جدول جو
جدول جو

معنی مبدد - جستجوی لغت در جدول جو

مبدد
پراکنده، متفرق، پریشان
تصویری از مبدد
تصویر مبدد
فرهنگ فارسی عمید
مبدد
(مُ بَدْ دَ)
پریشان و چیزی پراکنده و مبددات متفرقات و غایات هرچیز قسمت شده. (آنندراج). شمل مبدده، گروه متفرق و پراکنده و پریشان. (ناظم الاطباء). پریشان. پراکنده. متفرق (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بر مثال جسدی مهمل و مبدد و مطروح و مرذول بود. (جامع الحکمتین ناصرخسرو ص 314). تدارک اموری که نظام آن مبدد شده است و ارکان آن منهدم گشته. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
مبدد
پریشان پراکنده پریشان پراکنده متفرق: بر مثال جسدی مهمل و مبدد و مطروح و مرذول و معزول بود
فرهنگ لغت هوشیار
مبدد
((مُ بَ دَّ))
پریشان، پراکنده، متفرق
تصویری از مبدد
تصویر مبدد
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مبدل
تصویر مبدل
تغییرداده شده، عوضی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبرد
تصویر مبرد
سوهان، سنگی که برای تیز کردن کارد یا شمشیر و مانند آن به کار می رود، فسان، فسن، سان، سان ساو، سنگ ساو، سامیز، مسنّ، نوعی شیرینی که با گندم سبزکرده، آرد، شکر و روغن درست می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجدد
تصویر مجدد
دوباره، از نو، مجدداً، چیزی که تازه پدید آمده، نو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبدع
تصویر مبدع
کسی که چیزی را کشف و آشکار کند، کسی که چیز تازه ای بیاورد یا کاری بکند که نمونه و سرمشق از دیگران نگرفته باشد، سازندۀ چیزی بی مثل و بی نظیر، پدید آورندۀ هست از نیست، هستی بخش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبرد
تصویر مبرد
داروی خنک کننده و سرد کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبدا
تصویر مبدا
آغاز، سبب، اصل، خداوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبدد
تصویر تبدد
متفرق شدن، پریشان شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مباد
تصویر مباد
برای بیان دعا و نفرین به کار می رود، نیست باد، خدا نکند، برای مثال در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب / یارب مباد آنکه گدا معتبر شود (حافظ - ۴۵۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبدل
تصویر مبدل
عوض شده، تبدیل شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبدع
تصویر مبدع
اختراع کننده، آفریننده اختراع شده، آفریده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشدد
تصویر مشدد
قوت داده شده، توانا کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مردد
تصویر مردد
دو دله، سرگردان
فرهنگ لغت هوشیار
خاوند، مرز شمار مرز گر، تیز کننده، تیز نگرنده تعیین کننده حد و کرانه چیزی، تیز کننده (کارد و جز آن)، تیز نگرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجدد
تصویر مجدد
از سر نو کننده کاری را، تجدید کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبدد
تصویر متبدد
پریشان پراکنده، بخش کننده تقسیم کننده بحصه ها، متفرق پریشان
فرهنگ لغت هوشیار
سوهان سرد کن خنک کن، فرو نشاننده سبب خنکی بدن و جز آن. سوهان. سرد کننده خنک کننده، پایین آورنده درجه حرارت بدن، کاهنده تمایلات جنسی
فرهنگ لغت هوشیار
دور راس (راس سفر) دور، رانده دور گشته تبعید شده نفی گردیده جمع مبعدین
فرهنگ لغت هوشیار
زفت، ابر بی باران، پسرس اسپ پسرس آنکه خود را بر زمین زند، بخیل، بی توجه، ابر بی باران، اسبی که در دو سبقت نکند
فرهنگ لغت هوشیار
آغازیده، نمایان آشکار آغازنده آغاز گر، نما گر آشکارنده آغاز کننده. یا مبدء فیاض. آغاز کننده بسیار فیض رسان: حق تعالی، آشکار کننده
فرهنگ لغت هوشیار
بنیست بنیشت فرا کان خاستگاه آغاز جای آغاز گاه، آغاز، نماگاه، زاد زاد هر چیز، انگیزه شوند (سبب)، بیخ جای شروع مقابل مقصد: حرکتی که بواسطه آن از مبدا به مقصد رسند، آغاز شروع، جای آشکار کردن جمع مبادی، اصل هر شی جمع مبادی، سبب جمع مبادی. یا مبدا ازلی. یا مبدا اعلی. یا مبدا اول. ذات حق تعالی. یامبدا قریب. هر مبدائی که با ذی المبدا خود فاصله کمتری داشته باشد قریب است مثلا قوت عامله که محرک عضلات است برای صدور فعل مبدا قریب است و اجماع که اراده جازم باشد نسبت به شوق که میل موکد است قریب است و نسبت به قوه عامله بعید است. یا مبدا کل. ذات حق تعالی که مبدا المبادی است، مبدا اسما کلی کون را گویند در مقابل معاد که اسما کلی الهی را نامند و آمدن سالک از راه اسما کلی کونی بود که مبدا اوست و رجوع او از راه اسما کلی الهی باشد که معاد اوست. یا مبدا فیاض. یا مبدا وجود. الف - ذات حق. ب - عقول مجرده، نقطه ای که فواصل نقاط دیگر را از آن اندازه گیرند، زمانی که فواصل زمانهای دیگر را از آن حساب کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبدل
تصویر مبدل
بدل شده و تبدیل شده، دیگرگون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبدد
تصویر تبدد
پراکنده شدن، پریشان گردیدن، چیزی را بخش بخش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبدن
تصویر مبدن
تناور: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبده
تصویر مبده
آمده گوی (بدیهه گوی)، ناگهانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبدی
تصویر مبدی
نو آورنده
فرهنگ لغت هوشیار
مبادا (فعل صیغه دعا و نفرین) سوم شخص مفرد نهی از بودن: الف - مشود نباشد اتفاق نیفتد: بجز خیال دهان تو نیست در دل تنگ که کس مباد چو من در پی خیال محال. (حافظ) ب - نیست باد، محو بشود خ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبدده
تصویر مبدده
مونث مبدد جمع مبددات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسدد
تصویر مسدد
درست و راست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجدد
تصویر مجدد
دوباره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مبدا
تصویر مبدا
خاستگاه، آغاز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مردد
تصویر مردد
دودل
فرهنگ واژه فارسی سره