پریشان و چیزی پراکنده و مبددات متفرقات و غایات هرچیز قسمت شده. (آنندراج). شمل مبدده، گروه متفرق و پراکنده و پریشان. (ناظم الاطباء). پریشان. پراکنده. متفرق (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بر مثال جسدی مهمل و مبدد و مطروح و مرذول بود. (جامع الحکمتین ناصرخسرو ص 314). تدارک اموری که نظام آن مبدد شده است و ارکان آن منهدم گشته. (جهانگشای جوینی)