جدول جو
جدول جو

معنی مبثور - جستجوی لغت در جدول جو

مبثور(مَ)
محسود. (اقرب الموارد) (متن اللغه) (ناظم الاطباء) ، بسیارمال. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). غنی و بسیار مالدار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مبثوث
تصویر مبثوث
گسترده، پراکنده، منتشر شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبرور
تصویر مبرور
عنوانی برای فرد فوت کرده، شادروان، پذیرفته شده و مقبول از جانب خدا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منثور
تصویر منثور
پراکنده، پاشیده، افشانده شده، در علوم ادبی ویژگی سخن غیر منظوم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماثور
تصویر ماثور
نقل شده، منقول، ویژگی حدیثی که از زمان های قدیم از یکی به دیگری رسیده باشد
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
مرد آزموده کار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
گرفتار بواسیر. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مرد بسیارفرزند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نکویی کرده شده. (غیاث) (آنندراج). مأخوذ از تازی، نیکویی کرده شده و پسندیده، مقبول در نزد خدا. (ناظم الاطباء). پذیرفته شده. قبول شده. مقبول. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
در گهش کعبه شد که طاعت خلق
چون به سنت کنند مبرور است.
مسعودسعد.
- حج مبرور، حج مقبول. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
، مرحوم. (ناظم الاطباء). شادروان: مرحوم مغفور مبرور جنت مکان خلد آشیان فلان... (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، گفتار راست. (ناظم الاطباء).
- بیع مبرور، بیعی که در آن شبهه و خیانت و دروغ نباشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
تاسه و دمه برافتاده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازمحیط المحیط). گرفتار تاسه و دمه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جامۀ اعلای خوش شکل و خوش رنگ. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مخمور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (ذیل اقرب الموارد). و رجوع به مخمور شود، بخور کرده شده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ثَوْ وِ)
برانگیخته وبرخاسته. (آنندراج) (از منتهی الارب). برانگیخته و به هیجان آمده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تثور شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شکافته شده و شکم چاک شده و شکافته. (ناظم الاطباء). شکافته شده یا خاص است برای شکم. (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مغلوب، محبوس. (منتهی الارب). حبس شده. (ناظم الاطباء) ، هلاک شده. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سفیه. (منتهی الارب). نادان و احمق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
شلم مانندی گنده بوی و شیرین. ج، مغاثیر. (ناظم الاطباء). مغثر. (منتهی الارب). مغثر. مغثار. لغتی است در مغفور. (از اقرب الموارد). و رجوع به مغثر و مغفور شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مغلوب در کثرت. (از اقرب الموارد). که گروه بسیار بر سر او ریخته و او را مغلوب کرده باشند و در حدیث حسین (ع) است: مارأینا مکثوراً... منه. (از لسان العرب) ، مکثور علیه، آن که چیزیش نمانده باشد و بر وی حقوق بسیار شده. (منتهی الارب). آن که برای وی چیزی نمانده و بر گردن وی حقوق بسیار بود. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بسیار. (منتهی الارب). کثیر. (اقرب الموارد) ، مال مبذور، کثیر مبارک فیه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
پراکنده و گسترده. (منتهی الارب) (آنندراج). پراکنده و گسترده شده. (ناظم الاطباء). پراکنده. (مهذب الاسماء). گسترده و پراکنده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : یوم یکون الناس کالفراش المبثوث. (قرآن /101 3). چندان بساط در بساط و سماط در سماط بگستردند که زلالی مفروش و زرابی مبثوث را از صحن و صفۀ مهمانسرای فردوس بر آن حسد افزود. (مرزبان نامه ص 219). و رجوع به مادۀ بعد شود، منتشر شده و فاش شده. (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
کفیده. کفانیده. شقوق. بشکافته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بطره بطراً، شقه فهو مبطور. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
سعید بن محمد بن شعیب بن احمد بن نصرالله انصاری ادیب. خطیب جزیره قبثور و جز آن مکنی به ابوعثمان. وی از ابوالحسن انطاکی مقری و ابوزکریای عائذی و ابوبکر زبیدی و جز ایشان روایت کند و از ابوعلی بغدادی در کودکی کمی حدیث شنیده. وی پیرمردی صالح و پارسا و از امامان و عالمان قرآن و قرائت و معانی آن است. او به سال 420 هجری قمری وفات یافت. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
پراکنده، بی آهنگ اسرواد، شب انبوی از گیاهان شب بوی، نا سفته پراکنده متفرق، در نا سفته مقابل در منظوم در نظیم، کلام غیر منظوم نثر، شب بوی هراتی منسور. یا منثور اصغر. شب بوی زرد. یا منثور بری. شب بوی سلطانی. یا منثور لیلی یکی از اقسام شب بوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبرور
تصویر مبرور
نکویی کرده شده، پسندیده، مقبول در نزد خدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبزور
تصویر مبزور
پر فرزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبقور
تصویر مبقور
شکافته شکافیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبثوت
تصویر مبثوت
پراکنده و گسترده
فرهنگ لغت هوشیار
پراکنده گسترده: چندان بساط بر بساط و سماط در سماط بگستردند که زلالی مفروش و زرابی مبثوث را از صحن و صفه مهمانسرای فردوس بر آن حسد افزود
فرهنگ لغت هوشیار
هنایش پذیر سهش پذیر، کیفر داده در تازی با این آرش ها به کار نمی رود اثر پذیر شده، جزا داده شده. توضیح درلغت عرب بدیدن معانی نیامده صحیح بجای آن متاثر است
فرهنگ لغت هوشیار
جمع بثر، پروش ها جمع بثر جوشها و دانه های ریز که روی پوست ظاهر گردد تاولها و جوشهای کوچک چرکی بر روی اعضا مختلف جوش ها دانه های چرکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منثور
تصویر منثور
((مَ))
پراکنده و متفرق، سخن غیرمنظوم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبثوت
تصویر مبثوت
((مَ))
پراکنده، گسترده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبرور
تصویر مبرور
((مَ))
خوبی دیده، آمرزیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مأثور
تصویر مأثور
((مَ))
حدیث، سخن نقل کرده شده
فرهنگ فارسی معین
مرحوم، روان شاد، شادروان، مقبول، پذیرفته شده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پراکنده، متفرق، نثر، شب بو
متضاد: منظوم
فرهنگ واژه مترادف متضاد