رجل مجعار، مرد بسیارخشک طبیعت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آن که یبوست مزاج دارد. و منه حدیث عمر: ’انی مجعارالبطن’، ای یابس الطبیعه. (از ذیل اقرب الموارد)
رجل مجعار، مرد بسیارخشک طبیعت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آن که یبوست مزاج دارد. و منه حدیث عمر: ’انی مجعارالبطن’، ای یابس الطبیعه. (از ذیل اقرب الموارد)
چرب روده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جای بعر. ج، مباعر. (منتهی الارب) (آنندراج). جای پشکل و بعر. (ناظم الاطباء). جای خروج پشکل از هر نوع چارپای. (از محیطالمحیط). جایگاه پشک رهگذار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : کای قوم سر خار بیابان که کند تیز و آن بعرۀ بز را که کند گرد به مبعر. قاآنی (دیوان، از انتشارات کانون معرفت ص 151). ، اصطبل و ستوردان. (ناظم الاطباء)
چرب روده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جای بعر. ج، مباعر. (منتهی الارب) (آنندراج). جای پشکل و بعر. (ناظم الاطباء). جای خروج پشکل از هر نوع چارپای. (از محیطالمحیط). جایگاه پشک رهگذار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : کای قوم سر خار بیابان که کند تیز و آن بعرۀ بز را که کند گرد به مبعر. قاآنی (دیوان، از انتشارات کانون معرفت ص 151). ، اصطبل و ستوردان. (ناظم الاطباء)
جمع واژۀ مبرت. عطایا بخشش ها. (فرهنگ فارسی معین) : تحف و مبار فراوان فرستاد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 273). و در جملۀ تحف و مبار که بدو فرستاد ده سر اسبان تازی بود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 221). و هر سال از مبار آن دیار و متاع آن بقاع به خزانه می فرستد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 321). عزالدین حسین خرمیل را به انواع اصطناع و اسالیب مبار قضای حق او را مخصوص گردانید. (جهانگشای جوینی). و از جانب سلطان به انواع مبار انعامات بسیار اختصاص یافت. (جهانگشای جوینی)
جَمعِ واژۀ مبرت. عطایا بخشش ها. (فرهنگ فارسی معین) : تحف و مبار فراوان فرستاد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 273). و در جملۀ تحف و مبار که بدو فرستاد ده سر اسبان تازی بود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 221). و هر سال از مبار آن دیار و متاع آن بقاع به خزانه می فرستد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 321). عزالدین حسین خرمیل را به انواع اصطناع و اسالیب مبار قضای حق او را مخصوص گردانید. (جهانگشای جوینی). و از جانب سلطان به انواع مبار انعامات بسیار اختصاص یافت. (جهانگشای جوینی)
رودۀ گوسفند باشد که آن را از گوشت وبرنج و مصالح پر کنند و پزند و به عربی عصیب گویند. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج). رودۀ گوسفند یا بز باشد که با برنج و قیمه آغنده بپزند و آن را به تازی عصیب خوانند. (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). حسرهالملوک. مومبار. حسیبک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). یک نوع طعامی که از رودۀ گوسپند پر کرده از گوشت و برنج و مصالح سازند. (ناظم الاطباء). چرب روده. چرغند. جگر آکند. عصیب. (فرهنگ فارسی معین) : در مقابل چه بود دنبۀ گرد و فربه در عقب ذکر مبار است تو ظاهر خوشدار. بسحاق اطعمه. اگر چه دنبه به دیگ مقیل باشد خوار مبار نیز چنین محترم نخواهد ماند. بسحاق اطعمه. توان فروختن از بهر خوردنی دستار ولی بسر که تواند مبار پیچیدن. نظام قاری (دیوان چ استانبول ص 103). رجوع به مبا شود
رودۀ گوسفند باشد که آن را از گوشت وبرنج و مصالح پر کنند و پزند و به عربی عصیب گویند. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج). رودۀ گوسفند یا بز باشد که با برنج و قیمه آغنده بپزند و آن را به تازی عصیب خوانند. (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). حسرهالملوک. مومبار. حسیبک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). یک نوع طعامی که از رودۀ گوسپند پر کرده از گوشت و برنج و مصالح سازند. (ناظم الاطباء). چرب روده. چرغند. جگر آکند. عصیب. (فرهنگ فارسی معین) : در مقابل چه بود دنبۀ گرد و فربه در عقب ذکر مبار است تو ظاهر خوشدار. بسحاق اطعمه. اگر چه دنبه به دیگ مقیل باشد خوار مبار نیز چنین محترم نخواهد ماند. بسحاق اطعمه. توان فروختن از بهر خوردنی دستار ولی بسر که تواند مبار پیچیدن. نظام قاری (دیوان چ استانبول ص 103). رجوع به مبا شود
پشکل افکندن، مانند معباعره. (ناظم الاطباء). پشکل افکندن. (آنندراج) (منتهی الارب) ، لعن. (از اقرب الموارد). لعنت. (منتهی الارب) ، جمع واژۀ بعید. (اقرب الموارد). رجوع به بعید شود، رأی و حزم. و منه: انه لذو بعد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). بعد و بعده، رای و حزم. یقال:انه لذو بعد و بعده، یعنی صاحب رای و حزم است و این را بکسی گویند که رای نافذ داشته باشد. (از اقرب الموارد) ، دوری و فاصله و تفاوت. (ناظم الاطباء) : همیشه تا که مه از قرب و بعد چشمۀ مهر گهی چوخفته کمان گردد و گهی چو سپر. مسعودسعد. بعد منزل نبود در سفر روحانی. حافظ. - بعد اتصال، تهانوی در ضمن شرح معنی اتصال در نزد منجمان آرد: چون کوکب از روی نظر یا تناظر بکوکبی دیگر متوجه شود و بعدبقدر جرم خود از متصل ٌ به، پیدا کند آن توجه را اتصال گویند و این کوکب را متصل. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع بهمان متن شود. - بعد مسافت، دوری. فاصله مکانی: گویند بدوری بکن از یار صبوری در مهر تفاوت نکند بعد مسافت. سعدی. بعد مسافت از مشاهده حال و کشف کار او مانع گشت. (ترجمه تاریخ یمینی). ، در تداول صوفیان عبارت است از دوری بنده از مکاشفت و مشاهدت. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به قرب در همان متن و لغت نامه و تعریفات جرجانی (اصطلاحات صوفیه) شود، در عرف علما عبارت است از امتداد بین دو چیزی که کوتاه تر از آن نباشد یعنی میان آن دو کوتاهتر از این امتداد نباشد خواه برابر با این امتداد یافت شود مانند بعد مرکز از محیط و خواه زاید بر آن باشد چنانکه در غیر بعدمرکز از محیط هست. و این تفسیر بهتر است از آنچه گفته اند بعد امتداد کوتاهتر از امتدادهای مفروض بین دوچیز است زیرا برحسب این تفسیر بر بعد مرکز از محیط شامل نمیشود زیرا آن بقدر نصف قطر است با اینکه اقصرخطوط بین آندو نیست. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، در نزد متکلمان امتداد موهومی است نه چیز محض. پس بعد در نزد ایشان امتداد موهوم مفروضی در جسم است و آنرا خلاء نیز نامند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به تعریفات جرجانی و همان متن شود، در نزد حکما امتداد موجود است و آن یا قایم بجسم است و آن عرض باشد و یا قایم بنفس خود و آن جوهر مجرد است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع بهمان متن در ذیل کلمه بعد و خلاء و مکان شود، در اصطلاح موسیقی فاصله را گویند و آن فاصله مابین هر پرده و خرک باشد. (یادداشت لغت نامه) ، در نزد اهل هیئت بعد اختصاص دارد به بعد کوکب از معدل النهار و در سراج الاستخراج که رساله ای است در استخراج تقویم از زیج الغ بیک میگوید: بعد دوری جزو است یا ساعت از جای معین مثلاً از برج و یا از نصف النهار و آن بر دو نوع است ماضی و مستقبل. اما بعد ماضی آن است که دوری از نصف النهار گذشته باشد. و بعد مستقبل آنکه دوری از نصف النهار آینده باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع بهمان متن و مآخذ آن شود. - بعد ابعد، بعد دورترین. (التفهیم ص 119). نام دایره ای که بالاتر از همه افلاک حاوی فلکهاست و نیز اهل هیئت بعد ابعد بر خط اطلاق کنندکه از مرکز عالم خارج شده و به اوج کوکب بمثل آن رسد. (غیاث) (آنندراج). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود. - بعدالمشرقین،دوری و فاصله میان مشرق و مغرب. (ناظم الاطباء) : دوری بقدر دوری مشرق از مغرب. استعمال مشرقین از باب غلبه دادن یکی از دو تا بر دیگری است مانند ابوین، والدین، حسنین. (حاشیۀ کلیله چ مینوی). بدانکه مفاصله مشرق صیفی و شتوی به اعتبار افق ارض تقریباً یکهزار و چهل و شش فرسخ پاو کم میشود و بحساب کروه سه هزار و یکصد و سی هفت پاو بالا میشود چرا که بعد مطلع اقصر الایام از مطلع اطول الایام تقریباً چهل وهفت درجه است و هر درجۀ ارضی تقریباً بیست و دو فرسخ پاو بالا میشود و بحساب کروه هر درجۀ ارضی تقریباً شصت و هفت کروه پاو کم میشود از روی تحقیق هر درجۀ ارضی شصت و شش کروه و دو هزار و ششصد و شش گز و ده گره میگردد و پیمایش درجۀ فلکی یازده لکه هفتاد و هفتهزار و ششصد و بیست و شش کروه میشود و نزد بعضی مشرقین عبارت از مشرق و مغرب است چرا که گاهی بلحاظ شراقیت طلوع آفتاب از مشرق تغلیباً مغرب را نیز مشرق گفته تثنیۀ آن مشرقین نمایند. (غیاث) (آنندراج)... و باز دوستان را اگرچه بعدالمشرقین اتفاق افتد سلوت ایشان جز بیاد یک دیگر صورت نبندد. (کلیله چ مینوی ص 246). با تو قرب قاب قوسین آنگه افتد عشق را کز صفات خود ببعد المشرقین مانی جدا. خاقانی. یا غراب البین، یا لیت بینی و بینک بعد المشرقین. (گلستان). نامت اندر مشرق و مغرب روان چشم بد دور از تو بعد المشرقین. سعدی. - بعد دورترین، بعد ابعد، به اصطلاح هیئت. (التفهیم ص 119). و رجوع به بعد ابعد شود. - بعد سواء، نزد اهل عمل از منجمان عبارت است از بعد بین تقویم آفتاب و ماه. (از کشاف اصطلاحات الفنون). - بعد مضعّف، بعد مرکز تدویر ماه از آفتاب بتضعیف. (التفهیم ص 127). عبارت است از حرکت مرکز قمر و خود مرکز قمر چنانکه در شرح تذکره بیان شده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). - بعد معدل، نزد منجمان عبارت است از دوری ماه از افق بدرجات معدل چنانکه این معنی از توضیح التقویم مستفاد شده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). - بعد مفطور، و آن عبارت است از بعد مجرد موجود. و شرح آن در معنی مکان خواهد آمد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). - بعد میانه، بعد اوسط. (التفهیم ص قلح). - بعد نزدیکترین، بعد اقرب. (التفهیم ص قلح). - سه بعد، هریک از سه دوری جسم یعنی طول (درازا) ، عرض (پهنا) ، عمق (ژرفا). ج، ابعاد و این سه را ابعاد یا ابعاد ثلاثه گویند. (یادداشت لغتنامه). و رجوع به معنی بعد (در هیئت) شود: چه یگانه ایست کو را به سه بعد در دو عالم ز حجاب چارعنصر بدلی بدر نیاید. خاقانی. جاه او در یک دو ساعت بر سه بعد و چار طبع پنج نوبت میزند در شش سوی این هفت خوان. خاقانی. او شاه سه بعد و چارملت بر شاه مدیح خوان ببینم. خاقانی
پشکل افکندن، مانند معباعره. (ناظم الاطباء). پشکل افکندن. (آنندراج) (منتهی الارب) ، لعن. (از اقرب الموارد). لعنت. (منتهی الارب) ، جَمعِ واژۀ بعید. (اقرب الموارد). رجوع به بعید شود، رأی و حزم. و منه: انه لذو بعد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). بعد و بعده، رای و حزم. یقال:انه لذو بعد و بعده، یعنی صاحب رای و حزم است و این را بکسی گویند که رای نافذ داشته باشد. (از اقرب الموارد) ، دوری و فاصله و تفاوت. (ناظم الاطباء) : همیشه تا که مه از قرب و بعد چشمۀ مهر گهی چوخفته کمان گردد و گهی چو سپر. مسعودسعد. بعد منزل نبود در سفر روحانی. حافظ. - بعد اتصال، تهانوی در ضمن شرح معنی اتصال در نزد منجمان آرد: چون کوکب از روی نظر یا تناظر بکوکبی دیگر متوجه شود و بعدبقدر جرم خود از متصل ٌ به، پیدا کند آن توجه را اتصال گویند و این کوکب را متصل. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع بهمان متن شود. - بعد مسافت، دوری. فاصله مکانی: گویند بدوری بکن از یار صبوری در مهر تفاوت نکند بعد مسافت. سعدی. بعد مسافت از مشاهده حال و کشف کار او مانع گشت. (ترجمه تاریخ یمینی). ، در تداول صوفیان عبارت است از دوری بنده از مکاشفت و مشاهدت. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به قرب در همان متن و لغت نامه و تعریفات جرجانی (اصطلاحات صوفیه) شود، در عرف علما عبارت است از امتداد بین دو چیزی که کوتاه تر از آن نباشد یعنی میان آن دو کوتاهتر از این امتداد نباشد خواه برابر با این امتداد یافت شود مانند بعد مرکز از محیط و خواه زاید بر آن باشد چنانکه در غیر بعدمرکز از محیط هست. و این تفسیر بهتر است از آنچه گفته اند بعد امتداد کوتاهتر از امتدادهای مفروض بین دوچیز است زیرا برحسب این تفسیر بر بعد مرکز از محیط شامل نمیشود زیرا آن بقدر نصف قطر است با اینکه اقصرخطوط بین آندو نیست. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، در نزد متکلمان امتداد موهومی است نه چیز محض. پس بعد در نزد ایشان امتداد موهوم مفروضی در جسم است و آنرا خلاء نیز نامند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به تعریفات جرجانی و همان متن شود، در نزد حکما امتداد موجود است و آن یا قایم بجسم است و آن عرض باشد و یا قایم بنفس خود و آن جوهر مجرد است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع بهمان متن در ذیل کلمه بعد و خلاء و مکان شود، در اصطلاح موسیقی فاصله را گویند و آن فاصله مابین هر پرده و خرک باشد. (یادداشت لغت نامه) ، در نزد اهل هیئت بعد اختصاص دارد به بعد کوکب از معدل النهار و در سراج الاستخراج که رساله ای است در استخراج تقویم از زیج الغ بیک میگوید: بعد دوری جزو است یا ساعت از جای معین مثلاً از برج و یا از نصف النهار و آن بر دو نوع است ماضی و مستقبل. اما بعد ماضی آن است که دوری از نصف النهار گذشته باشد. و بعد مستقبل آنکه دوری از نصف النهار آینده باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع بهمان متن و مآخذ آن شود. - بُعْدِ اَبْعَد، بعد دورترین. (التفهیم ص 119). نام دایره ای که بالاتر از همه افلاک حاوی فلکهاست و نیز اهل هیئت بعد ابعد بر خط اطلاق کنندکه از مرکز عالم خارج شده و به اوج کوکب بمثل آن رسد. (غیاث) (آنندراج). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود. - بعدالمشرقین،دوری و فاصله میان مشرق و مغرب. (ناظم الاطباء) : دوری بقدر دوری مشرق از مغرب. استعمال مشرقین از باب غلبه دادن یکی از دو تا بر دیگری است مانند ابوین، والدین، حسنین. (حاشیۀ کلیله چ مینوی). بدانکه مفاصله مشرق صیفی و شتوی به اعتبار افق ارض تقریباً یکهزار و چهل و شش فرسخ پاو کم میشود و بحساب کروه سه هزار و یکصد و سی هفت پاو بالا میشود چرا که بعد مطلع اقصر الایام از مطلع اطول الایام تقریباً چهل وهفت درجه است و هر درجۀ ارضی تقریباً بیست و دو فرسخ پاو بالا میشود و بحساب کروه هر درجۀ ارضی تقریباً شصت و هفت کروه پاو کم میشود از روی تحقیق هر درجۀ ارضی شصت و شش کروه و دو هزار و ششصد و شش گز و ده گره میگردد و پیمایش درجۀ فلکی یازده لکه هفتاد و هفتهزار و ششصد و بیست و شش کروه میشود و نزد بعضی مشرقین عبارت از مشرق و مغرب است چرا که گاهی بلحاظ شراقیت طلوع آفتاب از مشرق تغلیباً مغرب را نیز مشرق گفته تثنیۀ آن مشرقین نمایند. (غیاث) (آنندراج)... و باز دوستان را اگرچه بعدالمشرقین اتفاق افتد سلوت ایشان جز بیاد یک دیگر صورت نبندد. (کلیله چ مینوی ص 246). با تو قرب قاب قوسین آنگه افتد عشق را کز صفات خود ببعد المشرقین مانی جدا. خاقانی. یا غراب البین، یا لیت بینی و بینک بعد المشرقین. (گلستان). نامت اندر مشرق و مغرب روان چشم بد دور از تو بعد المشرقین. سعدی. - بعد دورترین، بعد ابعد، به اصطلاح هیئت. (التفهیم ص 119). و رجوع به بعد ابعد شود. - بعد سواء، نزد اهل عمل از منجمان عبارت است از بعد بین تقویم آفتاب و ماه. (از کشاف اصطلاحات الفنون). - بعد مُضَعَّف، بعد مرکز تدویر ماه از آفتاب بتضعیف. (التفهیم ص 127). عبارت است از حرکت مرکز قمر و خود مرکز قمر چنانکه در شرح تذکره بیان شده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). - بعد معدل، نزد منجمان عبارت است از دوری ماه از افق بدرجات معدل چنانکه این معنی از توضیح التقویم مستفاد شده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). - بُعْدِ مَفطور، و آن عبارت است از بعد مجرد موجود. و شرح آن در معنی مکان خواهد آمد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). - بعد میانه، بعد اوسط. (التفهیم ص قلح). - بعد نزدیکترین، بعد اقرب. (التفهیم ص قلح). - سه بعد، هریک از سه دوری جسم یعنی طول (درازا) ، عرض (پهنا) ، عمق (ژرفا). ج، ابعاد و این سه را ابعاد یا ابعاد ثلاثه گویند. (یادداشت لغتنامه). و رجوع به معنی بعد (در هیئت) شود: چه یگانه ایست کو را به سه بعد در دو عالم ز حجاب چارعنصر بدلی بدر نیاید. خاقانی. جاه او در یک دو ساعت بر سه بعد و چار طبع پنج نوبت میزند در شش سوی این هفت خوان. خاقانی. او شاه سه بعد و چارملت بر شاه مدیح خوان ببینم. خاقانی
مرد درپیچان لب در سخن. (منتهی الارب). مردی که کلام را از بن حلق خود خارج می کند. قیعر. (از اقرب الموارد). رجل مقعار، مردی که از بن حلق حرف می زند. (ناظم الاطباء) ، قعب مقعار، قعب فراخ دورتک. (منتهی الارب). کاسۀ فراخ گود. (از اقرب الموارد). قدح مقعار، قدح فراخ و دورتک. (ناظم الاطباء)
مرد درپیچان لب در سخن. (منتهی الارب). مردی که کلام را از بن حلق خود خارج می کند. قَیعَر. (از اقرب الموارد). رجل مقعار، مردی که از بن حلق حرف می زند. (ناظم الاطباء) ، قعب مقعار، قعب فراخ دورتک. (منتهی الارب). کاسۀ فراخ گود. (از اقرب الموارد). قدح مقعار، قدح فراخ و دورتک. (ناظم الاطباء)
آن که بیدار ماند وپهلو به پهلو گردد بربستر در شب با بانگ و آواز. (آنندراج). کسی که در بستر بیدار می ماند و پهلو به پهلو می گردد و بانگ و آواز می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعار شود
آن که بیدار ماند وپهلو به پهلو گردد بربستر در شب با بانگ و آواز. (آنندراج). کسی که در بستر بیدار می ماند و پهلو به پهلو می گردد و بانگ و آواز می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعار شود
شادمانی ناقه و تیزی آن وقتی که سر برداشته و دم را بر هر دو ران زند در رفتن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). سبعره. (اقرب الموارد). و رجوع به سبعره شود
شادمانی ناقه و تیزی آن وقتی که سر برداشته و دم را بر هر دو ران زند در رفتن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). سَبْعَره. (اقرب الموارد). و رجوع به سبعره شود
به عاریت داده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). معار، یا عین معار، یا مستعاره مال عاریه است. (فرهنگ علوم نقلی دکتر سجادی) : اشعار من آن است که در صنعت نظمش نه لفظ معار است و نه معنیش مثنا. مسعودسعد. - معار له، آنکه بدو عاریت داده اند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به اعاره شود از ’ع ور’، اسب لاغر کرده بعد فربهی، یا اسب برکنده موی دنب و فربه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، اسب به چرا گذاشته و به علف داشته. (منتهی الارب ذیل ’ع ی ر’). (از ناظم الاطباء)
به عاریت داده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). معار، یا عین معار، یا مستعاره مال عاریه است. (فرهنگ علوم نقلی دکتر سجادی) : اشعار من آن است که در صنعت نظمش نه لفظ معار است و نه معنیش مثنا. مسعودسعد. - معار له، آنکه بدو عاریت داده اند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به اعاره شود از ’ع ور’، اسب لاغر کرده بعد فربهی، یا اسب برکنده موی دنب و فربه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، اسب به چرا گذاشته و به علف داشته. (منتهی الارب ذیل ’ع ی ر’). (از ناظم الاطباء)
جمع مبره، بخشش ها چرب روده چرغند جگر آکند عصیب: تا هفته و سال باشد و لیل و نهار ده چیز بخانه تو بادا بسیار: نان و عسل و روغن و دوشاب و برنج مخسیر و قدید و دنبه و پیه و مبار. (بسحاق اطعمه) جمع مبرت عطایا بخششها: و از جانب سلطان بانواع مبار و انعامات بسیار اختصاص یافت
جمع مبره، بخشش ها چرب روده چرغند جگر آکند عصیب: تا هفته و سال باشد و لیل و نهار ده چیز بخانه تو بادا بسیار: نان و عسل و روغن و دوشاب و برنج مخسیر و قدید و دنبه و پیه و مبار. (بسحاق اطعمه) جمع مبرت عطایا بخششها: و از جانب سلطان بانواع مبار و انعامات بسیار اختصاص یافت