جدول جو
جدول جو

معنی مبسوط - جستجوی لغت در جدول جو

مبسوط
شرح وبسط داده شده، مفصل، مشروح، باز شده، پهن شده
تصویری از مبسوط
تصویر مبسوط
فرهنگ فارسی عمید
مبسوط
(مَ)
نوعی پالان است و آن را باسوط نیز گویند. (منتهی الارب). نوعی از پالان شتر، ضد مفروق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مبسوط
(مَ)
فراخ کرده شده. (غیاث) (آنندراج). گسترده. (تفلیسی، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گسترده شده و پهن شده. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس). گسترده. گستریده. گسترانیده. پهن وا شده. پهن شده. پهن کرده. بازکرده. گشاده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :... بل یداه مبسوطتان ینفق کیف یشاء. (قرآن 69/5).
- خط مبسوط، خط متعارف، مقابل خطمجموع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ’خطمجموع’ در همین لغت نامه شود.
- عماره مبسوطالسماء، هر سرایی مانند خانقاه و بیمارستان که در آنجا از مسافرین فقیر و غیرمبسوط پذیرایی نموده و آنها را تیمار می کنند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون).
- مبسوط داشتن، مبسوط گردانیدن، گسترده کردن: حق سبحانه و تعالی سایۀ... بر سر کافۀ خلائق... مبسوط دارد. (المعجم چ دانشگاه ص 19).
- مبسوط کردن، گسترده و پهن کردن.
- مبسوط گردانیدن، مبسوط داشتن: و جناح معدلت بر سر جهانیان مبسوط گردانید. (لباب الالباب سعید نفیسی ص 43). جناح مرحمت بر تمامت ایشان مبسوط گردانید. (جهانگشای جوینی).
- مبسوط گشتن، گسترده شدن. بسط یافتن. منبسط شدن: و ذکرآن در آفاق و اقطار عالم سایر و مبسوط گشت. (کلیله ودمنه).
، خرج شده، کشیده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مبسوط
فراخ کرده شده، گشاده، گسترانیده
تصویری از مبسوط
تصویر مبسوط
فرهنگ لغت هوشیار
مبسوط
((مَ))
باز شده، پهن شده، شرح و بسط داده شده
تصویری از مبسوط
تصویر مبسوط
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مبسوط الید
تصویر مبسوط الید
دارای توانایی و اختیار در انجام کار
فرهنگ فارسی عمید
(مِسْ وَ)
آنچه بدان چیزی را بر چیزی آمیزند از چوب و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مسواط. (اقرب الموارد). کفچۀ عصیده. (دهار). و رجوع به مسواط شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مبسوطه، گسترده ها و پهن شده ها. گشاده شده ها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، کتبی که در آنها ضبط نسب سادات را برسبیل تسطیر درج میکردند. (المآثر و الاّثار ص 116)
لغت نامه دهخدا
(مَ سَ)
جای فراخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَسْ سَ)
گسترده شده. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَسْ سِ)
گسترنده. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(مِسْ وَ)
نام پسر ابلیس که مردم را بر خشم انگیزد (بدین معنی بدون الف و لام آید). (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مِ سَ)
هر جایی که در آن بساط و فرش گسترده باشند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) (از اشتینگاس) ، اسم آله، من بسطت القرحه، ای شققتها. (بحرالجواهر). آلتی که با آن قرحه را بشکافند و باز کنند
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از مصدر سبط. گرفتار تب. (ناظم الاطباء). تب دار. تب زده. رجوع به سبط شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
گرفتار بواسیر. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
کوه ریزریز گشته و خاک کرده شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، مردی که پاره ای از مال وی تلف شده باشد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مبسط
تصویر مبسط
هر جایی که در آن بساط و فرش گسترده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
مبسوطه در فارسی مونث مبسوط گشاده گسترده فراخ پهن، فراخگفته مبسوط جمع مبسوطات
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مبسوطه، پهن گشته ها گسترده ها فراخگفته ها جمع مبسوطه: پهن گشته ها گسترده ها، تفصیل داده ها، کتبی که در آنها ضبط نسب سادات را بر سبیل تسطیر درج میکردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبسوط گرداندن
تصویر مبسوط گرداندن
مبسوط داشتن: بنگرید به مبسوط کردن
فرهنگ لغت هوشیار
مبسوط داشتن: گستردن پهن کردن گسترده کردن پهن نمودن: حق سبحانه و تعالی سایه معدلت این پادشاه... را تا دامن قیامت بر سر کافه خلایق مظل و مبسوط داراد خ
فرهنگ لغت هوشیار
گسترده کردن پهن نمودن: حق سبحانه و تعالی سایه معدلت این پادشاه... را تا دامن قیامت بر سر کافه خلایق مظل و مبسوط داراد خ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبسوط الید
تصویر مبسوط الید
گشاده دست دست گشاده گشاده دست
فرهنگ لغت هوشیار
دامنه دار، گسترده، گشاده، مشبع، مشروح، مفصل، وسیع
متضاد: مجمل، موجز، خلاصه
فرهنگ واژه مترادف متضاد