جدول جو
جدول جو

معنی مبطول - جستجوی لغت در جدول جو

مبطول(مَ)
فالج شده و گرفتار فالج. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مبطل
تصویر مبطل
باطل کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطول
تصویر مطول
طول داده شده، دراز
فرهنگ فارسی عمید
کسی که نمی تواند غایط و باد خود را نگه دارد و باید برای هر نماز وضوی خود را تجدید کند، آنکه شکمش درد می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبلول
تصویر مبلول
نم دار، نمناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبذول
تصویر مبذول
بذل شده، بخشیده شده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
بخشیده شده. (آنندراج). خرج شده و مصرف شده و بخشیده شده. (ناظم الاطباء) : که اگر تمامی خزاین ما در آن مبذول خواهد بود باک نیاید. (کلیله و دمنه).
گفت بهر شاه مبذول است جان
او چرا آید شفیع اندرمیان.
مولوی.
، قبول کرده. (آنندراج). پسندیده. (ناظم الاطباء) : اگر مثلاًدر ملک مشارکت توقع کنی مبذول است. (کلیله و دمنه).
- مبذول داشتن، پذیرفتن. قبول کردن: سلطان ملتمس ایشان مبذول داشت و همگنان را بخواند و بنواخت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 249). ملک نوح این التماس مبذول داشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 356). امیرالمؤمنین الناصرلدین اﷲ التماس او مبذول داشت. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(مِبْ وَ)
کمیزدان که در آن بول کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) ظرفی که در آن بول میگیرند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ / مُبَطْ طَ)
باطل شده و ترک شده، معدوم و ناپدید. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ طِ)
نقیض محق. (تاج المصادر بیهقی) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). باطل کننده. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء). باطل کننده. خلاف محق. شکننده. تباه کننده. مقابل محق. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : الذین کفروا ان انتم الا مبطلون. (قرآن 58/30). اقوال پسندیده مدروس گشته... و مظلوم محق ذلیل، و ظالم مبطل عزیز. (کلیله و دمنه). رای هر یک بر این مقرر که من مصیبم و خصم من مبطل و مخطی. (کلیله و دمنه).
ما خود چو تو صورتی ندیدیم
در شهر که مبطل صلات است.
سعدی.
- مبطل روزه، روزه شکن. (یادداشت دهخدا). و رجوع به مبطلات روزه شود.
- مبطل غسل، طهارت شکن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و رجوع به مبطلات شود.
- مبطل نماز، نمازشکن، حدث، مبطل وضو و نماز باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مبطلات صلاه شود.
- مبطل وضو، تباه کننده وضو، چنانکه خواب و حدث و جز اینها. و رجوع به مبطلات وضو شود.
، کسی که چیزی گوید و حقیقتی در آن نباشد. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بطل. بطلان. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به دو مصدر مذکور شود. باطل شدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). ناچیز شدن. (آنندراج). ناچیز و ضایع شدن. تباه شدن
لغت نامه دهخدا
(مَ)
درازکشیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کشیده شده. به درازا کشیده شده. (از اقرب الموارد) ، به درازا کوفته شده. (ناظم الاطباء). به درازا کوفته و زده شده مانند شمشیر و جز آن. (از اقرب الموارد). شمشیر دراز. (مهذب الاسماء) ، درنگ کردۀ در ادای وام. (ناظم الاطباء). وامی که در ادای آن امروز و فردا درنگ شده است
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مکان مهطول، مکان پیاپی باران باریده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بریده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، کشته. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دردمند شکم. (منتهی الارب) (آنندراج). آن که نالد از شکم. (مهذب الاسماء). دردمند شکم وگرفتار درد شکم و بیماری شکم. (ناظم الاطباء). نعت مفعولی از بطن، دردمند شکم، آنکه درد شکم دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کسی را گویند که از شکم علیل باشد و در اصطلاح پزشکان کسی را گویند که به سبب ضعف معده به مدت چند ماه به اسهال مبتلا باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) :... و اینجا درد دندان و کلفه بر روی پدید آمد و مبطون شدم و زانوها از آب خوردن بدرد است. (معارف بهأولد ص 44) ، (در اصطلاح فقه). کسی که همواره از او باد غایط خارج شود و به اندازۀ یک نماز فرصت و مهلت نداشته باشد. چنین شخص باید برای هر نماز یک وضو بگیرد. (از شرح اللمعه، ج 1 ص 93)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ترکرده. (از مهذب الاسماء). تر. سرد و نمناک. (از آنندراج). نمدار و نمناک. (ناظم الاطباء). مرطوب. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شکافته. (آنندراج). شکافته شده و دریده شده. (ناظم الاطباء). سوراخ کرده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طَوْ وِ)
منت نهنده. (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). مهربانی کننده و منعم و نیکوکار. (ناظم الاطباء). و رجوع به تطول شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نهی) منع از برهمزدگی و پریشانی باشد، یعنی برهمزده مشو و کسی را نیز برهمزده و پریشان مکن. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، منع از دیدن و دانستن و کارگذاری کردن هم هست. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نهی از مصدر ’بشولیدن’ = بشلیدن. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به ’مبشل’ و بشلیدن و بشولیدن در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(مُبْ وِ)
کمیزاننده. (از منتهی الارب). مدر بول. (آنندراج). مدر و بول آورنده. (ناظم الاطباء) (فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
به قوت و سختی گرفته شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). رجوع به بطش شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
کفیده. کفانیده. شقوق. بشکافته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بطره بطراً، شقه فهو مبطور. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بطول
تصویر بطول
نا چیزگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطول
تصویر مطول
دراز و طولانی، ممتد و دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبزول
تصویر مبزول
شکافته
فرهنگ لغت هوشیار
درد مند شکم کسی که بدرد شکم مبتلی شود، مبتلی به اسهال مزمن: و اینجا درد دندان و کفله بر روی پدید آمد و مبطون شدم و زانو ها از آب خوردن بدرد است، کسی که همواره از او باد و غایط خارج شود و باندازه یک نماز فرصت و مهلت نداشته باشد چنین شخص باید برای هر نماز یک وضو بگیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبلول
تصویر مبلول
نمناک نمدار نمناک مرطوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبذول
تصویر مبذول
بخشیده شده، خرج شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبطل
تصویر مبطل
باطل کننده، خلاف محق، شکننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبذول
تصویر مبذول
((مَ))
خرج شده، مصرف شده، بذل شده، بخشیده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبطون
تصویر مبطون
((مَ))
کسی که به درد شکم مبتلی شود، مبتلی به اسهال مزمن، کسی که همواره از او باد و غایط خارج شود و به اندازه یک نماز فرصت و مهلت نداشته باشد، چنین شخص باید برای هر نماز یک وضو بگیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبطل
تصویر مبطل
((مُ طِ))
باطل کننده، خراب کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطول
تصویر مطول
((مُ طَ وَّ))
طول داده شده، دراز، طولانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبلول
تصویر مبلول
((مَ))
نمدار، نمناک، مرطوب
فرهنگ فارسی معین
بذل شده، واگذارشده
فرهنگ واژه مترادف متضاد