- مبرز
- مستراح، مبال، مبرز، جایی، توالت، موضع قضای حاجت، آبریز
معنی مبرز - جستجوی لغت در جدول جو
- مبرز
- فاش کرده شده، نامه بازگشاده ظاهر و روشن، پیدا، پدیدار آبریز، جائی
- مبرز ((مَ رَ))
- مستراح
- مبرز ((مُ بَ رِّ))
- برجسته، ممتاز
- مبرز
- فائق، برتر
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مبرزه در فارسی مونث مبرز هویدا مبرزه در فارسی مونث مبرز سر آمد مونث مبرز جمع مبرزات. مونث مبرز جمع مبرزات
آشکار
جنگاور، چالشگر، رزمنده، ستیزنده
نمایان شدن
بی مزه گوی ملامت آور
نمایان شدن، برتری یافتن
داروی خنک کننده و سرد کننده
کسی که پاک از تهمت است، تبرئه شده
شدید، محکم، ثابت، قاطع، استوار شده
نقش و نگاردار، گل و بوته دار، حاشیه دار
آزار دهنده، اذیت کننده، به رنج اندازنده
درختی جنگلی که از چوب آن در صنعت و از میوۀ آن برای تهیۀ روغن استفاده می شود، تغار، تغر، مرز، جلم
آنکه برای جنگ با کسی به میدان آید، جنگاور، جنگجو
سوهان، سنگی که برای تیز کردن کارد یا شمشیر و مانند آن به کار می رود، فسان، فسن، سان، سان ساو، سنگ ساو، سامیز، مسنّ، نوعی شیرینی که با گندم سبزکرده، آرد، شکر و روغن درست می کنند
کسی که کارش نقش و نگار دادن به پارچه و جامه باشد، رفوگر
نیکی کردن، عمل خیر نیکی: ثمره خردمندان امین که حق احسان و مبرت بحسن معاملت نگاه دارند. . ، جمع مبرات
بیزار شده، دور شده، پاک، منزه
ربوده، چیره زبانزد اختر شناسی سلب شده بقهر ربوده، مبتز چیره بود و بر دو گونه آید: یکی مطلق و این آنست که قویترین کوکبی باشد اندر وقت و بسیارترین شهادتها اندر جای خویش بفلک و ستارگان و حالهایی که از افق اوفتد و دیگر گونه مقید بود و این آنست که هم قوی و خوب حال بود و شهادتهای او بر یک چیزی باشد از آن چیزها که اندر دوازده خانه اند
آنکه با کسی بجنگ و نبرد پردازد
مبرات: بنگرید به مبرات مبرا بنگرید به مبرا (همایی در قواعد زبان فارسی مبری را نادرست دانسته)
باز گشاده
استوار ساختن، محکم کردن
خوابگاه شتران، نام جایگاهی در مدینه که هنگام درآمدن بدان اشتر پیامبر (ص) آن جای بر زمین نشسته است جای خواب شتران جمع مبارک
سوهان، رنده
سوهان سرد کن خنک کن، فرو نشاننده سبب خنکی بدن و جز آن. سوهان. سرد کننده خنک کننده، پایین آورنده درجه حرارت بدن، کاهنده تمایلات جنسی
اذیت کننده برنج در افکننده: علم الله که چو چشم برین لقای مروح زدم از درد های مبرح بیاسودم و در کنج این وحشت خانه انده سرای برواء کریم تو مستانس شدم
آبامدار اختر نشان: جامه ای که بر آن آبام یا اختر نگاشته اند. نوعی از حله که بر آن صورت برج باشد
گرد آورنده، گیرنده مزد، پناه دهنده، استوار کننده فراهم، پناه یافته، دریافت مزد گرفته، استوار درست فراهم آورده جمع کرده، پناه داده، بدست آورده، مسلم قطعی: وقوع این جرم محرز است. احراز کننده گرد آورنده، پناهگاه دهنده در حرز کننده، استوار کننده جمع محرزین. نگاه دارنده
از ریشه پارسی شیرازه دار شیرازه بند
نگارین زیور یافته گلدوخته گلدوزی شده جامه نگار گلدوز نقش و نگار داده. یا پارچه (جامهء) مطرز. پارچه (جامهء) نقش و نگار دار، مزین زینت داده: خطبه و سکه بنام او مطرز و مزین بود. آنکه در پارچه نقش و نگار ایجاد کند آنکه جامه را بخطوط و الوان زیبا بیاراید مانند قلابدوز: ... در آن ده مطرزی اوستاد بود که درآن ده مطرزگری کردی، رفوگر