جدول جو
جدول جو

معنی مبدن - جستجوی لغت در جدول جو

مبدن
(مُ بَدْ دَ)
مرد تناور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مبدن
تناور: مرد
تصویری از مبدن
تصویر مبدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مبدا
تصویر مبدا
آغاز، سبب، اصل، خداوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبین
تصویر مبین
آشکار کننده، واضح، روشن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معدن
تصویر معدن
مرکز چیزی، در علم زمین شناسی جا و مرکز فلزات و سنگ ها که در زیر یا روی زمین به طور طبیعی انباشته شده، کان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مردن
تصویر مردن
بی جان شدن، درگذشتن، بدرود زندگی گفتن
کنایه از نابود شدن، از میان رفتن
کنایه از چیزی یا کسی را بسیار دوست داشتن
کنایه از خاموش شدن چراغ یا آتش و مانند آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبدع
تصویر مبدع
کسی که چیزی را کشف و آشکار کند، کسی که چیز تازه ای بیاورد یا کاری بکند که نمونه و سرمشق از دیگران نگرفته باشد، سازندۀ چیزی بی مثل و بی نظیر، پدید آورندۀ هست از نیست، هستی بخش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبدل
تصویر مبدل
عوض شده، تبدیل شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبدل
تصویر مبدل
تغییرداده شده، عوضی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبدد
تصویر مبدد
پراکنده، متفرق، پریشان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبین
تصویر مبین
بیان کرده شده، آشکار، واضح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبین
تصویر مبین
بیان کننده، آشکار کننده
فرهنگ فارسی عمید
آغازیده، نمایان آشکار آغازنده آغاز گر، نما گر آشکارنده آغاز کننده. یا مبدء فیاض. آغاز کننده بسیار فیض رسان: حق تعالی، آشکار کننده
فرهنگ لغت هوشیار
پریشان پراکنده پریشان پراکنده متفرق: بر مثال جسدی مهمل و مبدد و مطروح و مرذول و معزول بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبین
تصویر مبین
بیان کرده شده، پیدا و آشکار کرده، هویدا، آشکار، روشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبطن
تصویر مبطن
کمر باریک میان باریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متدن
تصویر متدن
تر کننده، تر نهنده، تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مردن
تصویر مردن
درگذشتن، معدوم شدن، نماندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معدن
تصویر معدن
اصل و مرکز هر چیزی، جمع آن معادن است
فرهنگ لغت هوشیار
بنیست بنیشت فرا کان خاستگاه آغاز جای آغاز گاه، آغاز، نماگاه، زاد زاد هر چیز، انگیزه شوند (سبب)، بیخ جای شروع مقابل مقصد: حرکتی که بواسطه آن از مبدا به مقصد رسند، آغاز شروع، جای آشکار کردن جمع مبادی، اصل هر شی جمع مبادی، سبب جمع مبادی. یا مبدا ازلی. یا مبدا اعلی. یا مبدا اول. ذات حق تعالی. یامبدا قریب. هر مبدائی که با ذی المبدا خود فاصله کمتری داشته باشد قریب است مثلا قوت عامله که محرک عضلات است برای صدور فعل مبدا قریب است و اجماع که اراده جازم باشد نسبت به شوق که میل موکد است قریب است و نسبت به قوه عامله بعید است. یا مبدا کل. ذات حق تعالی که مبدا المبادی است، مبدا اسما کلی کون را گویند در مقابل معاد که اسما کلی الهی را نامند و آمدن سالک از راه اسما کلی کونی بود که مبدا اوست و رجوع او از راه اسما کلی الهی باشد که معاد اوست. یا مبدا فیاض. یا مبدا وجود. الف - ذات حق. ب - عقول مجرده، نقطه ای که فواصل نقاط دیگر را از آن اندازه گیرند، زمانی که فواصل زمانهای دیگر را از آن حساب کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبدی
تصویر مبدی
نو آورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبدع
تصویر مبدع
اختراع کننده، آفریننده اختراع شده، آفریده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبدل
تصویر مبدل
بدل شده و تبدیل شده، دیگرگون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبده
تصویر مبده
آمده گوی (بدیهه گوی)، ناگهانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبدن
تصویر آبدن
آبادان آباد معمور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبین
تصویر مبین
((مُ بَ یَّ))
آشکار کرده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبین
تصویر مبین
((مُ بَ یِّ))
بیان کننده، آشکار کننده، واضح کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبطن
تصویر مبطن
((مُ بَ طَّ))
میان باریک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبدل
تصویر مبدل
((مُ بَ دَّ))
بدل شده، تبدیل شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبدل
تصویر مبدل
((مُ بَ دِّ))
تغییردهنده، بدل کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبدع
تصویر مبدع
((مُ دِ))
کسی که چیز تازه ای بیاورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معدن
تصویر معدن
کان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مردن
تصویر مردن
فوت شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مبدا
تصویر مبدا
خاستگاه، آغاز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مبین
تصویر مبین
بازگو کننده
فرهنگ واژه فارسی سره