جدول جو
جدول جو

معنی مبطون

مبطون((مَ))
کسی که به درد شکم مبتلی شود، مبتلی به اسهال مزمن، کسی که همواره از او باد و غایط خارج شود و به اندازه یک نماز فرصت و مهلت نداشته باشد، چنین شخص باید برای هر نماز یک وضو بگیرد
تصویری از مبطون
تصویر مبطون
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با مبطون

مبطون

مبطون
درد مند شکم کسی که بدرد شکم مبتلی شود، مبتلی به اسهال مزمن: و اینجا درد دندان و کفله بر روی پدید آمد و مبطون شدم و زانو ها از آب خوردن بدرد است، کسی که همواره از او باد و غایط خارج شود و باندازه یک نماز فرصت و مهلت نداشته باشد چنین شخص باید برای هر نماز یک وضو بگیرد
فرهنگ لغت هوشیار

مبطون

مبطون
کسی که نمی تواند غایط و باد خود را نگه دارد و باید برای هر نماز وضوی خود را تجدید کند، آنکه شکمش درد می کند
فرهنگ فارسی عمید

مبطون

مبطون
دردمند شکم. (منتهی الارب) (آنندراج). آن که نالد از شکم. (مهذب الاسماء). دردمند شکم وگرفتار درد شکم و بیماری شکم. (ناظم الاطباء). نعت مفعولی از بطن، دردمند شکم، آنکه درد شکم دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کسی را گویند که از شکم علیل باشد و در اصطلاح پزشکان کسی را گویند که به سبب ضعف معده به مدت چند ماه به اسهال مبتلا باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) :... و اینجا درد دندان و کلفه بر روی پدید آمد و مبطون شدم و زانوها از آب خوردن بدرد است. (معارف بهأولد ص 44) ، (در اصطلاح فقه). کسی که همواره از او باد غایط خارج شود و به اندازۀ یک نماز فرصت و مهلت نداشته باشد. چنین شخص باید برای هر نماز یک وضو بگیرد. (از شرح اللمعه، ج 1 ص 93)
لغت نامه دهخدا

مسطون

مسطون
و آن بر دو گونه است، مسطون کبیر، و آن از زیت سه اوقیه واز شراب سه اوقیه و هشت غرامی و از عسل چهار اوقیه و نیم است و مسطون صغیر و آن از زیت شش درخمی و از شراب بیست غرامی و از عسل نه درخمی باشد. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا

مبطوش

مبطوش
به قوت و سختی گرفته شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). رجوع به بطش شود
لغت نامه دهخدا

مبطور

مبطور
کفیده. کفانیده. شقوق. بشکافته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بطره بطراً، شقه ُ فهو مبطور. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

مبطان

مبطان
رجل مبطان، مرد بزرگ شکم از بسیاری خوردن. (مهذب الاسماء). بسیارخوار. شکم پرور و کلان شکم. (منتهی الارب) (آنندراج). شکم بنده. شکم خوار. شکم پرور. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). آنکه از پرخوری شکم وی همیشه کلان می باشد و شکم پرست. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

مبطول

مبطول
فالج شده و گرفتار فالج. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا