جدول جو
جدول جو

معنی مبتکر - جستجوی لغت در جدول جو

مبتکر
کسی که چیز تازه ای به وجود بیاورد، ابتکار کننده
تصویری از مبتکر
تصویر مبتکر
فرهنگ فارسی عمید
مبتکر
(مُ تَ کَ)
ابتکارشده. ابداع شده. نوآورده
لغت نامه دهخدا
مبتکر
(مُ تَ کِ)
آن که بامداد برخیزد. (آنندراج). برخیزندۀ بامداد، آن که پگاه می آید. (ناظم الاطباء) ، آن که میوۀ اول رسیده خورد. (آنندراج). خورندۀ نوبر میوه ها. (ناظم الاطباء) ، کسی که دررسد آغاز خطبه را. (آنندراج). دررسنده آغاز خطبه را، ربایندۀ بکارت دختر. (ناظم الاطباء) ، ابتکارکننده. نوآورنده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنکه چیز تازه پدید آرد
لغت نامه دهخدا
مبتکر
ابتکار کننده، نو آور ابتکار شده، نوآورده
تصویری از مبتکر
تصویر مبتکر
فرهنگ لغت هوشیار
مبتکر
((مُ تَ کِ))
کسی که چیز تازه ای به وجود آورده باشد
تصویری از مبتکر
تصویر مبتکر
فرهنگ فارسی معین
مبتکر
نوآور
تصویری از مبتکر
تصویر مبتکر
فرهنگ واژه فارسی سره
مبتکر
صفت آفرینشگر، باابتکار، خلاق، مبتدع، مبدع، مخترع، نوآور
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مبتر
تصویر مبتر
خراب، ناقص، ناتمام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محتکر
تصویر محتکر
کسی که غله یا جنس دیگر را برای افزایش قیمت در انبار نگه دارد، احتکار کننده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ کِ)
باران اول و سمی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازمحیط المحیط). نخستین باران بهار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَتْ تَ)
دم بریده. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مقطوع و ناقص. (ناظم الاطباء). بریده. ناتمام چون: کتاب مبتر، نامۀ بریده. نامۀ مبتر، نامۀ ناتمام. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
همچون صباح کاذب خیطی ولی مبتر
همچون سراب شوره خطی ولی مزور.
شرف الدین شفروه.
ملک منطق الطیر طیار داند
نه ژاژ مبتر که طیان نماید.
خاقانی.
آنجا که احمد آمد و آئین هر دو عید
زرتشت ابتر است و حدیث مبترش.
خاقانی.
و بیرون از جزوی چند مبتر که بعد از مدتی مدید بر دست بعضی از مزارعان کوهپایه ها به من رسیده بود، نداشتم. (المعجم، از فرهنگ فارسی معین). از اوراق و طوامیر مبتر متفرق... در تألیف و سمت ترتیب آورده شد. (جامعالتواریخ رشیدی). اما عهد به عهد تاریخ صحیح ایشان به عبارت و خط مغول نامدون ونامرتب فصل فصل مبتر در خزاین نگاهداشته بودند. (جامعالتواریخ رشیدی) ، خراب. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
امروز چه فرق است از این ملک بدان ملک
این مرده و آن مرده و املاک مبتر؟
ناصرخسرو (دیوان ص 172).
آن کس که طعمه سازد سی سال خون مردم
نه آخرش به طاعون صورت شود مبتر.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 194) ، پراکنده:
گفتند در آنجا نه شجر ماند و نه آن دست
کان دست پراکنده شد آن جمع مبتر.
ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 173) ، بی فرزند. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
در یکی شان در قبایل قابل فرمان نشد
آخرش چون عنصر اول مبتر ساختند.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 113) ، دشمن. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
رنگ کرده شده به گل سرخ. (از آنندراج) : ثوب ممتکر، جامۀ رنگ کرده شده با گل سرخ. (ناظم الاطباء) ، تخم کارنده. (از منتهی الارب). رجوع به امتکار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَ)
فکر. اندیشه:
آن ملیحان که طبیبان دلند
سوی رنجوران به پرسش مایلند
ور حذر از ننگ و از نامی کنند
چاره ای سازند و پیغامی کنند
ورنه در دلشان بود آن مفتکر
نیست معشوقی ز عاشق بیخبر.
مولوی (مثنوی چ خاور ص 379)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
فکرکننده. اندیشه کننده:
مشتغل توام چنان کز همه چیز غایبم
مفتکر توام چنان کز همه چیز غافلم.
سعدی.
و رجوع به افتکار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَکْ کِ)
پیش شونده. (آنندراج). کسی که پیش می رود. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبکر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دِ)
پیشی گیرنده و شتابنده به سوی سلاح تا برگیرد آن را و غلبه کند. (ناظم الاطباء). کسی که به سوی چیزی شتابد برای گرفتن آن. (آنندراج). و رجوع به ابتدا شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
شتابنده. (آنندراج). آن که بشتابد. (ناظم الاطباء) ، رجل مبترک، مرد الحاح کننده معتمد بر چیزی. (ناظم الاطباء) ، شتر فرو خوابنده. (ناظم الاطباء) ، آن که به زیر سینه گیرد کسی را. (آنندراج). آن که بگیرد کسی را در زیر سینۀ خود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سِ)
گشن دهنده خرمابن پیش از وقت آن. (از منتهی الارب) ، آن که بگیرد چیز تازه را. (آنندراج). آن که بگیرد چیز را مادام که تازه است. (ناظم الاطباء) ، آن که کاری را پیش از وقت آن کند. (آنندراج). آن که کاری را در غیر وقت کند. آن که شایق باشد به این که کاری را در غیر موقع اجرا نماید، آغاز کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شِ)
حاصل کننده خبرهای خوش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ)
مشهور به عشق فلان زن. (ناظم الاطباء). مشهور شده به عشق زنی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هَِ)
دعوی دروغ کننده به زنا. (از منتهی الارب). آنکه دعوی دروغ کند گوید زنا کردم و حال آنکه نکرده. (آنندراج) ، آن که افترای به دروغ میکند بر کسی و یا نسبت خیر میدهد به کسی که لایق و سزاوار آن نیست. (ناظم الاطباء) ، دشنام دهنده کسی را به چیزی که در وی بود. (از منتهی الارب) ، زاری کننده و الحاح نماینده در دعا. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه هر ساعت دعا کند و ساکت و خاموش نمیشود. (ناظم الاطباء). و رجوع به ابتهار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَ)
حکر. غله که نگاهدارند تا به گرانی فروشند. (از منتهی الارب). غلۀ انبارشده برای گران فروختن
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
نعت فاعلی از احتکار. غله نگاهدارنده تا به گرانی فروشد. (از منتهی الارب). حکر. انبارکننده. انباردار. غله فروش که به نیت گرانی غله را نگاهدارد. (غیاث). آنکه غله را بنهد تا گران شود آنگاه بفروشد. متربص. بندار. (یادداشت مرحوم دهخدا). آنکه غله بنهد امید گرانی را. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ رَ)
زنی که در نخستین بار پسر زاید. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
پستان پرشیر، ابر نیک بارنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). و رجوع به اشتکار شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مفتکر
تصویر مفتکر
اندیشه کننده، فکر کننده
فرهنگ لغت هوشیار
انبار کننده، آنکه غله را نگاه دارد تا گران شود و آنگاه آن را بفروشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبتشر
تصویر مبتشر
حاصل کننده خبرهای خوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبتهر
تصویر مبتهر
دروغپرداز، زاری کننده مویه گر
فرهنگ لغت هوشیار
مبتکره در فارسی مونث مبتکر نو پدید نو آیین مبتکره در فارسی مونث مبتکر: و پسر زا زنی که نخستین فرزندش پسر باشد مونث مبتکر جمع مبتکرات
فرهنگ لغت هوشیار
دم بریده، بی فرزند، دشمن، ویران، نارسا بنگرید به مبتر دم بریده، بی فرزند، ناقص: و بیرون از جزوی چند مبترکه بعد از مدتی مدید بر دست بعضی از مزارعان کوهپایه ها بمن رسیده بود نداشتم. دم بریده، بی فرزند، ناقص: و بیرون از جزوی چند مبترکه بعد از مدتی مدید بر دست بعضی از مزارعان کوهپایه ها بمن رسیده بود نداشتم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبکر
تصویر مبکر
پگاه خیزاننده، پگاه آینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبتر
تصویر مبتر
((مُ بَ تَّ))
دم بریده، ناقص، بی فرزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محتکر
تصویر محتکر
((مُ تَ کِ))
کسی که کالاها را در انبار نگه می دارد تا پس از گران شدن بفروشد
فرهنگ فارسی معین
انبارکننده کالا وارزاق، احتکارکننده
فرهنگ واژه مترادف متضاد