- مبتدع
- بدعت گذار، ابداع کننده
معنی مبتدع - جستجوی لغت در جدول جو
- مبتدع
- اهل بدعت، مخترع و ملحد
- مبتدع ((مُ تَ دَ))
- ابداع شده، اختراع شده
- مبتدع ((مُ تَ دِ))
- ابداع کننده، اختراع کننده، بدعت گذارنده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مبتدعه در فارسی مونث مبتدع: نو آور نو گذار مونث مبتدع جمع مبتدعات
تازه کار، نوآموز
بازایستنده از کاری
کسی که تازه به کاری مشغول شده، تازه کار، نوآموز
مقابل منتها، آغاز چیزی، در علوم ادبی در دستورزبان، قسمتی از جمله که در مورد آن خبری داده می شود
او باریده (بلع شده) او بارنده (بلع کننده) بسیار خوار
شروع و آغاز کننده
مبتدا در فارسی: آغاز آغازه آغاز شده، آغاز چیزی اول امری مقابل منتهی پایان آخر: خورشید را حاجب توی امید را واجب توی مطلب توی طالب توی هم منتهی هم مبتدا. (دیوان کبیر)، اسمی که حالت یا وقوع امری را بدان اسناد دهند مسندالیه مقابل خبر مسند: هوا روشن است زید قائم
مبتدی در فارسی سرمند نو گام نو نیاز تازه کار نو کار نو آموز آغاز کننده آغاز شده، آغاز چیزی اول امری مقابل منتهی پایان آخر: خورشید را حاجب توی امید را واجب توی مطلب توی طالب توی هم منتهی هم مبتدا. (دیوان کبیر)، اسمی که حالت یا وقوع امری را بدان اسناد دهند مسندالیه مقابل خبر مسند: هوا روشن است زید قائم. آغاز کننده شروع کننده، کسی که تازه بکاری دست زده: تازه کار نو آموز: مقصود از تحریر این رسالت و تقریر این مقالت اظهار فضل نیست و اذکار خدمت نی بلکه ارشاد مبتدی است
نو آورنده
در گل افتاده پای در گل، باز ایستنده از کاری باز ایستنده از کاری
کسی که چیزی را کشف و آشکار کند، کسی که چیز تازه ای بیاورد یا کاری بکند که نمونه و سرمشق از دیگران نگرفته باشد، سازندۀ چیزی بی مثل و بی نظیر، پدید آورندۀ هست از نیست، هستی بخش
اختراع کننده، آفریننده اختراع شده، آفریده
جمع مبتدع، نو آوران نو گذاران جمع مبتدع در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
جمع مبتدعه، نو گذاران نو آوران جمع مبتدعه (مبتدع)