جدول جو
جدول جو

معنی مبروص - جستجوی لغت در جدول جو

مبروص
برص دار، مبتلا به برص
تصویری از مبروص
تصویر مبروص
فرهنگ فارسی عمید
مبروص
(مَ)
پیس اندام. (آنندراج). مبتلا به برص و پیسی اندام. (ناظم الاطباء). پیس اندام. مبتلی به برص. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به برص شود
لغت نامه دهخدا
مبروص
پیس اندام پیسی (گویش فرارودی) آنکه به برص مبتلی است پیس اندام
تصویری از مبروص
تصویر مبروص
فرهنگ لغت هوشیار
مبروص
((مَ))
آن که به بیماری برص مبتلی باشد
تصویری از مبروص
تصویر مبروص
فرهنگ فارسی معین
مبروص
صفت پیس، پیس اندام، مبتلا به برص
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مبرور
تصویر مبرور
عنوانی برای فرد فوت کرده، شادروان، پذیرفته شده و مقبول از جانب خدا
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
نعت مفعولی مذکر از بروک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شتر مادۀ شتابرو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بریده شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بریده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مقروص. (اقرب الموارد) (محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
منتظر. (منتهی الارب) (آنندراج). نعت است از ربص به معنی انتظار. رجوع به ربص شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مبخوص القدمین، مرد کم گوشت در پا. فی صفته صلی اﷲ علیه و آله: انه کان مبخوص العقبین، ای قلیل لحمها. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، برکنده چشم. (از منتهی الارب). و رجوع به ’بخص’ و مبخوس شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ماءمبرود، آب سرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آن که سردی بر مزاج او غلبه دارد. ج، مبرودین. آن که سردیش کرده باشد. مقابل محرور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، خبز مبرود، نان که بر آن آب ریخته باشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کشت ژاله زده. (دهار). کشتۀ تگرگ زده. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نکویی کرده شده. (غیاث) (آنندراج). مأخوذ از تازی، نیکویی کرده شده و پسندیده، مقبول در نزد خدا. (ناظم الاطباء). پذیرفته شده. قبول شده. مقبول. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
در گهش کعبه شد که طاعت خلق
چون به سنت کنند مبرور است.
مسعودسعد.
- حج مبرور، حج مقبول. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
، مرحوم. (ناظم الاطباء). شادروان: مرحوم مغفور مبرور جنت مکان خلد آشیان فلان... (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، گفتار راست. (ناظم الاطباء).
- بیع مبرور، بیعی که در آن شبهه و خیانت و دروغ نباشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نامۀ بازگشاده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نامۀبازگشاده و این از نوادر است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مرد محتاج گشته از بسیاری دهش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ رُوْوَ)
جوف بینی شتر تراشیده شده. (منتهی الارب). ماده شتر حلقه در بینی کرده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از حرص. با حرص و طمع. (ناظم الاطباء). آزمند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ سِ)
از علمای نصرانی قرن پنجم مسیحی است. پس از آنکه مکتب الرها کاملاً دستخوش عقاید نسطوری شد و به امر زنون امپراطور منحل گردید، برصوما مکتب روحانیون عیسوی را در نصیبین تأسیس کرد و علامه نرسس مبروص به ریاست آن مکتب انتخاب شد. و این مکتب از آن به بعد مرکز نسطوری شد. (از ایران در زمان ساسانیان ص 321)
لغت نامه دهخدا
تصویری از محروص
تصویر محروص
آزمند
فرهنگ لغت هوشیار
آب سرد آب خنک، نان آب زده سرد شده، آب سرد، نان که بر آن آب ریخته باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبرور
تصویر مبرور
نکویی کرده شده، پسندیده، مقبول در نزد خدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبروز
تصویر مبروز
باز گشاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبرود
تصویر مبرود
((مَ))
سرد شده، آب سرد، نان که بر آن آب ریخته باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبرور
تصویر مبرور
((مَ))
خوبی دیده، آمرزیده
فرهنگ فارسی معین
مرحوم، روان شاد، شادروان، مقبول، پذیرفته شده
فرهنگ واژه مترادف متضاد