جدول جو
جدول جو

معنی مبرز - جستجوی لغت در جدول جو

مبرز
مستراح، مبال، مبرز، جایی، توالت، موضع قضای حاجت، آبریز
تصویری از مبرز
تصویر مبرز
فرهنگ فارسی عمید
مبرز
فائق، برتر
تصویری از مبرز
تصویر مبرز
فرهنگ فارسی عمید
مبرز
(مُ رِ)
فاش کرده شده. کتاب مبرز، نامۀ بازگشاده. (ناظم الاطباء). انتشار یافته. (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
مبرز
(مَرَ)
پایخانه. حاجت جای. (آنندراج). پایخانه. (غیاث). متوضا. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). حاجت جای. (منتهی الارب). متوضا. طهارتجای. غسل خانه. مطهره. حاجتگاه. ادب خانه. قدمگاه. خلا. کنیف. مستراح. کنار آب. طهارت خانه. مبال. بیت الخلاء. آبشتنگاه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آب خانه. خلا. (زمخشری). آبخانه. (مهذب الاسماء). فرناک و جای لازم. پای خانه و آشتنگاه و آشیگاه و بادگاه. (ناظم الاطباء) :
دید قبرستان و مبرز روبرو
بانگ برزد گفت کای نظارگان.
ناصرخسرو.
و از غایت ازدحام مردم بسیاری بامها را مبرز ساخته بودند... این بامها را که در این حوالی خلق مبرز ساخته اند پاک سازید که من جمیع مبرزهای مدارس شهر بخارا پاک کرده بودم. (انیس الطالبین ص 27) ، میدان جنگ و رزمگاه، تماشاگاه. (ناظم الاطباء) ، حرکت بطرف رزمگاه. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
مبرز
(مُ بَ ر رَ)
ظاهر و روشن. (غیاث). پیدا. پدیدار. (یادداشت دهخدا)
لغت نامه دهخدا
مبرز
(مُ بَرْ رَ / رِ)
شخصی که بر اصحاب خود فائق آمده باشد در فضل و شجاعت (آنندراج). بزرگ و نامور. (غیاث). کسی که بر اقران خود در فضل و شجاعت فائق آمده باشد. فائق. برجسته. ادیب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و هرگاه که بر ناقدان حکیم و استادان مبرز گذرد به زیور مزور او التفات ننمایند. (کلیله و دمنه). مبرزان طریق اسلام در آن معانی، در اصول و فروع هزاران کتاب تصنیف کرده اند. (کتاب النقض چ محدث ص 10). آسمان داند که گاه نظم و نثر
بر زمین چون من مبرز کس ندید
ز آتش موسی برآرم آب خضر
ز آدمی این سحر ومعجز کس ندید.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 873).
به کمال کفایت مرسوم... و بر اقران روزگار و کفاه عصرمبرز. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 107)
لغت نامه دهخدا
مبرز
(مُ رَ)
فاش کننده و آشکارکننده. (ناظم الاطباء). ناشر. (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
مبرز
فاش کرده شده، نامه بازگشاده ظاهر و روشن، پیدا، پدیدار آبریز، جائی
فرهنگ لغت هوشیار
مبرز
((مُ بَ رِّ))
برجسته، ممتاز
تصویری از مبرز
تصویر مبرز
فرهنگ فارسی معین
مبرز
((مَ رَ))
مستراح
تصویری از مبرز
تصویر مبرز
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مبرم
تصویر مبرم
بی مزه گوی ملامت آور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطرز
تصویر مطرز
کسی که کارش نقش و نگار دادن به پارچه و جامه باشد، رفوگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبرد
تصویر مبرد
سوهان، سنگی که برای تیز کردن کارد یا شمشیر و مانند آن به کار می رود، فسان، فسن، سان، سان ساو، سنگ ساو، سامیز، مسنّ، نوعی شیرینی که با گندم سبزکرده، آرد، شکر و روغن درست می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبارز
تصویر مبارز
آنکه برای جنگ با کسی به میدان آید، جنگاور، جنگجو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ممرز
تصویر ممرز
درختی جنگلی که از چوب آن در صنعت و از میوۀ آن برای تهیۀ روغن استفاده می شود، تغار، تغر، مرز، جلم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبرح
تصویر مبرح
آزار دهنده، اذیت کننده، به رنج اندازنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطرز
تصویر مطرز
نقش و نگاردار، گل و بوته دار، حاشیه دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبرم
تصویر مبرم
شدید، محکم، ثابت، قاطع، استوار شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبرد
تصویر مبرد
داروی خنک کننده و سرد کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبرز
تصویر تبرز
نمایان شدن، برتری یافتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبرا
تصویر مبرا
کسی که پاک از تهمت است، تبرئه شده
فرهنگ فارسی عمید
نیکی کردن، عمل خیر نیکی: ثمره خردمندان امین که حق احسان و مبرت بحسن معاملت نگاه دارند. . ، جمع مبرات
فرهنگ لغت هوشیار
مبرات: بنگرید به مبرات مبرا بنگرید به مبرا (همایی در قواعد زبان فارسی مبری را نادرست دانسته)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبارز
تصویر مبارز
آنکه با کسی بجنگ و نبرد پردازد
فرهنگ لغت هوشیار
ربوده، چیره زبانزد اختر شناسی سلب شده بقهر ربوده، مبتز چیره بود و بر دو گونه آید: یکی مطلق و این آنست که قویترین کوکبی باشد اندر وقت و بسیارترین شهادتها اندر جای خویش بفلک و ستارگان و حالهایی که از افق اوفتد و دیگر گونه مقید بود و این آنست که هم قوی و خوب حال بود و شهادتهای او بر یک چیزی باشد از آن چیزها که اندر دوازده خانه اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبرا
تصویر مبرا
بیزار شده، دور شده، پاک، منزه
فرهنگ لغت هوشیار
سوهان سرد کن خنک کن، فرو نشاننده سبب خنکی بدن و جز آن. سوهان. سرد کننده خنک کننده، پایین آورنده درجه حرارت بدن، کاهنده تمایلات جنسی
فرهنگ لغت هوشیار
خوابگاه شتران، نام جایگاهی در مدینه که هنگام درآمدن بدان اشتر پیامبر (ص) آن جای بر زمین نشسته است جای خواب شتران جمع مبارک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبرز
تصویر تبرز
نمایان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبرم
تصویر مبرم
استوار ساختن، محکم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
مبرزه در فارسی مونث مبرز هویدا مبرزه در فارسی مونث مبرز سر آمد مونث مبرز جمع مبرزات. مونث مبرز جمع مبرزات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبرش
تصویر مبرش
سوهان، رنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبروز
تصویر مبروز
باز گشاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محرز
تصویر محرز
آشکار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مبارز
تصویر مبارز
جنگاور، چالشگر، رزمنده، ستیزنده
فرهنگ واژه فارسی سره