جدول جو
جدول جو

معنی مبتوته - جستجوی لغت در جدول جو

مبتوته
(مَ تَ)
زن طلاق بائن یافته. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). زن به طلاق بائن کرده. زنی که او را طلاق داده اند. و رجوع به طلاق شود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مقتوله
تصویر مقتوله
زن مقتول، کشته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستوره
تصویر مستوره
پاک دامن، پارسا، زن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیتوته
تصویر بیتوته
شب را در جایی به سر بردن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ رَ)
ابتر. دم بریده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
مدافعت کردن. (منتهی الارب). مراوغه. (تاج المصادر بیهقی) ، کشتی گرفتن با کسی. (از ناظم الاطباء). دستان آوردن با کسی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، کنکاش نمودن با یکدیگر و باهم سخن گفتن به مشورت، وعده نمودن و آن در بیع باشد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ حَ)
از ’ب غ ت’، کسی را ناگاه گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ کَ)
خوردن آب بی آمیغ چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مخالصه. (تاج المصادر بیهقی). دوستی ساده و بی آمیغ کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، دشمنی پیدا کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، باحت دابته بالضریع، ستور خود راضریع تنها خورانیدن و مانند آن. (منتهی الارب). خورانیدن ستور خود را ضریع و مانند آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی از بخش آبدانان است که در شهرستان ایلام واقع است و 311 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(سَ تَ)
مؤنث سبروت. رجوع به سبروت شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شب گذاشتن و شب کار کردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). شب گذاشتن. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن) ، به شب کردن چنین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کما یقال: ظل یفعل کذا، یعنی بروز کرد چنین. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، در شب آمدن، شب کردن نزد قوم، شب زنده داری و نخوابیدن. (ناظم الاطباء). و رجوع به بیتوتت شود.
- بیتوته کردن، شب زنده داری کردن. شب نخوابیدن و تا صبح بیدار بودن. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). شب ماندن در جایی. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وی یَ)
تأنیث مستوی. رجوع به مستوی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مقطوع. (ناظم الاطباء). نعت مفعولی مذکر از بت. نکاح مبتوت، عقد دائم. و نکاح غیرمبتوت، متعه. عقد انقطاع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
مبتدعه در فارسی مونث مبتدع: نو آور نو گذار مونث مبتدع جمع مبتدعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقتوله
تصویر مقتوله
مونث مقتول کشته: مادینه مونث مقتول، جمع مقتولات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیتوته
تصویر بیتوته
شب ماندن در جائی
فرهنگ لغت هوشیار
مبذوله در فارسی مونث مبذول: بخشیده، پذیرفته و، انجام شده مونث مبذول: مساعی مبذوله جمع مبذولات
فرهنگ لغت هوشیار
مبثوثه در فارسی مونث مبثوت پراکنده، پریشان مونث مبثوث جمع مبثوثات
فرهنگ لغت هوشیار
مبتکره در فارسی مونث مبتکر نو پدید نو آیین مبتکره در فارسی مونث مبتکر: و پسر زا زنی که نخستین فرزندش پسر باشد مونث مبتکر جمع مبتکرات
فرهنگ لغت هوشیار
مبتذله در فارسی مونث مبتذل: بی ارج پست خوار مونث مبتذل: اقوال مبتذله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکتوبه
تصویر مکتوبه
مونث مکتوب نوشته، جمع مکتوبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکتومه
تصویر مکتومه
مونث مکتوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفتوحه
تصویر مفتوحه
مفتوحه در فارسی مونث مفتوح زبر دار، گشوده مونث مفتوح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبهوتی
تصویر مبهوتی
در تازی نیامده هرگی هاژی سرگشتگی مبهوت بودن حیرانی حیرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستوره
تصویر مستوره
مستوره در فارسی مونث مستور پردگی پارسا: زن پاکدامن مونث مستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستویه
تصویر مستویه
مستویه در فارسی مونث مستوی بنگرید به مستوی مونث مستوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مختومه
تصویر مختومه
مختومه در فارسی مونث مختوم بنگرید به مختوم مونث مختوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محتومه
تصویر محتومه
مونث محتوم جمع محتومات
فرهنگ لغت هوشیار
محتویه در فارسی مونث محتوی: فروست در بر دار درونمایه مونث محتوی جمع محتویات
فرهنگ لغت هوشیار
مبتدئه در فارسی: نو دشتان مونث مبتدء، کسی است که نخستین بار حیض شود یا عادت معینی نداشته باشد اعم از آنکه اختلاف در وقت باشد یا عدد
فرهنگ لغت هوشیار
مبروره در فارسی مونث مبرور: نیکی یافته نیکفرجام، پذیرفته، بی آک مونث مبرور جمع مبرورات
فرهنگ لغت هوشیار
مبسوطه در فارسی مونث مبسوط گشاده گسترده فراخ پهن، فراخگفته مبسوط جمع مبسوطات
فرهنگ لغت هوشیار
مبعوثه در فارسی مونث مبعوث و بر گزیده نماینده بر گزیده مونث مبعوث: وکلای مبعوثه
فرهنگ لغت هوشیار
متبوعه در فارسی مونث متبوع: پیروی شده سالار مونث متبوع: وزارت متبوعه جمع متبوعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیتوته
تصویر بیتوته
((بَ تَ یا بِ تِ))
شب ماندن در جایی، شب زنده داری، شب ماندگی
فرهنگ فارسی معین