جدول جو
جدول جو

معنی مبت - جستجوی لغت در جدول جو

مبت
(مُ بِت ت)
از ’ب ت ت’، آنکه طلاق باین دهد زن خود را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، عاجز گرداننده کسی را از رسیدن به قافله، عقد شرعی کننده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
مبت
(مَ)
عار و ننگ. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
مبت
ننگ
تصویری از مبت
تصویر مبت
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مبتسم
تصویر مبتسم
متبسم، دارای تبسم و لبخند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبتنی
تصویر مبتنی
بناشده، بر پایه قرار گرفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبتر
تصویر مبتر
خراب، ناقص، ناتمام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبتلا به
تصویر مبتلا به
مبتلاشده به آن، مورد ابتلا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبتلا
تصویر مبتلا
در بلا و محنت افتاده، گرفتار درد و رنج، کنایه از عاشق، شیفته، بیمار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبتدا
تصویر مبتدا
مقابل منتها، آغاز چیزی، در علوم ادبی در دستورزبان، قسمتی از جمله که در مورد آن خبری داده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبتدی
تصویر مبتدی
کسی که تازه به کاری مشغول شده، تازه کار، نوآموز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبتهج
تصویر مبتهج
خوش و خرم، مسرور، خشنود، خوشحال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبتدع
تصویر مبتدع
بدعت گذار، ابداع کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبتکر
تصویر مبتکر
کسی که چیز تازه ای به وجود بیاورد، ابتکار کننده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَج ج)
از ’ب ج ج’، ستور فربه و فراخ تهی گاه شده از خوردن گیاه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مبتجه. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تِ)
مبتله. درخت که از بن آن نهالی برآمده جداگانه از آن مستغنی گردیده باشد. واحد و جمع در وی یکسان است. (آنندراج) (ازمنتهی الارب). خرمابنی که در کنار آن جنگ برآمده باشد و به حد بلوغ رسیده و مستغنی از آن خرمابن شده باشد. و واحد و جمع در آن مساوی است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَتْ تَ)
دم بریده. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مقطوع و ناقص. (ناظم الاطباء). بریده. ناتمام چون: کتاب مبتر، نامۀ بریده. نامۀ مبتر، نامۀ ناتمام. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
همچون صباح کاذب خیطی ولی مبتر
همچون سراب شوره خطی ولی مزور.
شرف الدین شفروه.
ملک منطق الطیر طیار داند
نه ژاژ مبتر که طیان نماید.
خاقانی.
آنجا که احمد آمد و آئین هر دو عید
زرتشت ابتر است و حدیث مبترش.
خاقانی.
و بیرون از جزوی چند مبتر که بعد از مدتی مدید بر دست بعضی از مزارعان کوهپایه ها به من رسیده بود، نداشتم. (المعجم، از فرهنگ فارسی معین). از اوراق و طوامیر مبتر متفرق... در تألیف و سمت ترتیب آورده شد. (جامعالتواریخ رشیدی). اما عهد به عهد تاریخ صحیح ایشان به عبارت و خط مغول نامدون ونامرتب فصل فصل مبتر در خزاین نگاهداشته بودند. (جامعالتواریخ رشیدی) ، خراب. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
امروز چه فرق است از این ملک بدان ملک
این مرده و آن مرده و املاک مبتر؟
ناصرخسرو (دیوان ص 172).
آن کس که طعمه سازد سی سال خون مردم
نه آخرش به طاعون صورت شود مبتر.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 194) ، پراکنده:
گفتند در آنجا نه شجر ماند و نه آن دست
کان دست پراکنده شد آن جمع مبتر.
ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 173) ، بی فرزند. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
در یکی شان در قبایل قابل فرمان نشد
آخرش چون عنصر اول مبتر ساختند.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 113) ، دشمن. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَزز)
رباینده. رباینده به ستم. (از منتهی الارب) ، ستاره ای که بر احوال مولود بدان استدلال کنند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). در اصطلاح نجوم کوکب صاحب ابتزاز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مبتز چیره بود و بر دوگونه آید: یکی مطلق و این آن است که قویترین کوکبی باشد اندر وقت و بسیارترین شهادتها اندرجای خویش به فلک و ستارگان و حالها که از افق اوفتد. و دیگر گونه مقید بود و این آن است که هم قوی و خوب حال بود و شهادتهای او بر یک چیزی باشد ازآن چیزها که اندردوازده خانه اند. (التفهیم ص 484)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَل ل)
تر گردیده شده، به شده از بیماری، نیکو حال شدۀ پس از لاغری و سختی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُبَتْ تَ)
شتر نیکوی متناسب الخلقه. (ناظم الاطباء). صفتی است که مردان بدان وصف نشوند. (منتهی الارب). شتر فروهشته گوشت. و مرد را به صفت ’مبتل’ وصف نگویند لکن مبتله (م ب ت ت ل ) در صفت زن آرند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مبتله شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مبتئس
تصویر مبتئس
اندوهگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبتهر
تصویر مبتهر
دروغپرداز، زاری کننده مویه گر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبتهج شدن
تصویر مبتهج شدن
شاد گشتن مسرور شدن: به اخلاق و شمایل و افعال یکدیگر مبتهج شوند
فرهنگ لغت هوشیار
ربوده، چیره زبانزد اختر شناسی سلب شده بقهر ربوده، مبتز چیره بود و بر دو گونه آید: یکی مطلق و این آنست که قویترین کوکبی باشد اندر وقت و بسیارترین شهادتها اندر جای خویش بفلک و ستارگان و حالهایی که از افق اوفتد و دیگر گونه مقید بود و این آنست که هم قوی و خوب حال بود و شهادتهای او بر یک چیزی باشد از آن چیزها که اندر دوازده خانه اند
فرهنگ لغت هوشیار
دم بریده، بی فرزند، دشمن، ویران، نارسا بنگرید به مبتر دم بریده، بی فرزند، ناقص: و بیرون از جزوی چند مبترکه بعد از مدتی مدید بر دست بعضی از مزارعان کوهپایه ها بمن رسیده بود نداشتم. دم بریده، بی فرزند، ناقص: و بیرون از جزوی چند مبترکه بعد از مدتی مدید بر دست بعضی از مزارعان کوهپایه ها بمن رسیده بود نداشتم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبتل
تصویر مبتل
پا جوش نهالی که از درختی و کنار آن بروید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبتز
تصویر مبتز
((مُ تَ))
سلب شده به قهر، ربوده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبتر
تصویر مبتر
((مُ بَ تَّ))
دم بریده، ناقص، بی فرزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبتدی
تصویر مبتدی
تازه کار، نوآموز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مبتذل
تصویر مبتذل
پیش پا افتاده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مبتکر
تصویر مبتکر
نوآور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مبتکرانه
تصویر مبتکرانه
نوآورانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مبتلا
تصویر مبتلا
دچار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مبتنی
تصویر مبتنی
استوار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مبتنی بر
تصویر مبتنی بر
بر پایه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مبتلا به مریضی
تصویر مبتلا به مریضی
دچار بیماری
فرهنگ واژه فارسی سره