جدول جو
جدول جو

معنی مباین - جستجوی لغت در جدول جو

مباین
مخالف، خلاف کننده، مقابل موافق، ناسازگار، دشمن، مخاصم، گوناگون، رنگ به رنگ
تصویری از مباین
تصویر مباین
فرهنگ فارسی عمید
مباین(مُ یِ)
ناسازوار. مخالف. ناسازگار. که بینونت دارد. جدا. ج، مباینات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چنانکه اندرهندسه گویند که هر مقداری مشارک دیگر مقدار مجانس خود بود یا مباین. (دانشنامه). و رجوع به مباینه و مباینت و متباین شود
لغت نامه دهخدا
مباین
ناجور نا ساز مخالف: چنانکه اندر هندسه گویند که هر مقداری مشارک دیگر مقدار مجانس خود بود یا مباین
فرهنگ لغت هوشیار
مباین
خلاف، ضد، متفاوت، مغایر
متضاد: مرادف
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مابین
تصویر مابین
در وسط، در میان، آنچه در میان است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مباینت
تصویر مباینت
جدایی، تضاد، دشمنی، خصومت، تفاوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متباین
تصویر متباین
جدا از یکدیگر، آنچه با دیگری دوری و تفاوت دارد، ضد یکدیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبانی
تصویر مبانی
مبناها، پایه ها، بنیان ها، جمع واژۀ مبنا
بناها، عمارت ها، ساختمان ها، بن ها، پایه ها، اساس ها، ساختن ها، جمع واژۀ بنا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مداین
تصویر مداین
مدینه ها، شهرها، جمع واژۀ مدینه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تباین
تصویر تباین
جدایی، تفاوت، مخالف هم بودن، تضاد
فرهنگ فارسی عمید
(مُ یِ)
یکی از ایام عرب است و طریف بن تمیم در آن کشته شد. و رجوع به معجم البلدان و مجمعالامثال میدانی و عقدالفرید جزء ششم صص 65- 66 و ایام در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شهرکی است برمشرق دجله و مقر خسروان بوده است و اندر وی یکی ایوانی است که ایوان کسری خوانند و گویند که هیچ ایوان از آن بلندتر نیست اندر جهان. و این شهرکی بزرگ بود و با آبادانی و آبادانی وی به بغداد بردند. (حدود العالم). نامی است که عرب به مجموع دو شهر طیسفون در ساحل یسار دجله نزدیک بغداد حالیه و شهر سلوسی (سلوکیه) واقع در ساحل یمین دجله می دادند و یا این دو شهر را با پنج شهر دیگر مداین سبعه می خواندند و برای سهولت ادا ’سبعه’ را افکنده، مداین گفتند. و این شهر درسال 14 هجرت مسخر مسلمانان شد. (از یادداشتهای مؤلف). گویند مداین عبارت بوده از هفت شهری که ما بین آنها مسافات کم و زیادی فاصله بوده است... پس از تسلطاعراب بر ایران بصره و کوفه مرکزیت پیدا کرد و مردم مداین به این دو شهر منتقل شدند و مدن مداین و سایرشهرهای عراق از اهمیت افتاد، و بعدها حجاج به واسط آمد و آنجا را دارالاماره قرار داد سپس منصور به بغداد آمد و مردم رو به آنجا نهادند آنگاه معتصم سامراء را قرارگاه کرد و خلفا چندی در این جا اقامت گزیدند و باز به بغداد منتقل گشتند... مداین در عصر ما شهرکی است در جانب غربی دجله که عبارت است از نهر شیر...در دیجان قریه ای بوده در قسمت بالای همین مکان تقریباً در یک فرسخی واقع شده بود، اما اکنون ویران است...قبر سلمان فارسی و حذیفه بن الیمان در این محل است ومقصد و مزار مردم است. (از معجم البلدان). نام هفت شهر نزدیک به هم که پنج شهر آن شناخته شده است. 1- تیسفون. 2- وه اردشیر. 3- رومگان. 4- در زنی زان. 5- ولاش آباد و دو محل دیگر را اسپانبر و ماحوزا تصورکرده اند. رجوع به تیسفون و طیسفون شود:
مداین پی افکند جای کیان
پراکند بسیار سود و زیان.
فردوسی.
رسد دست تو از مشرق به مغرب
ز اقصای مداین تا به مدین.
منوچهری.
و بلخ و مداین هم بر آن قاعده دارالملک اصلی بودند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 98). و هر دو را به مداین نشانده بود در دارالملک. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 108).
بر سر دجله گذشته تا مداین خضروار
قصر کسری و زیارتگاه سلمان دیده اند.
خاقانی.
یک ره ز ره دجله منزل به مداین کن
وز دیده دوم دجله بر خاک مداین ران.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(مَ یِ)
نام گوشه ای است. در موسیقی ایرانی
لغت نامه دهخدا
(مُ یِ)
وام دهنده و وام خواهنده. (آنندراج). وام دار. قرض دار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ یِ)
جمع واژۀ مشان. (اقرب الموارد). و رجوع به مشان شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جدا شدن از یکدیگر. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). بریدن از یکدیگر. (فرهنگ نظام). فرق. (فرهنگ نظام). تفاوت و فرق بودن و جدایی میان دو چیز. (غیاث اللغات) (آنندراج). اختلاف و تفاوت و مخالفت و تناقض و عدم موافقت. (ناظم الاطباء)، (اصطلاح منطق) تباین بین دو قضیه آن است که مفهوم یکی بر مصادیق دیگری بطور کلی یا بر بعض آن صادق نباشد و آن بر دو قسم است: تباین کلی و تباین جزئی.رجوع بذیل هریک از این دو کلمه شود، (اصطلاح ریاضی) در نزد محاسبان و هندسه دانان دو عدد صحیح را گویند که جز بر واحد (یک) قابل قسمت نباشد مانند 7 و 9 (ظ: 5) که مشترکاً جز بر عدد واحد قابل تقسیم نیستند. پس این دو متباینند. و قید عدد صحیح از آن جهت است که در جریان کسری قرار نگیرد. (از کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد جودت ج 1 ص 173) (تعریفات جرجانی)، (اصطلاح هندسه) تباین در مقادیر چه خط باشد و چه سطح و چه حجم. مقادیر مشترکه مقادیریند که همواره مقداری یافت شود که آنها را عاد نمایداعم از آنکه در آن جا مقدار اصم باشد یا منطق و مقادیر متباین آن دو مقداری هستند که مقداری یافت نشود که آن دو را عاد نماید. بدین ترتیب دو و چهار مشترکه اند و همچنین جذر دو و جذر هشت. ولی جذر پنج و جذر ده متباینند. این بود تعریفی از تباین و اشتراک در مقادیر، ولی در خطوط نوع دیگری از تباین و اشتراک وجوددارد که به تباین بالقوه و اشتراک بالقوه مشهور است. این نوع از تباین و اشتراک در احجام وجود ندارد و در سطوح هم مورد احتیاج نیست و فقط در خطوط می آید. وخطوط مشترکه بالقوه خطوطی هستند که در طول متباینندولی در مربعات مشترک چون جذر 3 و جذر 6. و خطوطی متباینند بالقوه که در طول و در مربعات آنها اشتراکی نیست چون جذر 2 و جذر 5. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جاهای بنا و این جمع مبنی ̍ بمعنی جای است. (غیاث) (آنندراج). عمارتها و بناها و بنیانها و بنیادها و اساسها. (ناظم الاطباء). مبناها. شالوده ها:
پند تو تبه گردد در فعل بد او
بر واره کژ آید چو بود کژ مبانیش.
ناصرخسرو.
اساس مبانی اعمال و افعال. (سندبادنامه ص 3). اسباب مصافات و مبانی موالات میان هر دو پادشاه مستحکم شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 320). شهری دید از غرائب مبانی و عجایب مغانی. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 412). اهل هند به خرافات و اکاذیب خویش نسبت آن مبانی بدویست تا سیصد هزار سال کرده. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 414).
- حروف مبانی،حروفی که معنی ندارد چون ’را’ ’جیم ’’لام’ در کلمه ’رجل’ که هر یک به تنهائی معنی ندهد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مبانی خیرات، بناهای خیر مانند کاروانسرا و بیمارستان و آب انبار و جز آن. (ناظم الاطباء).
- مبانی نهادن، بنا کردن. (آنندراج) :
به امداد مبنای فکرت نهادم
ز خشت متانت سخن را مبانی.
درویش واله هروی (از آنندراج).
، مضامین. (غیاث) (آنندراج) ، کنایه از اعضاء و اندام باشد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ یَ نَ)
از ’مباینه’ عربی، ناسازواری. ناسازگاری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مأخوذ ازتازی، جدائی و دوری و تفاوت وبینونت. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تباین
تصویر تباین
جدا شدن از یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاین
تصویر معاین
دیده ور بچشم بیننده معاینه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
مباینه و مباینت در فارسی: اویناختاری ناسازی از هم جدا شدن از یکدیگر جدا شدن با هم مخالف بودن جمع مباینات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباینت
تصویر مباینت
از یکدیگر جدا شدن با هم مخالف بودن جمع مباینات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبایع
تصویر مبایع
خریدار خریدار خرید کننده جمع مبایعین
فرهنگ لغت هوشیار
وام دهنده، وام خواهنده جمع مدینه شهرها: و باید که شعر او بدان درجه رسیده باشد که در صحیفه روزگار مسطور باشد، . . بر سفاین (سفائن) نویسند و در مداین (مدائن) بخوانند
فرهنگ لغت هوشیار
جدا شونده از یکدیگر، مخالف: دیگر طرایق مختلف و متباین که اکابر فضلا و بلغا را بود و اگر از هر یکی انموذجی باز نماییم با طالت انجامد. الفاظ بسیار که بر معانی بسیار دلالت کند هر لفظی بر معنیی دیگر بی اشتراک مانند: انسان و اسب: و گمان افتد که هر دو لفظ مترادفند و نباشد بلک متباین باشد مانند سیف و حسام چه سیف شمشیر باشد و حسام شمشیر بران. و اما قسم دوم که الفاظ بسیار بر معانی بسیار دلالت کند هر لفظی بر معنیی دیگر بی اشتراک آنرا اسما متباینه خواندند، دو عدد نا مساوی را گویند که نسبت بهم اصم باشند بطوری که نه با عدد ثالثی وفق داشته باشند و نه بزرگتر بر کوچکتر قابل بخش باشد مثل 10 و 7 بعبارت دیگر دو عدد نا مساوی را نسبت بیکدیگر متباین گویند وقتی که مقسوم علیه مشترک آنها واحد باشد یعنی جز واحد بعدد دیگری تقسیم پذیر نباشند درین صورت بزرگترین مقسوم علیه مشترک آنها همان واحد است مانند: 26 و 15 مقابل متداخل متوافق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبانی
تصویر مبانی
عمارتها و بناها و اساسها و شالوده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مابین
تصویر مابین
در میان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تباین
تصویر تباین
جدا شدن از یکدیگر، اختلاف داشتن، تفاوت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مابین
تصویر مابین
((بِ))
وسط، میان، میانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبایع
تصویر مبایع
((مُ یِ))
خریدار، خرید کننده، جمع مبایعین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبانی
تصویر مبانی
((مَ))
جمع مبنی، عمارت ها، بنیادها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مداین
تصویر مداین
((مَ یِ))
جمع مدینه، شهرها، نام شهر قدیمی تیسفون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مباینه
تصویر مباینه
((مُ یِ نَ یا نِ))
جدا شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متباین
تصویر متباین
((مُ تَ ی))
متمایز، جدا از یکدیگر
فرهنگ فارسی معین
اختلاف، تباین، تفاوت، تمایز، مغایرت
متضاد: تماثل، دشمنی، خصومت، تضاد، ضدیت، مخالف بودن، اختلاف داشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد