جدول جو
جدول جو

معنی مبرا - جستجوی لغت در جدول جو

مبرا
کسی که پاک از تهمت است، تبرئه شده
تصویری از مبرا
تصویر مبرا
فرهنگ فارسی عمید
مبرا
بیزار شده، دور شده، پاک، منزه
تصویری از مبرا
تصویر مبرا
فرهنگ لغت هوشیار
مبرا
((مُ بَ))
تبرئه شده، از تهمت پاک شده
تصویری از مبرا
تصویر مبرا
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مبرات
تصویر مبرات
مبرت ها، کارهای نیک، جمع واژۀ مبرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبراه
تصویر مبراه
کارد کارد کمان تراش کلک تراش (قلم تراش) چاغو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبرات
تصویر مبرات
خوبیها، نیکویی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبرات
تصویر مبرات
((مَ بَ رّ))
جمع مبره، خیرات و اعمال خیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبنا
تصویر مبنا
بنیان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مبدا
تصویر مبدا
خاستگاه، آغاز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کبرا
تصویر کبرا
(دخترانه)
کبری، بزرگ، کبیر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از جبرا
تصویر جبرا
به زور، به ستم، به ناچار، به زور به ناچاری ستمگرانه ستهمک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبرا
تصویر خبرا
جمع خبیر، آزمودگان آگاهان جمع خبیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبرا
تصویر تبرا
بیزاری از چیزی، بیزار کردن (مقابل تولی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبرم
تصویر مبرم
بی مزه گوی ملامت آور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبدا
تصویر مبدا
آغاز، سبب، اصل، خداوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غبرا
تصویر غبرا
غبارآلود، در علم نجوم زمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهرا
تصویر مهرا
خوب پخته شده منظور گوشت است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبرد
تصویر مبرد
داروی خنک کننده و سرد کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبرم
تصویر مبرم
شدید، محکم، ثابت، قاطع، استوار شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبار
تصویر مبار
مبرت ها، عطایا، بخششها، جمع واژۀ مبرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبرح
تصویر مبرح
آزار دهنده، اذیت کننده، به رنج اندازنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجرا
تصویر مجرا
اجراشده، روان کرده شده، املای دیگر واژۀ مجریٰ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبارا
تصویر مبارا
مبارات، نوعی طلاق به علت از هم بیزار شدن زن و مرد، ادعای برابری نمودن برای مثال گر دم خلع و مبارا می رود / بد مبین ذکر بخارا می رود (مولوی - ۴۸۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجرا
تصویر مجرا
محل عبور، ممر، جای روان شدن
روش عادی و طبیعی انجام یک امر
در علوم ادبی در قافیه حرکت روی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبرد
تصویر مبرد
سوهان، سنگی که برای تیز کردن کارد یا شمشیر و مانند آن به کار می رود، فسان، فسن، سان، سان ساو، سنگ ساو، سامیز، مسنّ، نوعی شیرینی که با گندم سبزکرده، آرد، شکر و روغن درست می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبرا
تصویر تبرا
بیزاری جستن و دوری کردن، در فقه مقابل تولا، در تشیع، دشمن شمردن دشمنان علی بن ابی طالب و فرزندانش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کبرا
تصویر کبرا
بزرگ، مقابل صغری، در علم منطق قضیۀ بزرگ یا قضیۀ دوم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبار
تصویر مبار
رودۀ گوسفند که آن را از گوشت قیمه کرده و برنج پر می کردند و می پختند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبرز
تصویر مبرز
مستراح، مبال، مبرز، جایی، توالت، موضع قضای حاجت، آبریز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مربا
تصویر مربا
میوه ای که در شیرۀ شکر پخته شده باشد، پرورش یافته، پرورده
فرهنگ فارسی عمید
مونث اغبر. توضیح در فارسی بدون توجه به تذکیر و تانیث استعمال شود قس حضرا حمرا علیا: باد سر خضرا ز شادی نیکخواهان ترا تا ز غم روی بداندیشان تو غبرا شود. (قطران. دیوان 73) به قیاس بایستی که اخضر و اغبر گفته شود نه خضرا و غبرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبرا
تصویر کبرا
فرانسوی کفچه مار از خزندگان مار عینکی، جمع کبیر بزرگان: (قربت ملوک... و کبرالله بواسطه اشعار دلفریب است)
فرهنگ لغت هوشیار
ضمیر منفصل شخصی اول شخص جمع (متکلم مع الغیر) و آن گاه در حالت فاعلی باشد: مانگوییم بد و میل بناحق نکنیم جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم. (حافظ. 361) و گاه در حالت مفعولی: مارا گفت: ای سروران را توسند بشمار مارا زان عدد... (دیوان کبیر 5: 1) و گاه در حالت اضافی: کتاب ما قلم ما. توضیح ما در تداول به ماها ودر قدیم به مایان جمع بسته شود و مراد همان ما (ضمیر اول شخص جمع) است. قدما نیز جمع ماها را بکار برده اند: سالها دفع بلاها کرده ایم و هم حیران زانچه ماها کرده ایم. (مثنوی. نیک. 929: 3) یا ما را. ضمیر منفصل شخصی اول شخص جمع در حالت مفعولی: زان باده که در میکده عشق فروشند ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش، (حافظ. 184)
فرهنگ لغت هوشیار
نیکی کردن، عمل خیر نیکی: ثمره خردمندان امین که حق احسان و مبرت بحسن معاملت نگاه دارند. . ، جمع مبرات
فرهنگ لغت هوشیار
بنیست بنیشت فرا کان خاستگاه آغاز جای آغاز گاه، آغاز، نماگاه، زاد زاد هر چیز، انگیزه شوند (سبب)، بیخ جای شروع مقابل مقصد: حرکتی که بواسطه آن از مبدا به مقصد رسند، آغاز شروع، جای آشکار کردن جمع مبادی، اصل هر شی جمع مبادی، سبب جمع مبادی. یا مبدا ازلی. یا مبدا اعلی. یا مبدا اول. ذات حق تعالی. یامبدا قریب. هر مبدائی که با ذی المبدا خود فاصله کمتری داشته باشد قریب است مثلا قوت عامله که محرک عضلات است برای صدور فعل مبدا قریب است و اجماع که اراده جازم باشد نسبت به شوق که میل موکد است قریب است و نسبت به قوه عامله بعید است. یا مبدا کل. ذات حق تعالی که مبدا المبادی است، مبدا اسما کلی کون را گویند در مقابل معاد که اسما کلی الهی را نامند و آمدن سالک از راه اسما کلی کونی بود که مبدا اوست و رجوع او از راه اسما کلی الهی باشد که معاد اوست. یا مبدا فیاض. یا مبدا وجود. الف - ذات حق. ب - عقول مجرده، نقطه ای که فواصل نقاط دیگر را از آن اندازه گیرند، زمانی که فواصل زمانهای دیگر را از آن حساب کنند
فرهنگ لغت هوشیار