مبتله. درخت که از بن آن نهالی برآمده جداگانه از آن مستغنی گردیده باشد. واحد و جمع در وی یکسان است. (آنندراج) (ازمنتهی الارب). خرمابنی که در کنار آن جنگ برآمده باشد و به حد بلوغ رسیده و مستغنی از آن خرمابن شده باشد. و واحد و جمع در آن مساوی است. (ناظم الاطباء)
مبتله. درخت که از بن آن نهالی برآمده جداگانه از آن مستغنی گردیده باشد. واحد و جمع در وی یکسان است. (آنندراج) (ازمنتهی الارب). خرمابنی که در کنار آن جُنگ برآمده باشد و به حد بلوغ رسیده و مستغنی از آن خرمابن شده باشد. و واحد و جمع در آن مساوی است. (ناظم الاطباء)
دم بریده. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مقطوع و ناقص. (ناظم الاطباء). بریده. ناتمام چون: کتاب مبتر، نامۀ بریده. نامۀ مبتر، نامۀ ناتمام. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : همچون صباح کاذب خیطی ولی مبتر همچون سراب شوره خطی ولی مزور. شرف الدین شفروه. ملک منطق الطیر طیار داند نه ژاژ مبتر که طیان نماید. خاقانی. آنجا که احمد آمد و آئین هر دو عید زرتشت ابتر است و حدیث مبترش. خاقانی. و بیرون از جزوی چند مبتر که بعد از مدتی مدید بر دست بعضی از مزارعان کوهپایه ها به من رسیده بود، نداشتم. (المعجم، از فرهنگ فارسی معین). از اوراق و طوامیر مبتر متفرق... در تألیف و سمت ترتیب آورده شد. (جامعالتواریخ رشیدی). اما عهد به عهد تاریخ صحیح ایشان به عبارت و خط مغول نامدون ونامرتب فصل فصل مبتر در خزاین نگاهداشته بودند. (جامعالتواریخ رشیدی) ، خراب. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : امروز چه فرق است از این ملک بدان ملک این مرده و آن مرده و املاک مبتر؟ ناصرخسرو (دیوان ص 172). آن کس که طعمه سازد سی سال خون مردم نه آخرش به طاعون صورت شود مبتر. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 194) ، پراکنده: گفتند در آنجا نه شجر ماند و نه آن دست کان دست پراکنده شد آن جمع مبتر. ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 173) ، بی فرزند. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : در یکی شان در قبایل قابل فرمان نشد آخرش چون عنصر اول مبتر ساختند. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 113) ، دشمن. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
دم بریده. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مقطوع و ناقص. (ناظم الاطباء). بریده. ناتمام چون: کتاب مبتر، نامۀ بریده. نامۀ مبتر، نامۀ ناتمام. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : همچون صباح کاذب خیطی ولی مبتر همچون سراب شوره خطی ولی مزور. شرف الدین شفروه. ملک منطق الطیر طیار داند نه ژاژ مبتر که طیان نماید. خاقانی. آنجا که احمد آمد و آئین هر دو عید زرتشت ابتر است و حدیث مبترش. خاقانی. و بیرون از جزوی چند مبتر که بعد از مدتی مدید بر دست بعضی از مزارعان کوهپایه ها به من رسیده بود، نداشتم. (المعجم، از فرهنگ فارسی معین). از اوراق و طوامیر مبتر متفرق... در تألیف و سمت ترتیب آورده شد. (جامعالتواریخ رشیدی). اما عهد به عهد تاریخ صحیح ایشان به عبارت و خط مغول نامدون ونامرتب فصل فصل مبتر در خزاین نگاهداشته بودند. (جامعالتواریخ رشیدی) ، خراب. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : امروز چه فرق است از این ملک بدان ملک این مرده و آن مرده و املاک مبتر؟ ناصرخسرو (دیوان ص 172). آن کس که طعمه سازد سی سال خون مردم نه آخرش به طاعون صورت شود مبتر. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 194) ، پراکنده: گفتند در آنجا نه شجر ماند و نه آن دست کان دست پراکنده شد آن جمع مبتر. ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 173) ، بی فرزند. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : در یکی شان در قبایل قابل فرمان نشد آخرش چون عنصر اول مبتر ساختند. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 113) ، دشمن. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
رباینده. رباینده به ستم. (از منتهی الارب) ، ستاره ای که بر احوال مولود بدان استدلال کنند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). در اصطلاح نجوم کوکب صاحب ابتزاز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مبتز چیره بود و بر دوگونه آید: یکی مطلق و این آن است که قویترین کوکبی باشد اندر وقت و بسیارترین شهادتها اندرجای خویش به فلک و ستارگان و حالها که از افق اوفتد. و دیگر گونه مقید بود و این آن است که هم قوی و خوب حال بود و شهادتهای او بر یک چیزی باشد ازآن چیزها که اندردوازده خانه اند. (التفهیم ص 484)
رباینده. رباینده به ستم. (از منتهی الارب) ، ستاره ای که بر احوال مولود بدان استدلال کنند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). در اصطلاح نجوم کوکب صاحب ابتزاز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مبتز چیره بود و بر دوگونه آید: یکی مطلق و این آن است که قویترین کوکبی باشد اندر وقت و بسیارترین شهادتها اندرجای خویش به فلک و ستارگان و حالها که از افق اوفتد. و دیگر گونه مقید بود و این آن است که هم قوی و خوب حال بود و شهادتهای او بر یک چیزی باشد ازآن چیزها که اندردوازده خانه اند. (التفهیم ص 484)
شتر نیکوی متناسب الخلقه. (ناظم الاطباء). صفتی است که مردان بدان وصف نشوند. (منتهی الارب). شتر فروهشته گوشت. و مرد را به صفت ’مبتل’ وصف نگویند لکن مبتله (م ب ت ت ل ) در صفت زن آرند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مبتله شود
شتر نیکوی متناسب الخلقه. (ناظم الاطباء). صفتی است که مردان بدان وصف نشوند. (منتهی الارب). شتر فروهشته گوشت. و مرد را به صفت ’مبتل’ وصف نگویند لکن مبتله (م ُ ب َ ت ت َ ل َ) در صفت زن آرند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مبتله شود
ربوده، چیره زبانزد اختر شناسی سلب شده بقهر ربوده، مبتز چیره بود و بر دو گونه آید: یکی مطلق و این آنست که قویترین کوکبی باشد اندر وقت و بسیارترین شهادتها اندر جای خویش بفلک و ستارگان و حالهایی که از افق اوفتد و دیگر گونه مقید بود و این آنست که هم قوی و خوب حال بود و شهادتهای او بر یک چیزی باشد از آن چیزها که اندر دوازده خانه اند
ربوده، چیره زبانزد اختر شناسی سلب شده بقهر ربوده، مبتز چیره بود و بر دو گونه آید: یکی مطلق و این آنست که قویترین کوکبی باشد اندر وقت و بسیارترین شهادتها اندر جای خویش بفلک و ستارگان و حالهایی که از افق اوفتد و دیگر گونه مقید بود و این آنست که هم قوی و خوب حال بود و شهادتهای او بر یک چیزی باشد از آن چیزها که اندر دوازده خانه اند
دم بریده، بی فرزند، دشمن، ویران، نارسا بنگرید به مبتر دم بریده، بی فرزند، ناقص: و بیرون از جزوی چند مبترکه بعد از مدتی مدید بر دست بعضی از مزارعان کوهپایه ها بمن رسیده بود نداشتم. دم بریده، بی فرزند، ناقص: و بیرون از جزوی چند مبترکه بعد از مدتی مدید بر دست بعضی از مزارعان کوهپایه ها بمن رسیده بود نداشتم
دم بریده، بی فرزند، دشمن، ویران، نارسا بنگرید به مبتر دم بریده، بی فرزند، ناقص: و بیرون از جزوی چند مبترکه بعد از مدتی مدید بر دست بعضی از مزارعان کوهپایه ها بمن رسیده بود نداشتم. دم بریده، بی فرزند، ناقص: و بیرون از جزوی چند مبترکه بعد از مدتی مدید بر دست بعضی از مزارعان کوهپایه ها بمن رسیده بود نداشتم