراوی شیوخ ذلک، او یماثل او یقارن شیوخ هذا، شیوخ ذلک، و بهما اکتفوا بالتشابه فی الاخذ، و قد یکون الشخص الواحد من طبقتین باعتبارین بان یکون الراوی من طبقه لمشابهته بتلک الطبقه من وجه، و من طبقه اخری لمشابهته بها من وجه آخر، کانس بن مالک، فانه من حیث ثبوت صحبته للنبی ّ صلی اﷲ علیه و آله و سلم، یعدّ من طبقه العشره المبشره لهم بالجنه مثلاً، و من حیث صغرالسن یعد من طبقه من بعدهم. فمن نظر الی الصحابه باعتبار الصحبه جعل الجمیع طبقه واحده، کما صنع ابن حبان و غیره، و من نظر الیهم باعتبار قدر زائد، کالسبق الی الاسلام، و شهود المشاهد الفاضله، جعلهم طبقات، و الی ذلک مال صاحب الطبقات: ابوعبداﷲ و محمد بن سعد البغدادی، و کذلک من جاء بعد الصحابه، و هم التابعون، من نظر الیهم باعتبار الاخذ من الصحابه فقط، جعل الجمیع طبقه واحده، کما صنع ابن حبان ایضاً. و من نظر الیهم باعتبار اللقاء، قسمهم، کما فعل محمد بن سعد. و لکل وجه ٌ. و معرفهالطبقات من المهمات، و فائدتها الامن من تداخل المشتبهین و امکان الاطلاع علی تبیین التدلیس و الوقوف علی حقیقه المراد من الغفله. کذا فی شرح النخبه و شرحه - انتهی. (کشاف اصطلاحات الفنون). (اصطلاح علم درایۀ حدیث) طبقه عبارت از جماعتی که در سن و سال و ملاقات مشایخ با یکدیگر متفق باشند
بالفتح و سکون الموحده، لغه لقوم متشابهون، و فی اصطلاح المحدثین، عبارهٌ عن جماعه اشترکوا فی السن و لقاء المشایخ و الاخذ عنهم. فاما ان یکون شیوخ هذا الراوی شیوخ ذلک، او یماثل او یقارن شیوخ هذا، شیوخ ذلک، و بهما اکتفوا بالتشابه فی الاخذ، و قد یکون الشخص الواحد من طبقتین باعتبارین بان یکون الراوی من طبقه لمشابهته بتلک الطبقه من وجه، و من طبقه اخری لمشابهته بها من وجه آخر، کانس بن مالک، فانه من حیث ثبوت صحبته للنبی ّ صلی اﷲ علیه و آله و سلم، یُعدّ من طبقه العشره المبشره لهم بالجنه مثلاً، و من حیث صغرالسن یعدُ من طبقه من بعدهم. فمن نظر الی الصحابه باعتبار الصحبه جعل الجمیع طبقه واحده، کما صنع ابن حَبان و غیره، و من نظر الیهم باعتبار قدر زائد، کالسبق الی الاسلام، و شهود المشاهد الفاضله، جعلهم طبقات، و الی ذلک مال صاحب الطبقات: ابوعبداﷲ و محمد بن سعد البغدادی، و کذلک من جاء بعد الصحابه، و هم التابعون، من نظر الیهم باعتبار الاخذ من الصحابه فقط، جعل الجمیع طبقه واحده، کما صنع ابن حبان ایضاً. و من نظر الیهم باعتبار اللقاء، قسمهم، کما فعل محمد بن سعد. و لکل وجه ٌ. و معرفهالطبقات من المهمات، و فائدتها الامن مِن تداخل المشتبهین و امکان الاطلاع علی تبیین التدلیس و الوقوف علی حقیقه المراد من الغفله. کذا فی شرح النخبه و شرحه - انتهی. (کشاف اصطلاحات الفنون). (اصطلاح علم درایۀ حدیث) طبقه عبارت از جماعتی که در سن و سال و ملاقات مشایخ با یکدیگر متفق باشند
زنی بود زیرک و دانا که به نکاح مردی دانا و هوشیار موسوم به شن ّ آمد. و منه المثل: وافق شن ٌ طبقه و قیل شن حی ٌ من عبدالقیس، کانوا یکثرون الغاره علی الناس حتی اغاروا علی طبقه، هی ایضا قبیله، فهزمتهم طبقه، فضرب بهم المثل. و سئل الاصمعی عن هذا المثل، فقال:الشن وعاءٌ من ادم اتخذ له غطاء و هو الطبق، فوافقه، و الهاء علی هذا عائد علی الشن. و قیل هما قبیلتان اتفقتا علی امر، فقیل لهما ذلک، لان کلا منهما وافق نظیره و قیل طبقه قبیله من ایاد کانت لاتطاق، فاوقعت بها شن، فانتصفت منها و اصابت فیها. (منتهی الارب) نام پدر قبیله ای از عرب. (منتهی الارب)
زنی بود زیرک و دانا که به نکاح مردی دانا و هوشیار موسوم به شن ّ آمد. و منه المثل: وافق شن ٌ طبقه و قیل شن حی ٌ من عبدالقیس، کانوا یکثرون الغاره علی الناس حتی اغاروا علی طبقه، هی ایضا قبیله، فهزمتهم طبقه، فضرب َ بهم المثل. و سئل الاصمعی ُ عن هذا المثل، فقال:الشن ُ وعاءٌ من ادم اتخذ له غطاء و هو الطبق، فوافقه، و الهاء علی هذا عائد علی الشن. و قیل هما قبیلتان اتفقتا علی امر، فقیل لهما ذلک، لان کلا منهما وافق نظیره و قیل طبقه قبیله من ایاد کانت لاتطاق، فاوقعت بها شن، فانتصفت منها و اصابت فیها. (منتهی الارب) نام پدر قبیله ای از عرب. (منتهی الارب)
مؤنث طبق. (منتهی الارب)، پشت. نسل، اشکوب. (فرهنگستان). آرشیان مرتبه. مرتبت، تاه. تو، هر درک از ادراک دوزخ. ج، طبقات، گروه. یک جنس از مردم. (منتهی الارب)، صنف. رده: چنانکه پدر وی بر وی جاسوسان داشت پوشیده، وی نیز بر پدر داشت هم از این طبقه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 116). تا هر طبقه به مقدار دانش خویش از آن بهره بردارند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 94). من تاریخی میکنم پنجاه سال را که بر چندین هزار ورق می افتد، و در او اسامی بسیار مهتران و بزرگان است از هر طبقه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 195). واجب دیدم، انشا کردن فصلی دیگر تا هر طبقه به مقدار دانش خویش از آن بهره بردارند. (تاریخ بیهقی). این طبقه (برمکیان) وزیری کردند به روزگار هارون الرشید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 176). از آن طبقه نیستیم که بمفاوضت ملوک مشرف توانیم شد. (کلیله و دمنه). ما از آن طبقه نیستیم که این درجات را موشح توانیم بود. (کلیله و دمنه). مختلف خوابهاست کاین طبقات زآن مقدس جناب دیدستند. خاقانی. - در طبقۀ فلان، معاصر و هم زمان او. - طبقۀ زمین، چینه. (فرهنگستان). ، نوعی از وبای گاوی.تب برفکی حیوانات
مؤنث طبق. (منتهی الارب)، پُشت. نسل، اشکوب. (فرهنگستان). آرشیان مرتبه. مرتبت، تاه. تُو، هر درک از ادراک دوزخ. ج، طبقات، گروه. یک جنس از مردم. (منتهی الارب)، صنف. رده: چنانکه پدر وی بر وی جاسوسان داشت پوشیده، وی نیز بر پدر داشت هم از این طبقه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 116). تا هر طبقه به مقدار دانش خویش از آن بهره بردارند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 94). من تاریخی میکنم پنجاه سال را که بر چندین هزار ورق می افتد، و در او اسامی بسیار مهتران و بزرگان است از هر طبقه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 195). واجب دیدم، انشا کردن فصلی دیگر تا هر طبقه به مقدار دانش خویش از آن بهره بردارند. (تاریخ بیهقی). این طبقه (برمکیان) وزیری کردند به روزگار هارون الرشید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 176). از آن طبقه نیستیم که بمفاوضت ملوک مشرف توانیم شد. (کلیله و دمنه). ما از آن طبقه نیستیم که این درجات را موشح توانیم بود. (کلیله و دمنه). مختلف خوابهاست کاین طبقات زآن مقدس جناب دیدستند. خاقانی. - در طبقۀ فلان، معاصر و هم زمان او. - طبقۀ زمین، چینه. (فرهنگستان). ، نوعی از وبای گاوی.تب برفکی حیوانات
شتر ماده گشاده گام. (از منتهی الارب). این صفت همواره با موصوف خود یعنی ناقه استعمال میشود. زنان عرب در ترقیص اطفال خود میگویند: ’خبقه خبقه ترق عین بقه’ و این عبارت آنها بصورت ’حزقّه حزقه ترق عین بقه’ نیز نقل شده است رجوع به حزقه شود
شتر ماده گشاده گام. (از منتهی الارب). این صفت همواره با موصوف خود یعنی ناقه استعمال میشود. زنان عرب در ترقیص اطفال خود میگویند: ’خبقه خبقه ترق عین بقه’ و این عبارت آنها بصورت ’حُزُقَّه حزقه ترق عین بقه’ نیز نقل شده است رجوع به حزقه شود
رسن که بر سر چوب بر پهنای کوهان گاو بندند وقت کلبه رانی و آب کشی و جز آن. (منتهی الارب). در نسخۀ چاپ بمبئی هم کلبه رانی آمده ولی هیچ یک معنی نمیدهد، ظاهراً گاب رانی که لغتی در گاورانی است باشد
رسن که بر سر چوب بر پهنای کوهان گاو بندند وقت کلبه رانی و آب کشی و جز آن. (منتهی الارب). در نسخۀ چاپ بمبئی هم کلبه رانی آمده ولی هیچ یک معنی نمیدهد، ظاهراً گاب رانی که لغتی در گاورانی است باشد
مطبقه در فارسی تب خونی، رشک دامنه (حصبه) مونث مطبق. مونث مطبق. یاتب (حمی) مطبقه. تب دموی لازم است و بر دو نوع است: یکی آنکه از عفونت خون در عروق و خارج آنها پدید آید و دیگری بغیر عفونت خون را گرم کند و بغلیان آرد توضیح بعضی آن را حصبه دانسته اند. براون در ترجمه چهارمقاله نظامی (مقاله چهارم: طب) مطبقه را به اینفلماتوری فور ترجمه کرده و در حاشیه گوید: شاید بتوان آنرا به رمیتنت یا کانتینوس ترجمه کرد
مطبقه در فارسی تب خونی، رشک دامنه (حصبه) مونث مطبق. مونث مطبق. یاتب (حمی) مطبقه. تب دموی لازم است و بر دو نوع است: یکی آنکه از عفونت خون در عروق و خارج آنها پدید آید و دیگری بغیر عفونت خون را گرم کند و بغلیان آرد توضیح بعضی آن را حصبه دانسته اند. براون در ترجمه چهارمقاله نظامی (مقاله چهارم: طب) مطبقه را به اینفلماتوری فور ترجمه کرده و در حاشیه گوید: شاید بتوان آنرا به رمیتنت یا کانتینوس ترجمه کرد