- مبدع
- کسی که چیزی را کشف و آشکار کند، کسی که چیز تازه ای بیاورد یا کاری بکند که نمونه و سرمشق از دیگران نگرفته باشد، سازندۀ چیزی بی مثل و بی نظیر، پدید آورندۀ هست از نیست، هستی بخش
معنی مبدع - جستجوی لغت در جدول جو
- مبدع
- اختراع کننده، آفریننده اختراع شده، آفریده
- مبدع ((مُ دِ))
- کسی که چیز تازه ای بیاورد
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مبدعه در فارسی مونث مبدع: نو پدید: ، آفریده مبدعه در فارسی مونث مبدع: نو یاب، آفریننده
خاستگاه، آغاز
وزغ درختی از جانوران
کژدم، زبان
چاقوی جراحی، نیشتر، ابزار نوک تیز که با آن رگ می زنند، وسیلۀ رگ زدن،
نشتر، نیسو، نیشو، کلک
نشتر، نیسو، نیشو، کلک
عوض شده، تبدیل شده
تغییرداده شده، عوضی
پراکنده، متفرق، پریشان
آغاز، سبب، اصل، خداوند
بدعت گذار، ابداع کننده
به ودیعت نهنده، امانت گذارنده
آنچه باعث دردسر شود، دردسر دهنده
به ودیعت نهاده شده، امانت گذاشته شده
چیزی که فروخته شده است، کالایی که مورد خریدوفرو ش قرار گیرد
نو آورنده
آمده گوی (بدیهه گوی)، ناگهانی
تناور: مرد
بدل شده و تبدیل شده، دیگرگون
پریشان پراکنده پریشان پراکنده متفرق: بر مثال جسدی مهمل و مبدد و مطروح و مرذول و معزول بود
بنیست بنیشت فرا کان خاستگاه آغاز جای آغاز گاه، آغاز، نماگاه، زاد زاد هر چیز، انگیزه شوند (سبب)، بیخ جای شروع مقابل مقصد: حرکتی که بواسطه آن از مبدا به مقصد رسند، آغاز شروع، جای آشکار کردن جمع مبادی، اصل هر شی جمع مبادی، سبب جمع مبادی. یا مبدا ازلی. یا مبدا اعلی. یا مبدا اول. ذات حق تعالی. یامبدا قریب. هر مبدائی که با ذی المبدا خود فاصله کمتری داشته باشد قریب است مثلا قوت عامله که محرک عضلات است برای صدور فعل مبدا قریب است و اجماع که اراده جازم باشد نسبت به شوق که میل موکد است قریب است و نسبت به قوه عامله بعید است. یا مبدا کل. ذات حق تعالی که مبدا المبادی است، مبدا اسما کلی کون را گویند در مقابل معاد که اسما کلی الهی را نامند و آمدن سالک از راه اسما کلی کونی بود که مبدا اوست و رجوع او از راه اسما کلی الهی باشد که معاد اوست. یا مبدا فیاض. یا مبدا وجود. الف - ذات حق. ب - عقول مجرده، نقطه ای که فواصل نقاط دیگر را از آن اندازه گیرند، زمانی که فواصل زمانهای دیگر را از آن حساب کنند
آغازیده، نمایان آشکار آغازنده آغاز گر، نما گر آشکارنده آغاز کننده. یا مبدء فیاض. آغاز کننده بسیار فیض رسان: حق تعالی، آشکار کننده
اهل بدعت، مخترع و ملحد
چیزیکه فروخته شده
دور راس (راس سفر) دور، رانده دور گشته تبعید شده نفی گردیده جمع مبعدین
نشتر فصاد: شب چو فصادی که ماهش مبضع و گردونش طشت طشت کرده سرنگون خون ازدکان انگیخته. (خاقانی)
نو آورنده
صندوقخانه
درد سر یافته درد سر دهنده، جدا جدا کننده، آزار رسان گزایان راه نرم پیکان پهن، سخنور، کاردان: مرد دردسر داده شده آنچه موجب تصدیع و درد سر باشد دردسر دهنده
پدرود شده، آسایشجوی: اسپ پدرود کننده ودیعت نهاده امانت گذاشته شده