جدول جو
جدول جو

معنی مبتدی - جستجوی لغت در جدول جو

مبتدی
کسی که تازه به کاری مشغول شده، تازه کار، نوآموز
تصویری از مبتدی
تصویر مبتدی
فرهنگ فارسی عمید
مبتدی
(مُ تَ)
شروع کننده و آغازکننده. (ناظم الاطباء). آغازکننده، مقابل منتهی. (آنندراج). آغازکننده. شروع کننده، نوآموز و بی وقوف و شاگردی که تازه شروع در تحصیل کرده باشد. (ناظم الاطباء). نوآموز. تازه کار. نوچه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
با خبر از فنون فضل و ادب
هست به پیش تو کم از مبتدی.
فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 398).
ای مبتدی تو تجربه از اوستاد گیر
زیرا که به ز تجربه آموزگار نیست.
مسعودسعد.
مقصود از تحریر این رسالت و تقریر این مقالت اظهار فضل نیست و اذکار خدمت نی بلکه ارشاد مبتدی است. (چهارمقاله).
سورهالرحمن بخوان ای مبتدی
تا شوی بر سر پریان مهتدی.
مولوی.
، (اصطلاح عرفان) در اصطلاح عرفا، مبتدی کسی است که بقوت عزم و ارادۀ خود وارد در سلوک و طریق اهل اﷲ و سائرین الی اﷲ شده و کمر خدمت در میان بسته و آداب شریعت و احکام طریقت را متحمل شده باشد. (فرهنگ مصطلاحات عرفاء سیدجعفر سجادی ص 343)
لغت نامه دهخدا
مبتدی
شروع و آغاز کننده
تصویری از مبتدی
تصویر مبتدی
فرهنگ لغت هوشیار
مبتدی
((مُ تَ))
شروع کننده، آغازکننده، تازه کار
تصویری از مبتدی
تصویر مبتدی
فرهنگ فارسی معین
مبتدی
تازه کار، نوآموز
تصویری از مبتدی
تصویر مبتدی
فرهنگ واژه فارسی سره
مبتدی
اسم بی تجربه، تازه کار، ناشی، ناوارد، نوآموز، نوپیشه
متضاد: مجرب، آزموده، کارکشته
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مبتدا
تصویر مبتدا
مقابل منتها، آغاز چیزی، در علوم ادبی در دستورزبان، قسمتی از جمله که در مورد آن خبری داده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهتدی
تصویر مهتدی
هدایت شده، راه راست یافته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبادی
تصویر مبادی
مبداء ها، آغاز ها، جمع واژۀ مبداء
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبادی
تصویر مبادی
آشکار کننده، ظاهر کننده
کنایه از رعایت کننده
مبادی آداب: کسی که آداب معاشرت را رعایت می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معتدی
تصویر معتدی
از حد درگذرنده، بیداد کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبتنی
تصویر مبتنی
بناشده، بر پایه قرار گرفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقتدی
تصویر مقتدی
اقتدا کننده، پیروی کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرتدی
تصویر مرتدی
کسی که ردا پوشیده باشد، محتجب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبتدع
تصویر مبتدع
بدعت گذار، ابداع کننده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ دِءْ)
مبتدی. رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مبتدع
تصویر مبتدع
اهل بدعت، مخترع و ملحد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقتدی
تصویر مقتدی
پیروی کننده، اقتدا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفتدی
تصویر مفتدی
کسی که سر خود را میخرد و خود را فدیه میدهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معتدی
تصویر معتدی
ستمکار، بیدادگر، متجاوز از حق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبادی
تصویر مبادی
جمع مبداء، آغازها، اصل و بنیاد
فرهنگ لغت هوشیار
مبتدی در فارسی سرمند نو گام نو نیاز تازه کار نو کار نو آموز آغاز کننده آغاز شده، آغاز چیزی اول امری مقابل منتهی پایان آخر: خورشید را حاجب توی امید را واجب توی مطلب توی طالب توی هم منتهی هم مبتدا. (دیوان کبیر)، اسمی که حالت یا وقوع امری را بدان اسناد دهند مسندالیه مقابل خبر مسند: هوا روشن است زید قائم. آغاز کننده شروع کننده، کسی که تازه بکاری دست زده: تازه کار نو آموز: مقصود از تحریر این رسالت و تقریر این مقالت اظهار فضل نیست و اذکار خدمت نی بلکه ارشاد مبتدی است
فرهنگ لغت هوشیار
مبتدا در فارسی: آغاز آغازه آغاز شده، آغاز چیزی اول امری مقابل منتهی پایان آخر: خورشید را حاجب توی امید را واجب توی مطلب توی طالب توی هم منتهی هم مبتدا. (دیوان کبیر)، اسمی که حالت یا وقوع امری را بدان اسناد دهند مسندالیه مقابل خبر مسند: هوا روشن است زید قائم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبتلی
تصویر مبتلی
آزماینده و به بلا گرفتار شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبتغی
تصویر مبتغی
خواسته شده آرزو
فرهنگ لغت هوشیار
ممال ابتداء: در همه وقتی صبوح خوش بودی ابتدای بهتر و خوش تر بود وقت گل بسدی. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
ساخته شده ساخته پرداخته بنیاد یافته سازنده بنیاد نهنده بنا کرده شده مبنی. توضیح ابتنی مانند مجرد خود که بنی باشد متعدی است. فیومی گوید: و بنیت البیت و غیره ابنیه و ابتنیته فانبنی مثل بعثته فانبعث. و بنابراین وقتی که مبتنی بجای مبنی استعمال میشود باید آنرا بصیغه اسم مفعول یعنی بفتح نون و الف آخر خواند نه بصیغه اسم فاعل یعنی بکسر نون و یاء آخر ولی معمولا این نکته را رعایت نکنند و آنرا بصیغه اسم فاعل خوانند چنانکه گویند: مبتنی بر اینکه... یعنی مبنی بر اینکه... بنا کننده، بنا شونده
فرهنگ لغت هوشیار
راه راست یافته و دلالت شده براه راستی، راه یافته، راه برده، هدایت شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبتدع
تصویر مبتدع
((مُ تَ دِ))
ابداع کننده، اختراع کننده، بدعت گذارنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبادی
تصویر مبادی
((مُ))
آشکار کننده، ظاهر کننده
مبادی آداب: کسی که رسوم و آداب را در معاشرت مراعات کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبتدع
تصویر مبتدع
((مُ تَ دَ))
ابداع شده، اختراع شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبتنی
تصویر مبتنی
((مُ تَ))
بنا کننده، وابسته به چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبتدا
تصویر مبتدا
((مُ تَ))
آغاز شده، چیزی که در ابتداء واقع شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبادی
تصویر مبادی
((مَ))
جمع مبدأ. آغازها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبتنی
تصویر مبتنی
استوار
فرهنگ واژه فارسی سره