جدول جو
جدول جو

معنی مبایض - جستجوی لغت در جدول جو

مبایض(مُ یِ)
یکی از ایام عرب است و طریف بن تمیم در آن کشته شد. و رجوع به معجم البلدان و مجمعالامثال میدانی و عقدالفرید جزء ششم صص 65- 66 و ایام در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مباین
تصویر مباین
مخالف، خلاف کننده، مقابل موافق، ناسازگار، دشمن، مخاصم، گوناگون، رنگ به رنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبیض
تصویر مبیض
جلادهنده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ یِ)
ناسازوار. مخالف. ناسازگار. که بینونت دارد. جدا. ج، مباینات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چنانکه اندرهندسه گویند که هر مقداری مشارک دیگر مقدار مجانس خود بود یا مباین. (دانشنامه). و رجوع به مباینه و مباینت و متباین شود
لغت نامه دهخدا
(مُ بَیْ یَ)
سپید گردیده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَیْ یِ)
جامۀ سفید پوشیده. (از منتهی الارب). لباس سپید پوشیده. (ناظم الاطباء). جامۀ سپید پوشنده. (آنندراج) ، سفیدگرداننده. (از منتهی الارب) (آنندراج). سپید کننده و گازر و جلا دهنده و زداینده و زینت دهنده و آراینده. (ناظم الاطباء) ، پر کننده، خالی کننده. تهی نماینده. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ یَض ض)
سخت سپید شده. (از منتهی الارب). سپید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
بائض. بیضه نهنده. مرغ تخم کننده. ماکیان. (آنندراج). مرغ خایه کن. مرغ تخمی، نام طایفه ای از ترکمانان ایران (این کلمه بصورت بای ایندر نیز نوشته شده است). (از جغرافیای سیاسی کیهان)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
در سپیدی نبرد کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). با کسی نبرد کردن. (تاج المصادر بیهقی). با کسی به سپیدی نورد کردن. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(مَ یِ)
جمع واژۀ مغیض. (اقرب الموارد). و رجوع به مغیض شود
لغت نامه دهخدا
(مَ یِ)
محائض. جمع واژۀ محیضه، لتۀ حیض. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ یِ)
جایگاهی است در شعر عبده بن الطبیب. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رَ یِ)
جمع واژۀ ربیضه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ یِ)
نام تلهائی است مقابل شهر هرشی
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جایی که در آن مرغ تخم میگذارد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بایض
تصویر بایض
ماکیان تخم گذار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبیض
تصویر مبیض
سفید کننده جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبایع
تصویر مبایع
خریدار خریدار خرید کننده جمع مبایعین
فرهنگ لغت هوشیار
ناجور نا ساز مخالف: چنانکه اندر هندسه گویند که هر مقداری مشارک دیگر مقدار مجانس خود بود یا مباین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبیض
تصویر مبیض
((مُ بَ یِّ))
جامه سفید پوشنده، سفید گرداننده (جامه و غیره)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبایع
تصویر مبایع
((مُ یِ))
خریدار، خرید کننده، جمع مبایعین
فرهنگ فارسی معین
خلاف، ضد، متفاوت، مغایر
متضاد: مرادف
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خریدار، خریدکننده، مشتری
متضاد: فروشنده
فرهنگ واژه مترادف متضاد