جدول جو
جدول جو

معنی مبتدی - جستجوی لغت در جدول جو

مبتدی
تازه کار، نوآموز
تصویری از مبتدی
تصویر مبتدی
فرهنگ واژه فارسی سره
مبتدی
کسی که تازه به کاری مشغول شده، تازه کار، نوآموز
تصویری از مبتدی
تصویر مبتدی
فرهنگ فارسی عمید
مبتدی
شروع و آغاز کننده
تصویری از مبتدی
تصویر مبتدی
فرهنگ لغت هوشیار
مبتدی
((مُ تَ))
شروع کننده، آغازکننده، تازه کار
تصویری از مبتدی
تصویر مبتدی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مبتنی
تصویر مبتنی
استوار
فرهنگ واژه فارسی سره
ممال ابتداء: در همه وقتی صبوح خوش بودی ابتدای بهتر و خوش تر بود وقت گل بسدی. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبتدع
تصویر مبتدع
بدعت گذار، ابداع کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهتدی
تصویر مهتدی
هدایت شده، راه راست یافته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقتدی
تصویر مقتدی
اقتدا کننده، پیروی کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبتنی
تصویر مبتنی
بناشده، بر پایه قرار گرفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معتدی
تصویر معتدی
از حد درگذرنده، بیداد کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرتدی
تصویر مرتدی
کسی که ردا پوشیده باشد، محتجب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبادی
تصویر مبادی
آشکار کننده، ظاهر کننده
کنایه از رعایت کننده
مبادی آداب: کسی که آداب معاشرت را رعایت می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبادی
تصویر مبادی
مبداء ها، آغاز ها، جمع واژۀ مبداء
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبتدا
تصویر مبتدا
مقابل منتها، آغاز چیزی، در علوم ادبی در دستورزبان، قسمتی از جمله که در مورد آن خبری داده می شود
فرهنگ فارسی عمید
ساخته شده ساخته پرداخته بنیاد یافته سازنده بنیاد نهنده بنا کرده شده مبنی. توضیح ابتنی مانند مجرد خود که بنی باشد متعدی است. فیومی گوید: و بنیت البیت و غیره ابنیه و ابتنیته فانبنی مثل بعثته فانبعث. و بنابراین وقتی که مبتنی بجای مبنی استعمال میشود باید آنرا بصیغه اسم مفعول یعنی بفتح نون و الف آخر خواند نه بصیغه اسم فاعل یعنی بکسر نون و یاء آخر ولی معمولا این نکته را رعایت نکنند و آنرا بصیغه اسم فاعل خوانند چنانکه گویند: مبتنی بر اینکه... یعنی مبنی بر اینکه... بنا کننده، بنا شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبتلی
تصویر مبتلی
آزماینده و به بلا گرفتار شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبتغی
تصویر مبتغی
خواسته شده آرزو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبتدع
تصویر مبتدع
اهل بدعت، مخترع و ملحد
فرهنگ لغت هوشیار
مبتدا در فارسی: آغاز آغازه آغاز شده، آغاز چیزی اول امری مقابل منتهی پایان آخر: خورشید را حاجب توی امید را واجب توی مطلب توی طالب توی هم منتهی هم مبتدا. (دیوان کبیر)، اسمی که حالت یا وقوع امری را بدان اسناد دهند مسندالیه مقابل خبر مسند: هوا روشن است زید قائم
فرهنگ لغت هوشیار
مبتدی در فارسی سرمند نو گام نو نیاز تازه کار نو کار نو آموز آغاز کننده آغاز شده، آغاز چیزی اول امری مقابل منتهی پایان آخر: خورشید را حاجب توی امید را واجب توی مطلب توی طالب توی هم منتهی هم مبتدا. (دیوان کبیر)، اسمی که حالت یا وقوع امری را بدان اسناد دهند مسندالیه مقابل خبر مسند: هوا روشن است زید قائم. آغاز کننده شروع کننده، کسی که تازه بکاری دست زده: تازه کار نو آموز: مقصود از تحریر این رسالت و تقریر این مقالت اظهار فضل نیست و اذکار خدمت نی بلکه ارشاد مبتدی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبادی
تصویر مبادی
جمع مبداء، آغازها، اصل و بنیاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معتدی
تصویر معتدی
ستمکار، بیدادگر، متجاوز از حق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفتدی
تصویر مفتدی
کسی که سر خود را میخرد و خود را فدیه میدهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقتدی
تصویر مقتدی
پیروی کننده، اقتدا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
راه راست یافته و دلالت شده براه راستی، راه یافته، راه برده، هدایت شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبادی
تصویر مبادی
((مَ))
جمع مبدأ. آغازها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبادی
تصویر مبادی
((مُ))
آشکار کننده، ظاهر کننده
مبادی آداب: کسی که رسوم و آداب را در معاشرت مراعات کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبتنی
تصویر مبتنی
((مُ تَ))
بنا کننده، وابسته به چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبتدع
تصویر مبتدع
((مُ تَ دَ))
ابداع شده، اختراع شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبتدع
تصویر مبتدع
((مُ تَ دِ))
ابداع کننده، اختراع کننده، بدعت گذارنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبتدا
تصویر مبتدا
((مُ تَ))
آغاز شده، چیزی که در ابتداء واقع شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معتدی
تصویر معتدی
((مُ تَ))
از حد درگذرنده، بیداد کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقتدی
تصویر مقتدی
((مُ تَ))
پیروی کننده، کسی که پشت سر امام جماعت نماز خواند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهتدی
تصویر مهتدی
((مُ تَ))
راه راست یافته
فرهنگ فارسی معین