جدول جو
جدول جو

معنی مبرت - جستجوی لغت در جدول جو

مبرت
کار نیک
تصویری از مبرت
تصویر مبرت
فرهنگ فارسی عمید
مبرت
نیکی کردن، عمل خیر نیکی: ثمره خردمندان امین که حق احسان و مبرت بحسن معاملت نگاه دارند. . ، جمع مبرات
فرهنگ لغت هوشیار
مبرت
((مَ بَ رَّ))
اطاعت از فرمان پدر و مادر، در فارسی به معنای کار خیر، نیکی کردن
تصویری از مبرت
تصویر مبرت
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مبرز
تصویر مبرز
مستراح، مبال، مبرز، جایی، توالت، موضع قضای حاجت، آبریز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معرت
تصویر معرت
بدی، عیب، رنج و سختی، آزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبرد
تصویر مبرد
سوهان، سنگی که برای تیز کردن کارد یا شمشیر و مانند آن به کار می رود، فسان، فسن، سان، سان ساو، سنگ ساو، سامیز، مسنّ، نوعی شیرینی که با گندم سبزکرده، آرد، شکر و روغن درست می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبیت
تصویر مبیت
شب را در جایی به سر بردن، جای خوابیدن، خوابگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبرح
تصویر مبرح
آزار دهنده، اذیت کننده، به رنج اندازنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبرات
تصویر مبرات
مبرت ها، کارهای نیک، جمع واژۀ مبرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبرم
تصویر مبرم
شدید، محکم، ثابت، قاطع، استوار شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبرد
تصویر مبرد
داروی خنک کننده و سرد کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبرا
تصویر مبرا
کسی که پاک از تهمت است، تبرئه شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسرت
تصویر مسرت
شاد شدن، شادی، شادمانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبرم
تصویر مبرم
بی مزه گوی ملامت آور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبتر
تصویر مبتر
خراب، ناقص، ناتمام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبیت
تصویر مبیت
خوابیدن، شب گذراندن، خفتن
فرهنگ لغت هوشیار
سوهان سرد کن خنک کن، فرو نشاننده سبب خنکی بدن و جز آن. سوهان. سرد کننده خنک کننده، پایین آورنده درجه حرارت بدن، کاهنده تمایلات جنسی
فرهنگ لغت هوشیار
اذیت کننده برنج در افکننده: علم الله که چو چشم برین لقای مروح زدم از درد های مبرح بیاسودم و در کنج این وحشت خانه انده سرای برواء کریم تو مستانس شدم
فرهنگ لغت هوشیار
آبامدار اختر نشان: جامه ای که بر آن آبام یا اختر نگاشته اند. نوعی از حله که بر آن صورت برج باشد
فرهنگ لغت هوشیار
فاش کرده شده، نامه بازگشاده ظاهر و روشن، پیدا، پدیدار آبریز، جائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبرش
تصویر مبرش
سوهان، رنده
فرهنگ لغت هوشیار
خوابگاه شتران، نام جایگاهی در مدینه که هنگام درآمدن بدان اشتر پیامبر (ص) آن جای بر زمین نشسته است جای خواب شتران جمع مبارک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبرم
تصویر مبرم
استوار ساختن، محکم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
مبرات: بنگرید به مبرات مبرا بنگرید به مبرا (همایی در قواعد زبان فارسی مبری را نادرست دانسته)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبهت
تصویر مبهت
حیران کننده و آشفته کننده و مشوش کننده
فرهنگ لغت هوشیار
دم بریده، بی فرزند، دشمن، ویران، نارسا بنگرید به مبتر دم بریده، بی فرزند، ناقص: و بیرون از جزوی چند مبترکه بعد از مدتی مدید بر دست بعضی از مزارعان کوهپایه ها بمن رسیده بود نداشتم. دم بریده، بی فرزند، ناقص: و بیرون از جزوی چند مبترکه بعد از مدتی مدید بر دست بعضی از مزارعان کوهپایه ها بمن رسیده بود نداشتم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبرا
تصویر مبرا
بیزار شده، دور شده، پاک، منزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبرات
تصویر مبرات
خوبیها، نیکویی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبات
تصویر مبات
شب گذراندن
فرهنگ لغت هوشیار
گوگرد، خسی که باب گوگرد تر کنند و خشک سازند و باندک گرمی آتش بر گیرد و برای افروختن شمع و چراغ بکار آید، زر خالص. یا کبریت نباتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبرت
تصویر عبرت
پند گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبرت
تصویر خبرت
آگاهی، بصیرت، دانش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جبرت
تصویر جبرت
سلطه و عظمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسرت
تصویر مسرت
شادمانی، شادی، خرمی، خوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبرت
تصویر عبرت
پند، پندآموزی
فرهنگ واژه فارسی سره