جدول جو
جدول جو

معنی مبجل - جستجوی لغت در جدول جو

مبجل(مُ بَجْ جِ)
آن که گرامی دارد و بزرگ شمارد. (آنندراج). گرامی دارنده و تعظیم کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مبجل(مُ بَجْ جَ)
مرد تعظیم کرده شده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بسیار گرامی و بزرگ. (آنندراج). مکرم. گرامی. معظم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
مبجل
گرامی ارجمند گرامی ارج نهنده
تصویری از مبجل
تصویر مبجل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محجل
تصویر محجل
اسبی که دست یا دست و پایش سفید باشد، اسب دست و پاسفید، آنکه دست و پایش بر اثر وضو سفید شده است، کنایه از پاک و پرهیزکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبدل
تصویر مبدل
تغییرداده شده، عوضی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معجل
تصویر معجل
کاری که در آن عجله و شتاب شده، شتاب کرده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبال
تصویر مبال
مستراح، در علم زیست شناسی محل خروج ادرار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسجل
تصویر مسجل
قطعی شده، ثابت شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبدل
تصویر مبدل
عوض شده، تبدیل شده
فرهنگ فارسی عمید
آبگیر مغاک آبگیر، بیمگاه ترسگاه گودالی که در آن آب ایستد، جای ترس و بیم
فرهنگ لغت هوشیار
این واژه در تازی برابر است با اسبی که چهار دست و پایش سپید باشد و اگر چون زاب به کار رود برابر است با سرشناس شناخته در فرهنگ فارسی معین برابر است با: در بند مقید در بند
فرهنگ لغت هوشیار
داس، نیزه، کشت انبوه، پر فرزند: مرد، تخته پاک کن آلتی که بوسیله آن گیاه را درو کنند داس، جمع مناجل، سنانی که زخم فراخ وارد آورد، کشت در هم پیچیده، تیر بزرگ سوراخ داری که از سوراخهای آن زنجیرهایی را - که بدانها سنگهای بزرگ آویزان کرده اند - می گذرانند و آنرا برای آزمایش زور و قوت بکار برند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معجل
تصویر معجل
شتاب کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسجل
تصویر مسجل
مباح از هر چیز، بذل شده، ثبت کننده احکام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزجل
تصویر مزجل
نیزه نیزه خرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدجل
تصویر مدجل
زر اندودنده، لا پوشان
فرهنگ لغت هوشیار
خاژغان (دیگ و پاتیل وامثال آن را گویند و در عربی مرجل خوانند) دیگ دیگ: پاس خطش نگذارد که بگرداند رنگ اگر از موم نهی بر سرآتش مرجل. (طالب آملی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخجل
تصویر مخجل
خجل کننده، کسی که شرمسار میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبسل
تصویر مبسل
سرکه تباه، بد مزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجبل
تصویر مجبل
کوهنورد: به کوه رونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبزل
تصویر مبزل
پالونه، نایژه گرمابه نایژه خم، درفش مته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبطل
تصویر مبطل
باطل کننده، خلاف محق، شکننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبکل
تصویر مبکل
آینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبیل
تصویر مبیل
فرانسوی مبایل درانگلیسی جنبان، روان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبال
تصویر مبال
محل پیشاب و بول، طهارتخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبتل
تصویر مبتل
پا جوش نهالی که از درختی و کنار آن بروید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبدل
تصویر مبدل
بدل شده و تبدیل شده، دیگرگون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبذل
تصویر مبذل
جامه کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابجل
تصویر ابجل
ساغرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محجل
تصویر محجل
((مَ حَ جَّ))
اسبی که دست و پایش سفید باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبطل
تصویر مبطل
((مُ طِ))
باطل کننده، خراب کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبدل
تصویر مبدل
((مُ بَ دَّ))
بدل شده، تبدیل شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبدل
تصویر مبدل
((مُ بَ دِّ))
تغییردهنده، بدل کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبال
تصویر مبال
((مَ))
مستراح، جای ادرار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرجل
تصویر مرجل
((مِ جَ))
دیگ، جمع مراجل
فرهنگ فارسی معین