جدول جو
جدول جو

معنی مبخر - جستجوی لغت در جدول جو

مبخر
(مُ خِ)
هر چیز که سبب گنده دهنی گردد. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
مبخر
(مُ بَخْ خَ)
بخور کرده شده. (آنندراج). خوشبو و بخاردار. (ناظم الاطباء) : نسیم شمیم او عالم را معطر و مبخر گرداند. (سندبادنامه ص 45)
لغت نامه دهخدا
مبخر
(مُ بَخْ خِ)
بخارکننده و آن که نفس وی بدبو و گندیده است، هر مایعی که در مجاورت هوا جوش کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مبخر
دود داده بخور کرده شده
تصویری از مبخر
تصویر مبخر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مبصر
تصویر مبصر
با بصیرت، کنایه از پیشگو
دانش آموزی که از جانب معلم به حفظ نظم در کلاس می پردازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبشر
تصویر مبشر
بشارت دهنده، مژده دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفخر
تصویر مفخر
جای فخر کردن و نازیدن، محل افتخار، آنچه به آن فخر کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبار
تصویر مبار
رودۀ گوسفند که آن را از گوشت قیمه کرده و برنج پر می کردند و می پختند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخبر
تصویر مخبر
کسی یا چیزی که از او خبر می دهند، شهرت، مقابل منظر، درون و باطن شخص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدخر
تصویر مدخر
ذخیره شده، اندوخته، پس اندازشده، آنچه ذخیره شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبذر
تصویر مبذر
کسی که مال خود را بیهوده خرج کند، اسراف کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موخر
تصویر موخر
درآخرآمده، آخرین، پایانی، آخر، بازپسین، پسین، اخیر، واپسین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبار
تصویر مبار
مبرت ها، عطایا، بخششها، جمع واژۀ مبرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابخر
تصویر ابخر
کسی که دهانش بوی بد می دهد، گنده دهان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسخر
تصویر مسخر
تسخیر شده، تصرف شده، رام و مطیع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبصر
تصویر مبصر
دیده شده، مشهود، منظور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخبر
تصویر مخبر
خبر دهنده، آگاه کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبتر
تصویر مبتر
خراب، ناقص، ناتمام
فرهنگ فارسی عمید
(مَ خَ رَ)
سبب گنده دهنی. و منه حدیث عمر رضی اﷲ عنه: ایاکم و نومه الغداوه فانها مبخره مجفره مجعره. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). هر چیز که سبب گنده دهنی شود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ خَ رَ)
بخوردان یا مجمره که بخور درآن سوزانند. ج، مباخر. (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). عودسوز. (آنندراج). بخوردان که در آن کندر و مانند آن میسوزانند. ج، مباخر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مبصر
تصویر مبصر
آنکه ظاهر و نمایان می کند و نیز نظر کننده و شناسنده، با بصیرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مذخر
تصویر مذخر
غلک جای اندوختن پس انداز گاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسخر
تصویر مسخر
رام و فرمانبردار کرده شده و مطیع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفخر
تصویر مفخر
فخر و نازش، نازیدن به چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدخر
تصویر مدخر
برنهاده، اندوخته، ذخیره شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخبر
تصویر مخبر
خبر دهنده، آگاه کننده، گوینده اخبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبشر
تصویر مبشر
خبر خوش رساننده، مژده دهنده، نویدگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبکر
تصویر مبکر
پگاه خیزاننده، پگاه آینده
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مبره، بخشش ها چرب روده چرغند جگر آکند عصیب: تا هفته و سال باشد و لیل و نهار ده چیز بخانه تو بادا بسیار: نان و عسل و روغن و دوشاب و برنج مخسیر و قدید و دنبه و پیه و مبار. (بسحاق اطعمه) جمع مبرت عطایا بخششها: و از جانب سلطان بانواع مبار و انعامات بسیار اختصاص یافت
فرهنگ لغت هوشیار
دم بریده، بی فرزند، دشمن، ویران، نارسا بنگرید به مبتر دم بریده، بی فرزند، ناقص: و بیرون از جزوی چند مبترکه بعد از مدتی مدید بر دست بعضی از مزارعان کوهپایه ها بمن رسیده بود نداشتم. دم بریده، بی فرزند، ناقص: و بیرون از جزوی چند مبترکه بعد از مدتی مدید بر دست بعضی از مزارعان کوهپایه ها بمن رسیده بود نداشتم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبذر
تصویر مبذر
اسراف کننده و بی محل و بیدریغ خرج کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابخر
تصویر ابخر
دهانی که بوی بد دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبخره
تصویر مبخره
دار بو سوز (دار بوی عود)، گنده دهنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منخر
تصویر منخر
سوراخ دماغ سوراخ بینی سوراخ بینی، جمع مناخر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخبر
تصویر مخبر
خبررسان، خبرنگار
فرهنگ واژه فارسی سره